در تاریخ شنبه 29 بهمن 1390 (مصادف با 18 فوريه 2012) مطلبی در سایت اخبار روز منتشر شد تحت عنوان «روشنگر ِ هزاره ها و سده های تاریخ ِ ایران»، به قلم آقای جلیل دوستخواه. از آنجایی که موضوع مورد بحث در نامه آقای دوستخواه و پاسخ ایشان امری عمومی است که به خصوص در این دوره از تاریخ سرزمین مان نمی شود آن را نادیده گرفت و سرسری از آن گذشت من آن را به انتشار عمومی می سپارم.
***
آقای دوستخواه در ابتدای مطلب خود به یادداشتی لینک داده اند با نام «دکتر رجبی قدر خويش ندانست» که در سایت «کمیته ی بین المللی نجات پاسارگاد» و بر بالای دو خبر مربوط به درگذشت دکتر رجبی گذاشته شده بود.
ايشان از اين مطلب با کلمات اهانت آمیز «خُرده فرمایشی دیرهنگام، غلط انداز و گمراه کننده» ياد کرده اند. اين گونه برخورد البته تازه نبوده است و، چند روز قبل از انتشار مطلب آقای دوستخواه نيز، تقريباً نسخه ای از همین مطالب، البته مفصل تر، و با لحنی جاهلانه و زیر نام شخصی دیگر، در یکی از سایت های داخل ایران منتشر شده و در آن هم مطالب دروغ آميزی مطرح شده بود. ما، در ارتباط با آن نوشته اسنادی توضيحی را در سایت «کمیته» منتشر کرده و برای آقای دوستخواه هم فرستادیم.
در واقع، اگر ايشان مطلب توضيحی ما را «به درستی» خوانده بودند، در می يافتند که پاسخ خیلی از گفته های ایشان، در مطلب منتشر شده در اخبار روز، از پيش داده شده است.
بهر حال، ايشان مطالبی را مطرح کرده اند که نمی تواند بی پاسخ بماند و، من، به عنوان سردبیر سایت کمیته ی نجات پاسارگاد، که این برخوردهای سرسری و بی مسئولیت متوجه آن است، و نيز به عنوان یک کوشنده ی فرهنگی، لازم می دانم تا نکاتی را با خوانندگان مطلب ایشان و هموطنانم در میان بگذارم که به ترتیب در این جا می آورم:
1ـ ایشان در ابتدا از ارزش های فرهنگی و علمی آقای رجبی سخن گفته و در ارتباط با ارزش خرد و دانش شعری هم از فردوسی بزرگ آورده و سپس، با دادن لینکی به سایت کمیته نجات پاسارگاد (www.savepasargad.com ) از یادداشت کميته چنين ياد کرده اند «[اين] خُرده فرمایشی دیرهنگام، غلط انداز و گمراه کننده است و در زمانی نشر می یابد که دکتر رجبی دیگر نمی تواند وارونه گویی ها را پاسخ گوید و نقش ِ مار را از "مار"، بازشناساند و نگارنده ی آن، به خیال خام خود، انگاشته است که اکنون دیگر، میدان از رجبی خالی است و می تواند به هرگونه ای که خواست، بر او بتازد و گرد و خاک بر پا کند و سپید را سیاه و حق را ناحق وانماید و خاک در چشم یک ملّت ِ حق شناس، بپاشد! "زهی تصوّر باطل! زهی خیال ِ مُحال!"»
