ویدا مهراننیا همسر احمدرضا جلالی، زنی که ۹ سال است در حال جنگیدن و تلاش برای زنده ماندن و آزادی همسرش و بزرگ کردن فرزندانش در خارج از ایران است.
"وقتی احمدرضا را دستگیر کردند وزارت اطلاعات گفته بود چند سوال دارند و بعد از چند روز آزادش میکنند. من فکر کردم چطور با دو تا بچه تنهایی اینجا چند روز دیگر دوام بیاورم؟ الان ۹ سال است که دوام آوردهام".
احمدرضا جلالی، پزشک و استاد دانشگاه، آوریل ۲۰۱۶ به دعوت دانشگاه تهران و دانشگاه شیراز به منظور شرکت در کارگاه مدیریت بحران به ایران سفر کرد و ۲۶ آوریل همان سال از سوی وزارت اطلاعات دستگیر و به زندان اوین منتقل شد.
ویدا مهراننیا همسر او به دویچهوله میگوید: «احمدرضا برای یک ورکشاپ دو هفتهای رفته بود ایران و هفته اول آنجا بود و هفته دوم چند روز قبل از برگشتنش، گفتند نیست. خواهرش با من تماس گرفت که تو خبر داری؟ گفتم نه من خبر ندارم کجا است. وقتی پیگیر شده بودند فهمیدند که وزارت اطلاعات گرفته و گفته بودند چند سوال دارند و جواب خواهد داد و بعد چند روز آزادش میکنند.»
خانواده احمدرضا جلالی چند ماهی بود که از ایتالیا به سوئد رفته بود و در یک منزل موقت اسکان داشت. خانه باید زودتر تخلیه میشد. بچهها ۳ و ۱۳ ساله بودند. جامعه سوئد برای خانواده کاملا ناآشنا بود: «به قدری در فشار بودم که فکر میکردم انگار یک چوب کبریت به زندگی من زدهاند و یک شبه آتش گرفته است.»
و همه اینها در حالی که از طرف وزارت اطلاعات به خانواده تاکید شده بود که موضوع را به هیچ وجه علنی نکنند و احمدرضا تا چند روز دیگر آزاد میشود.
بچهها به خصوص پسر سه ساله مدام از پدرش میپرسد و میخواهد بداند او کجاست و کی بر میگردد. فشار و استرس و ترس، ویدا را در آستانه از هم پاشیدن قرار داده است: «یک روز تابستان بود، رفتم به بیمارستانی که برای کسانی است که بحران یا مشکلات روحی دارند. رفتم آنجا و گفتم من از خودم میترسم، میترسم بلایی سر خودم بیاورم. من دوتا بچه دارم....میترسم.»
"تهدید به اعدام"
هفت هشت ماه پس از دستگیری احمدرضا، بازجوها او را تهدید به اعداممیکنند. احمدرضا با ویدا تماس میگیرد و میگوید پیش از آنکه دادگاهی شود به اعدام محکومش کردهاند پس دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و ویدا باید هرکاری میتواند انجام دهد.
تا پیش از آن ویدا به خاطر ترس از بدتر شدن شرایط احمدرضا موضوع دستگیری او را به هیچکس نگفته بود و به جز خانواده نزدیک کس دیگری از این موضوع خبر نداشت. حالا اما "دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند".
ویدا شروع میکند با رسانهها تماس گرفتن و مصاحبه کردن در حالی که تا آن زمان با هیچ رسانهای مصاحبه نکرده بود: «خیلی برایم سخت بود اما فهمیدم که مجبور هستم این کار را بکنم اگر بخواهم جان یک انسان و یک پدر را حفظ کنم باید بتوانم مقاومتر از همیشه باشم.»
ویدا مهراننیا هیچوقت "آدم سیاسی" نبوده، حتی گروههای سیاسی را نمیشناخت. برای همین فقط درباره وضعیت احمدرضا و اینکه هفت ماه در سلول انفرادی بوده، حرف میزند به این امید که وضعیتش بهتر شود.
پس از این مصاحبهها دوستان و همکاران احمدرضا خبردار میشوند و شروع به تماس با ویدا میکنند، دانشگاه ایتالیا، بلژیک و نیز وزارت خارجه سوئد. همه میخواستند بدانند آیا احمدرضا سابقه فعالیت سیاسی داشته یا جایی موضعگیری سیاسی کرده. هیچکس باورش نمیشد که این خانواده تا آن زمان هیچ کاری با سیاست نداشته است.
"زندگی ما یکشبه ویران شد"
بالاخره روز ۳۱ ژانویه ۲۰۱۷ پس از ۹ ماه بلاتکلیفی احمدرضا جلالی بدون حضور وکیل در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی حاضر شده و چند روز بعد به اتهام جاسوسی به اعدام محکوم میشود.
