پنجشنبه، 16 آذر ماه 1391 برابر با 2012 Thursday 06 Decemberمگسی در عرصۀ سیمرغ - شاهین فاطمیاز قرارگزارش خبرگزاری مهر، هفته پیش آخوند مصباح یزدی رئیس به اصطلاح مؤسسه آموزشی پژوهشی خمینی، یکبار دیگرپای ازحریم حوزه فراتر نهاده است و با این ترهات همزمان بر خبث طینت وجهل معرفت خود مُهرتأیید می نهد: "اگرکسی به جای ارزشهای اسلامی شعارملیت وایرانیت سردهد به خون شهدا خیانت کرده است...(زیرا) در مکتب اسلام ارزشهای دیگری مطرح است که این ارزشها در برابر وطن دوستی همانند نور در برابر ظلمت است... تلاش در راه حفظ وطن چیز کوچکی (کذا) است که در بین حیوانات نیز مشاهده میشود. آنچه که مربوط به خداوند است ارزشی بینهایت به شمار میرود در حالی که نثار جان در راه حفظ وطن مقیاس کوچکی است..." و سرانجام نشان میدهد که دلش از کجا می سوزد:" اسلام حق و باطل را مطرح می کند که در مقابل بیان مطالب وطن دوستی وشعارهائی همانند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران در واقع همان گرایش ناسیونالیستی است. وطن چیزی (کذا) قراردادی است که ارزش اهدای جان را ندارد. چقدر باید انسان تنزل کند که به جای خدا وارزش های الهی،ملت و ایرانیت را مطرح کند. آب و خاک ارزش آن را ندارد که انسان برای آن جان خود را از دست بدهد. طرح مباحث وطن دوستی شعار دوران جاهلیت است...". نمی دانم چرا درمیان این همه اخبار و مطالب ناهنجار، غم انگیز واهانت بار که روزانه درمورد ایران می بینیم و می خوانیم این مبحث بیش از هرمطلب دیگری روح و عواطف انسان راجریحه دار می کند؟ اندکی پس ازخواندن این ترهات اسفبار این آخوند بی سواد و کور دل ناخودآگاه در فکر فرو رفتم. خاطره های شیرین دوران دبیرستان سعدی در اصفهان وآنچه در مورد وطن آن روزها آموخته بودم با اشک در چشمانم بهم آمیخته شد. بیش از همه مقاله معروف مرحوم ذکاءالملک فروغی که زینتبخش کتاب ادبیات فارسی آن دوران ما بود، با همان شوروعلاقه ای که مرحوم استاد همائی آنرابرایمان می خواند مرا به دنیای دور و شیرین گذشته ها برد....... آتشی که نميرد صدای رسای استاد در کلاس درس طنین انداخته بود..." اگر مهر من نسبت به وطن تنها از آن سبب باشد که خود از آن مرز و بوم هستم و بخواهم اين عنوان را وسيلهی مغايرت خويش و بيگانه قرار داده و از اختلاف و نفاق بين مردم برای خود استفاده کنم اين وطنپرستی نيست، خودپرستی است و مانند تعصب دينی آن جماعت از ارباب اديان که اختلاف دين و مذهب و نفاق بين مردم را وسيلهی منافع و اعتبارات شخصی و فرقهای قرار میدادند، مذموم است و بايد مردود باشد...( می شنوی، ای شیخ متعصب و نادان، روی سخنش با امثال توست، با آنکه هرگز درذهن او خطور نمی کرد که هشتاد سال بعد، نوادگان او یکبار دیکرگرفتار همان تعصب های پوسیده دین فروشان شوند وباز هم ارباب اديان اختلاف دين و مذهب و نفاق بين مردم را وسيلهی منافع و اعتبارات شخصی و فرقهای قرار دهند)... وليکن يک وطنپرستی بیغرضانه هم هست که هر فردی چون پروردهی آب و خاکی است به واسطهی نعمتها و بهرهمندیهايی که از وطن و ابنای وطن دريافت کرده نسبت به آنها در خود حقشناسی احساس میکند، چنان که فرزند نسبت به پدر و مادر مهر ورزد. اين حب وطن پسنديده است بلکه هر فردی باید به آن مکلف باشد، دیگر اينکه میتوان