قبل از این که به انتشار یادداشت مورد اشاره ی ايشان، که نوشته ی یکی از همکاران ما در ایران است، بپردازم، لازم می دانم که به این ادعای پوچ آقای دوستخواه پاسخ گفته باشم که، از مدت ها قبل از فوت آقای رجبی، مطالبی چند در ارتباط با سخنان زهرآگین ِ ضد «فرهنگ ایرانی ِ» دکتر رجبی در سایت کمیته بین المللی نجات منتشر شده است و اتفاقاً در سایت خود آقای دوستخواه نیز، که همیشه دکتر رجبی «میدان دار» آن بودند، به برخی از «وارونه گویی» های ایشان پاسخ داده شده و خود آقای رجبی نيز، در برابر اين ايرادات، با جمله ای به اشتباه خود اعتراف کرده اند که به خاطر احترام به داده های فرهنگی ایشان خجالت می کشم تکرارش کنم و همگان می توانند آن را در نامه ی مزبور بخوانند. اما از آنجا که بعید نیست اين مکاتبه ی بين دکتر رجبی و من، همچون برخی از مقالات و مصاحبه های دکتر رجبی که ناگهان از برخی سایت ها ناپدید شده اند، از سایت آقای دوستخواه نیز ناپدید شود، لينک دیگری از آن را در پانوشت این مطلب می گذارم.(1)
در عین حال، همين نامه ها که ابتدا در وبلاگ آقای دوستخواه ی منتشر شده اند، می توانند بخوبی روشن کنند که دقيقاً در همان هنگام که «تنگه ی بلاغی» به آب بسته می شد و آثار تاریخی آن به فرمان احمدی نژاد نابود می گشت و «محوطه ی باستانی پاسارگاد» را (که بعنوان يک اثر تمدن بشری به ثبت جهانی یونسکو رسيده بود) رطوبت گرفتگی تهديد می کرد و همه ی کارشناسان ایرانی و غیر ایرانی و فرهنگ دوستان جهان را به نگرانی می کشيد، چه کسانی بودند که خاک بر پا می ساختند و سپید را سیاه می کردند و حق را ناحق می نمودند. خوشبختانه، به خاطر تلاش های ان.جی.او هایی همچون کمیته بین المللی نجات پاسارگاد و فشار یونسکو، دولت احمدی نژاد ناچار شد بی سر و صدا آبگیری را تا حدود 20 متر کمتر از طرح اوليه ی سد (يعنی اندازه ای که کارشناسان دلسوز خواستار آن بودند) انجام دهد و امکان تخریب سریع این منطقه از بین برود. و باز همانگونه که این کارشناسان پیش بینی می کردند، به دلیل محاسبات غلط پیمان کاران سودجو، و آبرفتی بودن زمين زیر سد و دیوارههای دریاچه پشت سد، آبگیری واقعی و دلخواه دولت انجام نشد اما هم تالاب های آن منطقه از بی آبی سوخت و هم کشاورزان بینوا گرفتار وضعیتی بدتر از قبل شده و همان آب معمولی را هم که داشتند از دست دادند.
2ـ آقای دوستخواه در پريشان نامه ی خود نوشته اند: «در فرهنگ دیرینه بنیاد ِ ایرانی، سنّتی سزاوار و ستودنی هست که در این سخن ِ گوهرین و کوتاه، بیان شده است: از درگذشتگان خود، به نیکی یادکنید!" عربی گردانیده ی همین گفته را در هزاره ی اخیر، به گونه ی: "اُذکُروا مَوتیکم بالخیر!"
نیز به ثبت رسیده و هنوز هم بر زبان کسانی، جاری است».
عجیب است که چرا هنگامی که آقای دکتر رجبی از درگذشتگان افتخارآفرین فرهنگ تاریخی ایران زمین، نه یک بار و دوبار که بارها و بارها و به هر بهانه ای، به بدی ياد کرده، کتیبه هاشان را قلابی خوانده، و کارهاشان را (که به تصدیق مهم ترین باستانشناسان غیر ایرانی تحسین برانگیز بودند) دروغ جلوه می دادند(2) آقای دوستخواه از این سنت به اصطلاح «سزاوار و ستودنی ِ» مورد قبول خود سود نجسته و دوست خويش را نصيحت نکرده اند. آيا در سنت مورد علاقه ی آقای دوستخواه «مدت معينی» وجود دارد که پس از گذشت آن می توان هرچه ناحق است را نثار درگذشتگان يک ملت کرد؟
