یکشنبه، 1 بهمن ماه 1391 برابر با 2013 Sunday 20 Januaryزیر چراغ ماه با علیرضا میبدی - شاهین نژادچهار پنج روزی است که کار تازه علیرضا میبدی به دستم رسیده است و در این مدت، پنج بار آن را شنیده ام. هر بار بیش از پیش مجذوب آن شدم. ترانه های اثرگذار، لحن صمیمی و دل آشنای میبدی، گزینش کم مانند موسیقی زمینه و فضای پر از بیم و امید درونمایه کار، اثر را به یکی از فرآورده های فاخر و آبرومند جامعه برونمرزی در این سالها بدل کرده است. نجواهای خودمانی ترانه سرای دیرآشنای ما، حکایتگر پیوند انسان و طبیعت همچون فضای چکامه های سهراب سپهری و ارتباط انسان و جامعه همانند یاد-نوشته های صدرالدین الهی هستند و شنونده بیدار دل را با خود همراه و همسفر می نمایند. با وجود اختلاف زمانی بیش از سه دهه، این کار ارزنده علیرضا میبدی مرا بی اختیار به یاد آلبوم "شبانه" وی در نخستین سالهای استقرار جمهوری اسلامی می اندازد. در آن سالها، او و دوستان همکارش در کاسِتهایی که زیرزمینی تولید و پخش می شد، دغدغه ایران را به دل بسیاری از جمله کودکی دوازده ساله چون من انداختند و در روزهایی که انقلابی گری و مکتبی بودن، سکه بازار بودند، نجوای "ایران ایران" را به خانه های مردم بردند. پس از سی و دو سال، آن وجودی که در وطن از غربت وطن گفت، اکنون در هجرت، از دورافتادن از خویشتن خویش، از فراق یار و دیار و از کودکانه های سالهای بی خبری و بی غصه گی خود و همزبانانش می گوید. میبدی از فرش بهارستانی می گوید که تازیان با ربودنش از ایران، بهار را نیز از کشورمان بردند. سپس، استادانه نوید می دهد که زنان ایران چندی است که "بهارستان" دیگری را می بافند و خودآگاه برای ایرانمان، در حال ساخت نوبهاری هستند تا به خزان هزار و چهارصدساله این مرز و بوم پایان دهد. میبدی سخاوتمندانه رویای "منظر دلباز"ش را با ما تقسیم می کند. در دل "یاسهای ایرانی"، احساسهای نوستالژیک من و ما را می بیند و به شیرینی روایت می کند. "دل شکسته ای" است که بر کشتی نشسته و در جستجوی "آنچه گم کرده است"، می گردد. از نبود "صدای سایه ای" شکوه می کند و از فراق "دهکده ای" می گوید که آنها را در سالهای شباب گم کرده است. گُل-واژه های وی از زیباترین هجران نامه های انسان این عصر است بویژه اگر آن انسان، ایرانی روشن اندیش و دل آشنایی باشد که کار خویش را "ریسندگی" بداند و هدفش را بافتن "یک گلیم ساده از غم". نهیب او باید همه ما را به خود آوَرَد که "زمستان می رسد، بشتاب". باید شتاب کرد. هر کدام از ما باید گرهی به فرشِ در دستِ بافت "بهارستان" ایران بزنیم. باید پیش از فرارسیدن زمستانمان، بهار ایران را رقم زنیم. بهار ایرانی را همه با هم و با میبدی خواهیم دید. نگارنده، بیگمان شنیدن این کار ماندگار و پر مایه را به هممیهنان اهل ذوق سفارش می کند، در تنهایی و یا با دوستانی خوش اندیش و همدل. |