متذکر شد که اين وطنپرستی با همهی نوع بشر منافات ندارد و انسان همچنان که در درجهی اول رهين منت پدر و مادر و در درجهی دوم مديون ابنای وطن است، در درجهی سوم ذمهاش مشمول همهی نوع بشر میباشد و همه را بايد دوست بدارد و خير وسعادت همه را بخواهد که خير و سعادت خود او و قوم او هم در آن است. به عبارت اُخری اين قسم وطنپرستی جزو تعاون و همبستگی کل نوع بشر است. از اين گذشته يک منشاء و مأخذ ديگر نيز برای وطنپرستی هست که در نظر من از منشاء سابقالذکر هم محکمتر و معقولتر میباشد و آن وطنپرستی کسی است که وطن و ابناء وطن خود را لايق مهر و قابل محبت میداند، از جهت قدر و منزلتی که در واقع دارند. مانند دوستی کسی نسبت به شخص ديگر نه از جهت خويشی و قرابت يا مهربانی و ملاطفتی که بين آنها بوده، بلکه به سبب منزلتی که به واسطهی قدر و قيمت واقعی در نظر يکديگر حاصل نمودهاند. به عقيدهی من به ويژه اين نوع محبت است که به قول معروف بنای آن خالی از خلل است. هرچند برای ملت ايران به اقتضای طبيعت روزگار متاسفانه دورههای تنزل و انحطاط نيز پيش آمده که درآن دورهها از ابزار استعداد و مايهی خدا داد ممنوع و محروم گرديده است وليکن ظلمت آن ايام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با اين همه هيچگاه تندباد حوادث که بر ايران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ايرانيان به کلی خاموش ننموده و به قول خواجه حافظ شيرازی: کيش باستانی ما قوم ايرانی هرگاه شوکت و سيادت داشته قدرت خود را برای استقرار امنيت و آسايش و رفاه مردم به کار برده، اقوام زيردست خويش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصيات قومي آنها نشده، هرگز به تخريب آبادیها و قتل عام نفوس نپرداخته و با آنکه از طرف دشمنان مکرر به بليات نهب و حرق و قتل وچپاول گرفتار گرديده هنگام قدرت درصدد تلافی برنيامده است. کيش باستانی ما ويرانی و درندگی را مانند بيماری و تاريکی از آثار شيطان و اهريمن خوانده ايجاد وسايل آبادی و روشنايی و تندرستی را مايهی تقرب يزدان دانسته است. در همهی دورهی سه هزار سالهی تاريخ ما از صاحبان شوکت آنها که ايرانی حقيقی بودهاند نام خود را به عملياتی مانند فجايع آشوريان و بابليان و چنگيزيان و تيموريان و امثال آنها ننگين ننمودهاند. آزار و اذيت و قتل و غارت و ويرانی و تعصب جاهلانه در مملکت ايران کمتر وقتی از خود ايرانيان ناشی شده و اغلب کار خارجيان يا از تاثير نفوذ ايشان بوده است.. هر يک از ادوار شوکت و سلطنت ايرانی را که بنگريم میبينيم در آن دوره آثار و خصايص انسانيت از علم و حکمت و شعر و ادب و زراعت و تجارت و صناعت و همهی لوازم مدنيت رونق و رواج داشته است. ايرانیها خود به آن امور اشتغال میورزيدند و بيگانگان را هم در اين راه تشويق و ترغيب و تقويت و حمايت مینمودند. داراها و اردشيرهای ما دانشمندان و حکمای يونان و غيره را به دربار خود دعوت میکردند و فلاسفه و علمايی که از وطن خود طرد و تبعيد میگرديدند در نزد اکاسره به مهربانی پذيرفته شده و دارالعلمهای ما به مطالعات و عمليات علمی اشتغال میورزيدند. از طرف ديگر هرگاه سيادت از ايران سلب شده و غلبهی اقوام خارجی ذوق سليم و طبع رقيق ايرانی را محجوب کرده، عالم انسانيت در اين قسمت دنيا که ما هستيم تنزل