سنت مورد اعتقاد من اما اين نيست. من فکر می کنم که خاموش ماندن در مورد زشت کاری ها و زشت گویی های درگذشتگان و صرفاً نیکی گفتن از آنها حاصل همان فرهنگی است که می پذيرد که رفتگان از جهان ما در «آن دنیا» پيرامون اعمال خود حساب پس می دهند و، پس، ما نبايد کاری به کارشان داشته باشیم؛ همان فرهنگی که سرزمین ما را به این روز سياه نشانده است. این سنت شهید سازی و مظلوم نمایی است. در دنیای امروز، در دنیای سالاری اراده ی انسان بر زمین، شخصیت های اجتماعی (علمی، هنری، ادبی، سیاسی و...)، چه بخواهند و چه نه، پس از مرگ شان بيش از دوران حيات شان مورد قضاوت قرار می گیرند. مرگ پايان تحول و آغاز قطعی شدن دهش های آدمی به جهان زندگان است. تا دم مرگ هر انسانی می تواند و این جزو حقوق بشری اوست که به سوی نیکی تغییر کند، خود را تصحیح نمايد، و اشتباهات اش را جبران کند. درباره ی زندگان نمی توان «حکم قطعی» صادر کرد. اما مرگ نقطه ی پایان يافتن همه ی بدکردن ها و نیک بودن ها است و از آن پس، تا دنيا باقی است، قضاوت کردن و حکم روا داشتن ادامه می يابد. وقتی هنوز، با گذشت قرن ها، از بزرگانی چون حافظ و فردوسی و کورش و زرتشت می نویسند، به نکات خوب و بد زندگی شان اشاره می کنند، و در گفته هاشان دقیق می شوند، چگونه است که نبايد درباره ی شخصیت هایی چون دکتر رجبی قضاوت کرد و، بر فرصت از دست رفته ی آنها برای اينکه بر تارک فرهنگ ملت شان بنشينند دريغ نخورد؟؛ آن هم در زمانه ی بسیار حساسی از تاریخ سرزمین مان که هم اکنون در آن زندگی می کنيم و بيش از هميشه به شناخت واقعی ارزش های فرهنگی و انسانی مان نيازمنديم.
آقای دوستخواه و دوستان و یا دنباله رو های آقای رجبی، چه بخواهند و چه نخواهند، چه اولتیماتوم بدهند و تهدید بکنند و چه نکنند، و چه به دیگران اتهام بزنند و ناسزا بگویند، بايد بدانند که کوشش شان برای خاموش کردن ديگران بی ثمر است و دکتر رجبی ها و امثال ایشان، نه تنها در مورد جنبه های علمی خویش، که در مورد رفتارها و گفته های اجتماعی شان نیز، مورد قضاوت مردمان زمان خود، و احتمالاً قضاوت تاریخ ِ (کوتاه مدت یا دراز مدت) سرزمین شان قرار خواهند گرفت. و اتفاقاً از آنجا که آثار با ارزشی هم از خود به یادگار گذاشته اند، و به عنوان پژوهشگر و تاریخ نگار شناخته شده اند، دريغ خوردن بر اشتباهات شان امری اجتناب ناپذير است. اگر ما از برخی از کردارها و گفته های دکتر رجبی انتقاد می کنیم و یا کسانی در مورد ایشان با زبانی دريغاگوی، می نويسند که: «قدر خویش ندانست» درست بخاطر وجود اينگونه ارزش ها است. وگرنه کسی برای خسران بار بودن عمر امثال ناصر پورپیرارها افسوس نمی خورد.
3ـ آقای دوستخواه همچنین توضیح داده اند که «جان ِ کلام در این اندرز ِ والای "نیکی گفتن از گذشتگان" این است که: تا هنگام ِ زنده بودن ِ هرکس، با پاسداشت ِ ارج ِ وی، با او سخن بگویید و کارنامه اش را در حضور خود ِ وی و در فضای ِ اِشرافش، به بررسی و نقد بگذارید تا او زمان و توان ِ پاسخ گویی و بازشناساندن ِ گفته ها و کرده هایش را داشته باشد و سرانجام حق به حق دار برسد. امّا پس از خاموشی ی اش، از وی به نیکی یادکنید و سویه های سودبخش و ستودنی ی کارش را بررسید و بازگویید و بازشناخت ِ سره از ناسره را با ایراد ِ نیشغولی و لجن پراکنی، یک سان مینگارید و داوری ی واپسین را به خِرد ِ گروهی ی ِ انبوه ِ مردمان (پذیرندگان و نگاهبانان راستین ِ فرهنگ)، واگذارید».
