پس از انتشار کتاب «در دامگه حادثه» به سوالات زیادی در این رابطه از طریق ایمیل، فیسبوک، چت، تلفن و حضوری پاسخ دادم. گفتگوهای طولانی نیز در مورد کم و کیف بحثهای مطرح شده با افراد داشتم. از آنجایی که دانستن را حق مردم میدانم بی مناسبت ندیدم نظرم را در پاسخ به سؤالات مطرح شده بطور مشروح و شفاف در اختیار عموم قرار دهم.
آیا این احتمال را نمیدهید که ثابتی در یک معامله با رژیم به انتشار خاطراتش (در دامگه حادثه) دست زده باشد؟
مطلقاً نه. به نظر من متأسفانه پرویز ثابتی مسئول امنیتی نظام شاهنشاهی از طریق یک پروژهی هدایت شده در «دامگه» نظام افتاده و به گفتگو با یکی از پادوهای کم سواد دستگاه امنیتی حکومت اسلامی تن داده است و این بزرگترین اشکال کار اوست و نه بیان دیدگاههایش. بلافاصله پس از انتشار کتاب و انجام مصاحبههای مختلف و دروغپردازیهای بیدریغ، قانعیفرد به ایران رفت تا به این ترتیب دستگاه اطلاعاتی و امنیتی اعلام فتح و پیروزی کند.
البته یک چیز را نمیشود کتمان کرد و آن نگاه و حس مشترک و همدلی متصدیان دستگاههای امنیتی دو نظام است به مخالفان و تلاش هماهنگ برای تخریب چهرهی آنها.
تلاش رژیم برای گفتگو با پرویز ثابتی پس از آن صورت میگیرد که سه جلد کتاب در مورد مجاهدین خلق و دو جلد کتاب در ارتباط با چریکهای فدایی خلق با استفادهی گزینشی از اسناد ساواک توسط دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم انتشار پیدا میکند. این گفتگو کوششی هم هست برای تأیید محتوای آن دو کتاب و همچنین روایت نادرست رژیم از چهرههای ملی و روشنفکری و هنری مثل مصدق، بختیار، ساعدی، شریعتی و ...
رژیم میدانست که پرویز ثابتی همچون روزهای صدارتش در دستگاه امنیتی و ساواک، نوک تیز حملاتش نه به روحانیت و دستگاه ارتجاع که خطر اصلی بود بلکه به نیروهای روشنفکری، ملی و مترقی و چپ جامعه است و با سؤالهای پرسشگر خودی میتوان او را در این زمینه هرچه بیشتر کانالیزه کرد. قطعاً اگر پرسشگر فرد دیگری بود مسیر مصاحبه به گونهای متفاوت تعیین میشد.
مثلاً وقتی پرویز ثابتی در مورد ترور تیمسار بختیار و توانایی ساواک صحبت میکند میشد از او پرسید چرا خمینی را هدف قرار ندادید؟ او هم که در عراق بود. هیچ پرسشی در مورد مطهری، بهشتی، باهنر که در خدمت دفتر فرح و وزارت آموزش و پرورش و ... بودند نیست. زندگی آنها وارسی نمیشود. پرسیده نمیشود چرا برخلاف دوران رضاشاه به روحانیت بال و پر دادید؟ اما تا دلتان بخواهد به شیوهی «نیمه پنهان» کیهان در مورد چهرههای روشنفکری مطلب هست که بخشهایی از آن نمیتواند واقعی نباشد. انسان مجموعهای است از نقاط منفی و مثبت، ضعف و قوت.
برخلاف دغدغهی پرویز ثابتی که در کتاب عنوان میکند رژیم بیش از همه از گفتههای او سوءاستفاده کرده است. به خاطر مسیر تعیین شده توسط رژیم کتاب را در ایران چاپ خواهند کرد. اتفاقاً سوءاستفاده بخشهای مختلف نظام از «اصلاحطلب» تا «اصولگرا» از ماجرا و هیاهو بر سر آن، واقعیتی است که بعضیها نخواستهاند آن را ببینند.