و انحطاط يافته است، وليکن در آن مواقع نيز مايه و استعداد ايرانی تاثير خود را بخشيده و اقوام وحشی و بیتربيت را که به زور کثرت جمعيت و يا بر حسب پيش آمدهای خاص بر مملکت ايران چيره شدهاند در اندک زمانی برحسب استعداد آنان بيش يا کم داخل در عالم تمدن و تربيت کرده است. رونق همهی لوازم تمدن و تربيت در زمان خلفای عباسی که يکی از دورههای درخشان تاريخ عالم انسانيت به شمار میرود، بهترين شاهد اين مدعاست. چه همه تصديق دارند که جلوهی خوشی که مسلمين در آن دوره در علم و حکمت و سياست و صنعت و غيره کردهاند جزو اعظم آن به همت ايرانيان و از اثر وجود ايشان بوده است. نفوذ علمی و ادبی و صنعتی ايران در ممالک مجاوره از آفتاب روشنتر و با اين که در اين صد سال اخير در بر انداختن آن اهتمام به عمل آورهاند هنوز آثارش پديدار است، چنانکه میتوان گفت از دير زمان درآسيای غربی و مرکزی ايرانی يگانه عامل تربيت و تمدن و ايران مرکز و کانون تابش انوار معرفت بوده است." جلای وطن برای ایرانیان تازگی ندارد "هرگاه فردی يا جماعتی اوضاع وطن را مساعد احوال خود نديده و به جبر يا به اختيار به ممالک ديگر مهاجرت کردهاند همواره نام ايرانی را به آبرومندی حفظ نموده حامل علم و صنعت و عامل آبادی و ثروت بودهاند. چنانکه میتوان گفت در همهی ممالک مجاور ايران آثار تمدن و آبادی از نتايج وجود ايرانيان است. مردم ممالک وسيعهی هندوستان اگر انصاف دهند میتوانند بهترين شاهد اين مدعا باشند که تاثيرات ايرانيان اسلامی در آن مملکت آشکار است و قابل انکار نيست. مقام ايرانیهای باستانی نيز در هندوستان حاجت به شرح و بيان ندارد که جماعت پارسيان که بازماندگان آن قوم شريفاند امروز در آن سرزمين چه مقام ارجمند در همهی رشتههای خصايص انسانيت دارند و چگونه نام ايرانی را در ميان اقوام و فرق و بیشمار آن ديار محترم نگاه داشته و مايهی سرافرازی ما میباشند. از ذکر اين جملات مقصود رجزخوانی نيست، بلکه غرض اين است که به عقيدهی من ايرانی از آن اقوام است که استعداد ادای وظايف انسانيت را دارد چنانکه امروز هم با آن که تازه از يکی از دورههای تاريکی تاريخ ايران بيرون آمدهايم، آثار استعداد ايرانی ظاهر شد و میتوان اميدوار بود که باز با کاروان ترقی نوع بشر همقدم شود و در اين موقع که به نظر میرسد که تمدنهای مختلف شرق و غرب به يکديگر برخورده و با هم اختلاط و امتزاج يافته اند و يک يا چند تمدن تازه بايد ايجاد گردد، ذوق و هوش و فکر ايرانی هم مثل ايام گذشته يک عنصر مفيد و باقيمت واقع شود. پس ما ايرانیها حق داريم که وطنپرست و ملت دوست باشيم چنانکه خارجيان نيز هر کسی درست به احوال اين قوم برخورده تصديق کرده است که وجودش در عالم انسانيت مفيد بوده و هست و نسبت به ملت و مملکت ما اظهار مهر و ملاطفت نموده و ما قدرآن مهربانیها را میشناسيم و منظور میداريم." حیفم آمد درپاسخ اراجیف این شیخ گداصفت، گوشه ای از آن گنجینه معرفتی که برای نسل ما آنچنان غروری آفریده است که کماکان در برابرهمه سختیها و ناکامی ها مقاوم و استوارباقی بمانیم، به نسل جوان معرفی نکنم. تاریخ چندین هزار ساله ایران نشان داده است که این ملت بزرگ فنا ناپذیراست و این بارنیز همانند ققنوس افسانه ای بار دیگر ازخاکستر ذلتش ملتی غیور وسرافراز برخواهد خاست. پاریس: |