عجیب آن است که ایشان فراموش کرده اند که در همان سال 88، و پس از انتشار دو مصاحبه از آن «خاموشی گرفته» (کاری به نوشته ها و گفته های شبیه به این مصاحبه ندارم) فریاد مردمان با فرهنگ بلند شد و پژوهشگرانی چند درباره ی گفته های ناروا و غیر مستند و غیر علمی ایشان به نوشتن برخاستند ـ درست رو در روی ایشان.
خوانندگان می توانند پاسخ های برخی از پژوهشگرانی که در حيات ايشان به اعتراض برخاستند و مورد ناسزاگویی های یکی از شاگردان ایشان قرار گرفتند را، همراه با يک مطلب مفصل و روشنگر به زبان انگلیسی، در لينکی که در زير اين نوشته می آيد بيابند. (3)
در اين مورد من نيز قضاوت را، به قول دکتر دوستخواه، «به خرد گروهی انبوه مردمان» (پذیرندگان و نگاهبانان راستین فرهنگ) وامی گذارم.
4 ـ من نمی دانم که روی سخن آقای دوستخواه با چه کسانی است و برای چگونه مردمی تفاوت های میهن پرستی و میهن دوستی را توضيح می دهند، اما لازم است از آقای دوستخواه پرسیده شود که کدام سرزمین را سراغ دارند که در آن پژوهشگر تاريخ اش اشغالگران اش را «ارتش آزادی بخش» بخواند و مردمان «میهن دوست» اش به او اعتراض نکنند؟
از روسیه ی زمان لنین (باورمند به سوسیالیسم) ـ که مردم اين کشور را به عشق وطن توانست به جنگ اشغالگران بفرستد و میلیون ها میلیون انسان برای وطن کشته شدند ـ گرفته تا مردمان فرانسه (لیبرال) و انگلیس (سلطنتی ـ دموکرات)، و تا آمریکای «سرمایه دار» و تا همه ی کشورهای دنیا، از چپ و راست و پیشرفته و توسعه نیافته، ارتش و سپاه و قشونی که با زور به کشوری وارد می شود و آن را اشغال می کند هميشه دشمن و نابود کننده ی آزادی شناخته می شود و نه «آزادی بخش»؛ یعنی همان صفتی که دکتر رجبی اعراب نومسلمان شده مهاجم را که 1400 سال پیش ایران را اشغال کردند بدان متصف کرده است. (4) و نمونه ی یکی از پاسخ های به ایشان نیز در همان زمان حیات ایشان در سایت ما منتشر شده است. (5)
در عین حال، نمی دانم این چه «نگاه درستی به تاریخ» و چه گونه «میهن دوستی» است که، از یک سو، رهبری به نام کورش را (که براساس نوشته های تاریخ شناسان حتی غیر ایرانی به خواست بابلیان زیر تیغ بیداد به بابل رفته است و در آنجا نه کسی را کشته و نه جایی را سوزانده و منشور آزادی مذهب و بردگی اش را اعلام کرده است) مرتباً رد کنيم و در گفتگو با خبرنگاران او را مهاجم به سرزمين های ديگر بخوانيم اما، از سوی دیگر، در همان مصاحبه، اعراب مهاجم را (که نه به خواست مردم بلکه، به قول خود تاریخ نویسان عرب، به خاطر ثروت و مکنت ـ حتی اگر به بهانه ی گسترش مذهب خودشان بوده باشد ـ به ايران حمله کرده و، به تصدیق بیشتر تاریخ نگاران، حدود چهار صد سال تمام مدافعان این سرزمین را شهر به شهر کشتند و سوزاندند و بردند و خوردند) «ارتش آزادی بخش» بخوانیم؟؛ ارتشی که «مردم با جان و دل از آن ها استقبال هم کردند!»