گفتگوی عرفان قانعی فرد با پرویز ثابتی یکی از موفقیتهای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم است که از طریق آن با یک تیر دو نشان را زدهاند. رژیم از یک طرف هم از زبان پرویز ثابتی مخالفانش را مورد حمله قرار میدهد و کمبودها را در زیرنویسها جبران میکند و هم اگر جایی ثابتی مواردی را در مورد وابستگان رژیم مطرح کرده در زیرنویس ادعاهای مزبور را رد میکند و از طرف دیگر اشتیاق جامعه برای شنیدن و خواندن خاطرات ثابتی را کم میکند و زهر روایت او علیه رژیم و عواملش را میگیرد. به نظر من پرویز ثابتی بیش از بقیه متضرر شده است. او این امکان را داشت که این گفتگو را با افراد با تجربهتری انجام دهد و یا بخش مورد نظر خاطراتش را انتشار دهد. اما او بدترین انتخاب ممکن را کرد و امکان بزرگی را از خود سلب کرد. خاطرات او میتوانست گرههای زیادی از تاریخ معاصر ایران را بگشاید و اطلاعات زیادی را در اختیار پژوهشگران بگذارد.
چرا با آن که مدتها از انتشار کتاب «در دامگه حادثه» و مصاحبهی ثابتی و عرفان قانعیفرد با صدای آمریکا میگذرد، و با وجودی که طی این مدت جریانها و گروههای سیاسی مختلفی در این رابطه موضع گیری کردند، شما سکوت کردید؟
در رابطه با خاطرات پرویز ثابتی سکوت نکردم منتهی شیوهی برخورد من متفاوت است. اتفاقاً پس از خواندن روایت غیرواقعی او از کشتار ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ همانموقع (فروردین ۱۳۹۱) مطلب بلندی نوشتم که در نشریهی «آرش» شماره ۱۰۸ منتشر خواهد شد، از زوایای گوناگون به موضوعی که از کودکی برایم مسئله بود پرداختهام.
در میان اپوزیسیون کمتر کسی بود که نخواهد پرویز ثابتی لب به سخن بگشاید. حالا که به گفتگو تن داده خیلیها ناراضیاند، انگار انتظار داشتهاند او در تأیید آنها صحبت کند! طبیعی است پرویز ثابتی از منظر خود به روایت گذشته بپردازد. از خلال مطالعهی آثار مربوط به دوران گذشته و از زوایای گوناگون است که میتوان به واقعیت پی برد. بایستی افراد را تشویق کرد که سخن بگویند. تاریخ ما بایستی مکتوب شود. باید از وقایع فاصله گرفت و با سعهی صدر در مورد آنها داوری کرد. در مورد فاجعهی سینما رکس آبادان همهی ما انگشت اتهام را متوجهی ساواک و پلیس شاه میکردیم. در صورتی که کلیهی اطلاعیههای شهربانی آبادان و مقامات دولتی در این مورد واقعی بود. هیچیک از ما آمار رسمی کشتهشدگان ۱۷ شهریور را که از سوی فرمانداری نظامی تهران اعلام شده بود نمیپذیرفتیم. بعدها مشخص شد که آمار مربوطه صحیح بوده است. آمار شاه در مورد تعداد زندانیان سیاسی درست بود و نه آمار گروههای سیاسی مخالف سلطنت. مسجد کرمان را ساواک آتش نزده بود.
با همهی نقدی که به خاطرات پرویز ثابتی دارم و معتقدم بایستی به موارد مطرح شده در آن مثل همهی کتابهای دیگر پاسخ داد و روشگری کرد اما هیاهو بر سر آن را منطقی نمیدانم، توصیهام به دوستان هم همین بود چرا که امروز صورت مسئلهی اصلی مردم ایران، رژیم سلطنتی، ساواک و روایت پرویز ثابتی نیست و در مبارزهای که پیش رو داریم این مسائل از اولویت برخوردار نیستند.
من از منظر تاریخی به سلطنت پهلوی، ساواک، و صاحبمنصبان آن برخورد میکنم. چرا که سلطنت به تاریخ پیوسته است. فرقی نمیکند پهلوی باشد یا قاجار و افشاریه و زندیه.
برخورد من با آنها سیاسی نیست، به خاطر آن که امروز در حاکمیت شرکت ندارند و همانقدر که امکان دارد دوباره سلطنت قاجار بر ایران حاکم شود «سلسله پهلوی» نیز امکان بازگشت دوباره به قدرت را دارد. هرچند به خاطر جنایات و فجایع به بار آمده توسط نظام نکبتبار حاکم بر میهنمان آنها یکی از بازیگران صحنهی سیاسی ایران هستند و قابل چشمپوشی هم نیستند اما چرخ تاریخ به عقب باز نمیگردد. افغانستان و عراق در دو سوی ما قرار دارند. لیبی و مصر هم پس از تحولات به پادشاهی بازنگشتند، در حالی که در تمامی این کشورها رژیمهای پادشاهی با کودتا برکنار شده بودند و نه انقلاب و خواست عمومی.