«آن روز من اینقدر حالم بد بود که اصلا نمیتوانستم از جایم بلند شوم ولی مجبور بودم مصاحبه کنم. با زور خودم را میکشاندم، انگار به پاهایت وزنه وصل است و باید این وزنهها را بکشی اما توانش را هم نداری اما مجبوری، نه فقط به خاطر خودت بلکه به خاطر بچهها. انگار زندگی ما یک شبه ویران شده بود.»
کریسمس زیر سایه اعدام
دسامبر ۲۰۱۷ دیوان عالی کشور حکم اعدام احمدرضا جلالی را تایید کرد. ویدا مهران نیا در گفت و گو با رسانهها این خبر را تایید کرد و گفت: «وکیلش پس از مراجعه به دادگاه در روز سهشنبه ۱۴ آذر ماه توانسته حکم را بخواند اما به او و احمدرضا هنوز ابلاغ نشده است.»
این سوی دنیا در اروپا و سوئد اما ایام کریسمس نزدیک است و خیابانها هیچ نشانی از غم و اندوه هم ندارد چه رسد به مرگ و اعدام.
وقتی کریسمس شد اوج روزهایی بود که میگفتند حکم میخواهد اجرا شود ولی از طرف دیگر من مجبور بودم حال بچهها را خوب کنم. آن روزها با این که حال روحی خودم خوب نبود حتی رفتم درخت کریسمس خریدم و بچهها هم تزیینش کردند که یک وقت بچههایم اذیت نشوند.»
تقاضای اعاده دادرسی رد شده بود و وضعیت در خانه ویدا این طور بود که: «روزهای خیلی سختی بود، روزهایی که حکم اعدام داده بودند و دو هفته بعد به من گفتند حکم اعدام را تایید کردند و دوباره تقاضای اعاده دادرسی فرستادیم. وقتی که اعاده دادرسی فرستادیم صبح همان روز گفتند اعاده دادرسی رد شده و دوباره من باید بلند میشدم.»
ویدا مهراننیا در آن روزها گاهی تا روزی ۲۰ مصاحبه انجام میداد، نه فقط با رسانههای فارسی زبان بلکه با رسانههای ایتالیایی، بلژیکی و سوئدی: «خیلی سخت بود اما مجبور بودم این کار را انجام بدم چون فکر میکردم باید تلاش کنم و همه این تلاشها باعث شد که حکم اعدام تا الان معلق شده است.»
"روز سیاه" مبادله زندانیان
شنبه ۱۵ ژوئن ۲۰۲۴ حمید نوری، دادیار سابق زندان اوین در دهه ۱۳۶۰ که در سوئد به اتهام قتل عمد و جنایت علیه بشریت به حبس ابد محکوم شده بود در قبال آزادی یوهان فلودروس کارمند اتحادیه اروپا که در ایران زندانی بود آزاد شد.
از ماهها قبل زمزمه تبادل زندانی میان ایران و سوئد بلند شده بود و ویدا مهراننیا امیدوار بود که در جریان این تبادل همسرش که در خطر اعدام قرار دارد آزاد شود اما این اتفاق نیفتاد.
«آن روز من و دخترم تمام روز جلوی وزارت خارجه بودیم بخاطر اینکه فکر میکردیم دولت سوئد باید کاری انجام دهد اما متاسفانه این کار را انجام نداد. ما تا شب آنجا بودیم ولی هیچ جوابی نمیدادند. ما وقت ملاقات از وزیر امور خارجه و نخست وزیر خواستیم، گفتند وقت ندارند شما را ببینند فقط به ما گفتند تمام تلاششان را کردند ولی دولت ایران این کار را انجام نداده است.»
آن تابستان یک "تروما"ی دیگر برای خانواده بود و ویدا با خودش میگوید "دیگر ادامه نمیدهم چون این آخرین نقطه امیدم بود" اما: «همچنان دارم ادامه میدهم چون فکر میکنم باید بیشتر از اینها تلاش بکنم برای آزادی یک انسان، برای آزادی یک پدر و برای آزادی کسی که به جای اینکه در دانشگاه باشد، جایی که بتواند خدمت کند، بهترین سالهای عمرش را در زندان گذرانده، حیف است که برایش تلاش نکنم.»
دختری که زیر سایه اعدام پزشکی خواند
دختر بزرگ ویدا و احمدرضا ۱۳ ساله بود که پدرش دستگیر شد؛ سن بلوغ، در کشوری ناآشنا، دور از فامیل و پدر بزرگ و مادربزرگ با یک برادر کوچک سه ساله که نسبت به او احساس مسئولیت دارد.
گاه مجبور میشده برادر را سرگرم کند تا مادر زمانی بیاساید: «اولین تابستانی که احمدرضا را گرفته بودند، حالم خیلی بد بود. هوا گرم بود و من اصلا نمیتوانستم از خانه بیرون بروم اما میخواستم این را از بچهها مخفی بکنم، نمیخواستم بچهها بدانند. به دخترم گفتم من حالم خوب نیست، سرم درد میکند. برادرت را ببر پارک نزدیک خانه بازی کنید. نمیخواستم آنها بفهمند چه حالی دارم.»