5 ـ آقای دوستخواه، با آوردن لينک یک یادداشت چند خطی و معرفی آن بعنوان «بررسی» و «نقد»، بارانی از بد گویی و زشت نويسی را بر سر نویسنده ی آن و سایت کمیته نجات ریخته اند و کارشان را به، از «ولنگاری» گرفته تا « دُژگفتاری و دُژکرداری ی تباهکارانه» و «تهمت نامه»، متصف کرده و آن را «اتهام بی پشتوانه وابستگی شخصی» خوانده اند. اگر اين چند خط سزاور اين همه دشنام است وای به حال آن همه مطلب گرانسنگ که در مورد کردارها و گفتارهای ناروای سال های اخیر دکتر رجبی نوشته شده و من لينک برخی از آنها را در پانوشت آورده ام. نمی دانم در زبان ايشان اين مطالب واجد چه صفات و مشخصاتی می شوند. و آيا ايشان هم با سانسور و یا ناسزاگویی های مداوم یکی دو تن از دوستان دکتر رجبی به نويسندگان آن مطالب موافقت دارند؟
6. اما لازم است که در مورد اتهام «وابستگی آقای رجبی» که آقای دوستخواه آن را «بی پشتوانه» خوانده اند توضیح دهم که وابستگی به یک حکومت مردم ستیز آزادی کش و دیکتاتور شکل های مختلفی دارد: کسانی پول می گیرند و برای چنین حکومت هایی کار می کنند، کسانی در سرکوب مردم معترض به این حکومت ها شرکت می کنند، عواملی وزیر و وکیل این حکومت ها می شوند، و کسانی هم هستند که جایگاهی و نامی و امکانی دارند و ـ گاه حتی بی دريافت مزد و یا مقام ـ سخنانی می گویند که در جهت پیشبرد خواسته های این حکومت ها و احتمالا برای خوش آمد آنها است.
مثلاً، می دانیم که حکومت اسلامی، از آغاز ظهورش، سالانه میلیون ها میلیون خرج می کند تا از طریق نوارها و کتاب ها و رادیو تلویزیون های خود به مردم تلقین کند که ایران قبل از اسلام واجد هیچ چیز با اهميتی نبوده است. علاوه بر آن ها رییس مجلس اش می گوید که ایرانیان قبل از اسلام وحشی بوده اند، رهبرش در تخت جمشید می گوید که این جا جایگاه طاغوتیان بوده است و اسلام این بساط را برانداخت تا عدالت برقرار شود، ناصر پورپیرار اش می گوید که همه ی آنچه در مورد قبل از اسلام گفته شده دروغ بوده است و ایران هر چه دارد از پس از اسلام است. و ... بسیار از این نوع گفته ها.
حال، اگر کسی که نامش به تاریخ نگاری و ایرانشناسی معروف است بیاید و همان حرف ها را با زبانی «تاریخ شناسانه» بزند (آن هم نه بر اساس سند و مدرکی معتبر) آيا نبايد به او اتهام نوعی وابستگی به حکومت زد؟ مگر این کار نيز همراه حکومت بودن نيست که چون اثبات شود از تهمت به واقعیت مبدل می شود؟
7 ـ سخن از ناصر پورپیرار به ميان آمد؛ و لازم شد که در این جا به اعتراض دیگر آقای دوستخواه اشاره کنم که نوشته اند: «از اتّهام ِ همکاری ی ِ دکتر رجبی با فردی به نام ِ ناصر پور پیرار – که در این نوشته، پیراهن عثمان شده است – باید یادکرد که هیچ پشتوانه ای ندارد! این فرد، همان کسی است که شکایتی رسمی و به ناحق از دکتر رجبی، به دادگاه تسلیم داشت!»
نخست اينکه در یادداشت کوتاه مربوط به درگذشت دکتر رجبی در سایت ما هيچ سخنی از ناصر پورپیرار نیامده است. و آن چه که بصورت نقل قول در زیر یادداشت سایت کمیته نجات آمده نیز ربطی به سایت ما نداشته و، همانطور که در بالای آن با خط درشت نوشته شده (و عجیب است که آقای دوستخواه متوجه آن نشده اند) از سایت های دیگری که خبر درگذشت دکتر رجبی را نوشته بودند نقل شده است.