ویدا مهراننیا در تمام این سالها در حالی که همسرش زیر حکم اعدام بوده، شکنجه شده و تا حد مرگ اعتصاب غذا کرده، در تلاش بوده تا محیط امنی برای فرزندانش ایجاد کند: «سعی کردم آرامش خانه را حفظ کنم، بچهها را از فضای رسانهها دور نگه دارم. هر فشاری که بود روی شانههای خودم نگه داشتم و به بچههایم انتقال ندادم. دخترم خیلی دختر عاقلی بود. تمام تلاشش را کرد و در ۱۷ سالگی دانشگاه قبول شد و الان پزشکی میخواند و سال دیگر درسش تمام میشود. شاید خیلی از بچههایی که اینجا بزرگ شدهاند و پدر و مادرشان کنارشان بوده، نتوانستند چنین موفقیتی کسب بکنند. من به دخترم واقعا افتخار میکنم.»
تنهایی، تنهایی و تنهایی
خانوادههای زندانیان سیاسی در ایران درون یک حلقهاند؛ حلقهای از حمایت، مهربانی و امنیت. چنین حلقهای اما برای خانواده احمدرضا جلالی در سوئد وجود نداشت: «وقتی که پسرم شش سالش بود من ذاتالریه گرفته بودم و باید پسرم را به مدرسه میبردم. نمیتوانستم راه بروم ولی مجبور بودم بچهام را ببرم مدرسه که بعدش بتوانم به دکتر بروم. وقتی در ایستگاه اتوبوس پیاده شدیم یکی از پدرها را دیدم که پسرش همکلاسی پسرم بود. به او گفتم میتوانی بچه من را هم با خودت ببری تا مدرسه؟ من باید بروم دکتر و آن پدر بچه مرا هم با خودش برد. یعنی من کسی را نداشتم که حتی بچه من را تا مدرسه ببرد.»
ویدا میگوید: «شاید ما ایرانیها یاد نگرفتیم از هم حمایت کنیم شاید هم جامعه ایرانی به خاطر شرایط ما ترس داشته که اگر کنار ما باشند مشکلی برایشان پیش بیاید.»
او اما اینجا هم خودش را کاملا مبرا نمیداند و میگوید: «شاید هم بخاطر این بود که من حالم خوب نبود و چون حالم خوب نبود نمیتوانستم دوستانی را کنار خودم داشته باشم.»
و امروز: "به خیلی چیزها مفتخرم"
۹ سال تنهایی، ترس، فشار روحی، همراه با دو کودک خردسال که باید توضیحی برای نبودن پدرشان هم داشته باشی و یک زندگی در غربت که باید بگذرد و برای گذرانش باید کار هم بکنی.
ویدا مهراننیا چگونه از پس این همه برآمده است؟ آیا در این راه جایی بوده که احساس پشیمانی کند؟ بخواهد برگردد و دوباره همه چیز را از اول آغاز کند؟
«اگر برگردم به ۹ سال پیش این طور بوده که تمام این راههایی را که رفتم و قدمهایی که برداشتم در این کشور به تنهایی برداشتم و تمام این کارها را بدون هیچ حمایتی انجام دادم و فکر میکنم تمام تلاشهایی که کردم یک روز جواب خواهد داد.»
ویدا میگوید تا همینجا هم جوابش را از بچههایش گرفته است: «وقتی تبادل زندانی انجام نشد، یک کفرانس خبری جلوی وزارت امور خارجه بود و همه خبرنگارها جمع شده بودند و من چندین روز خستگی ناپذیر آنجا بودم، با وزیر خارجه حرف زدم. دخترم یک حرفی به من زد که انگار تمام خستگیهایم را از من گرفت؛ گفت "مامان! من زندگیم را مدیون تو هستم حتی اگر روزی با تو بدرفتاری کرده باشم" و این قشنگترین جملهای بود که به من گفته شد.»
ویدا میگوید در این راه خیلی چیزها هم یاد گرفته است: «یاد گرفتم که زندگی فراتر از این هست که تو فقط جلوی چشم خودت را ببینی و انسانیت خیلی مهم تر از این هست و خیلی مفتخر هستم که تمام تلاشم را کردم برای آزادی احمد رضا. اگر نفسی میکشد بخاطر تلاشهای من بود و از پسش بر آمدم، از پس خیلی چیزها، از پس روزهای سختی که گذاراندم بر آمدم، از پس روزهایی که بچهها را تنهایی روی دوش خودم کشیدم.»
او به خیلی چیزها مفتخر است: «من به خیلی چیزها مفتخرم برای اینکه دو تا بچه خیلی خوب بزرگ کردم، برای اینکه برای داشتههایم جنگیدم. من ۹ سال برای نگه داشتن داشتههایی که داشتم جنگیدم و خیلی وقتها به شانههای خودم میزنم و میگویم: خوب از پس همه اینها برآمدی!»
هزار بار به این ها میگویند به ایران نروید و میروند و البته جمهوری اسلامی عقب طعمه میگردد