اما لازم است که من در این جا به مطلبی که تا به حال در سایت کمیته ذکر نشده اشاره کرده و بگویم که بله، ترجمه ی آقای رجبی از کتاب بسیار با ارزش «از زبان داریوش» اثر «خانم پروفسور مری کخ»، به «مقدمه» ی ناصر پورپیرار مزين است! پس اگر کسی بگوید که آقای رجبی با ناصر پورپیرار همکاری داشته نه تنها اتهامی نزده بلکه درست گفته است. اما چون من و برخی از همکارانم در کميته نجات از خود دکتر رجبی شنیدیم که از این همکاری ناراضی بوده است، و شنیدیم که بعدها پورپیرار از ایشان شکایت کرده است، ما نه تنها هرگز تا کنون مطلبی در اين مورد در سایت کميته نگفته ايم بلکه حتی مطلبی را هم از ایشان در ارتباط با «بیسواد خواندن» پورپیرار منتشر کرده ايم. حتی وقتی ایشان، به ناحق، در ارتباط با سایت کمیته ی نجات (که کاری جز گزارش وضعيت میراث فرهنگی و طبیعی ایرانزمین نکرده است) به من تاختند که: «چرا هم از ویرانی های میراث فرهنگی حرف می زنم و هم از حجاب زنان!» (و من نفهميدم که چرا یک کوشنده ی فرهنگی حق ندارد از حجاب زن ها "هم" بنویسد) من همچنان از کتاب «از زبان داریوش» و ترجمه ی خوب ایشان، و نيز کارهای دیگرشان بارها به نیکی یاد کردم؛ چرا که معتقدم کارهای علمی ـ فرهنگی گذشته ی ایشان، و حتی شعرها و کارهای ادبی ایشان، جدا از رفتار و کردار سیاسی ـ فرهنگی سال های آخر زندگی ایشان است.
در انتها باید بگویم که من معتقد نیستم که یک باستانشناس، یا یک ادیب، یا یک هنرمند، که در زیر سلطه ی حکومتی مردم کش و آزادی ستیر، همچون حکومت اسلامی، زندگی می کند باید مدام اعتراض کند، فریاد بزند، مبارزه ی علنی کند و به زندان برود و شکنجه بشود. چنین خواستی غیر انسانی است و سکوت هیچ کدام از این بزرگان در داخل ایران قابل ملامت نیست. حتی یک کلام کوچک ضد بیدادگرانه شان به روزها و شب های بیشمار مبارزه ی امثال مایی که بیرون از ایران هستیم می ارزد. اما، در عین حال، هر نوع همسویی و هم سخنی کردن با چنین حکومتی در این لحظه های حساس اگر به عمد باشد حتماً خیانت است و اگر به سهو، اشتباهی بزرگ.
آقای رجبی، درست در بدترین لحظه ها که گروه گروه از جوانان شرکت کننده در جنبش آزادی خواه و حق طلب را یه زندان می انداختند، و برخی شان به خاطر شعار «جانم فدای ایران» شکنجه می شدند، چنین اشتباه بزرگی را کرد و دم به دم چنین حکومتی داد و در مصاحبه ای آمدن مهاجمان نومسلمان فاتح ایران را «ارتش آزادی بخش» دانست و بسیار مطلب دیگر در همین زمینه گفت. آيا اين امر برای آقای دوستخواه دردناک نیست؟ آيا حمایت از چنین رفتار و گفتاری، حتی اگر از سوی غير ايرانيان باشد، شایسته است؟ حتی بگیریم که این «نظر» آقای رجبی مورد تأييد آقای دوستخواه و برخی دیگر از دوستان ايشان باشد. اما آیا بيان آن در لحظه ای که ايران مورد هجوم نوع دیگری از همان «مهاجمان اشغالگر» قرار دارد کاری قابل ستايش است؟ و نباید سخنی در رد و نکوهش از آن گفت؟
من البته اندوه از دست دادن يک دوست را درک می کنم اما افسوس از دست رفتن يک دانشمند پر انرژی را که می توانست برای فرزندان ميهن اش سرمشقی از راستگویی، حق طلبی، آزادی خواهی و سرافرازی نیز باشد بيشتر می دانم و من هم می انديشم که دکتر پرويز رجبی «قدر خويش ندانست» و بيش از هرکس بخود بد کرد.
بیستم فوریه 2012
1ـ http://shokoohmirzadegi.com
2ـ http://www.savepasargad.com
3ـ http://www.savepasargad.com