از نظر شما چه چیز مسئلهی اصلی است و پرداختن به موضوع ثابتی چه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد؟
مسئلهی اصلی من امروز پیگیری سیاستهای هستهای و تروریسم رژیم و نقض حقوق بشر در ایران امروز و چگونگی مقابله با آن و رهایی مردم از شر حکومت مذهبی است. دغدغهی من تاراج سرمایههای ملی، نابودی محیط زیست و از بین رفتن هست و نیست کشورمان توسط رژیم حاکم است. روشنگری در مورد چهرهی مهرههای رژیم و اعوان و انصار آنها در داخل و خارج از کشور است. اگر در آنجا کوتاهی کردم از من نگذرید.
از این گذشته من در ارتباط با روایتهای تاریخی به اطلاعیه نویسی و امضا جمعکنی و محکومکردن و اعلام انزجار از راوی و ... اعتقاد ندارم. اگر کسی راست میگوید روایت پرویز ثابتی را بصورت مستدل و مستند نقد کند. با جنجال و هیاهو که کار درست نمیشود.
قطعاً امروز و در شرایطی که در آن به سر میبریم رژیم از هیاهو بر سر کتاب در «دامگه حادثه» و پرویز ثابتی استفاده میبرد و تلاش میکند صورت مسئله را عوض کرده و نگاهها را به جای دیگری معطوف کند.
آیا کسانی که علیه پرویز ثابتی موضعگیری کردند، مقاله نوشتند، امضا جمع کردند، خواهان شکایت علیه او شدند و ... مبارزه با رژیم در اولویتشان نیست؟
طیف گستردهای برخورد با خاطرات پرویز ثابتی را از زوایای گوناگون وجه همت خود کرد. قطعاً که همه را یکسان نبایستی دید. انسانهای شریف و درد آشنایی هم که آثار شکنجههای ساواک را بر بدن دارند و از دوستان من هستند صادقانه پا به میدان گذاشتند. اما به سابقهی تعدادی از کسانی که پس از مصاحبهی صدای آمریکا با پرویز ثابتی موقعیت را مغتنم شمرده و به میدان آمدند توجه کنید. خیلی چیزها دستگیرتان خواهد شد. معلوم است که من با آنها همراه نخواهم شد.
منظورتان از کسانی که موقعیت را مغتنم شمرده و سوابقشان چیست؟
برای نمونه به اطلاعیهی هیئت اجرایی و سیاسی سازمان «اکثریت» که در ۱۸ اسفند ۹۰ در مورد پرویز ثابتی صادر شده توجه کنید.
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=44224
در میان گروههای سیاسی «اکثریت» از همه فعالتر بود. از طریق «اتحاد جمهوریخواهان» که حیاتخلوتشان هست نیز در همین رابطه فعال بودند و فضا سازی میکردند. کسانی که حاضر نیستند به رژیم نازکتر از گل بگویند در این میان جلودار شده بودند.
آیا در ۳۴ سال گذشته هیئت اجرایی و سیاسی «اکثریت» اطلاعیهای چنین شداد و غلاظ علیه رژیم جمهوری اسلامی که همچنان در قدرت است و مشغول جنایت صادر کرده است؟ آیا در مقابله با رژیم و عواملش در جایی پیشتاژ شده است؟یک جا به من نشان دهید که «اکثریت» ادبیات مشابهی را در مورد لاجوردی به کار گرفته باشد. کیست که نداند تعداد همهی کسانی که در جریان درگیریهای خیابانی، خانههای تیمی و یا جوخههای اعدام شاه طی سالهای ۵۰ تا ۵۷ به خاک افتادند به اندازهی یکی - دو روز جنایات رژیم خمینی نیست.
اطلاعیه «اکثریت» پس از آن صادر شد که رجبعلی مزروعی را به مراسم بزرگداشت «سیاهکل» دعوت کردند. قطعاً اگر کسی پرویز ثابتی را هم به مناسبت بزرگداشت کشتار ۶۷ دعوت کنذ به طور اصولی با شرکت در آن مخالفتی نخواهد داشت.
در برخوردی که با حاج داوود رحمانی رئیس زندان قزلحصار در سال ۶۳ داشتم وقتی از جزنی و احمدزاده و ... دفاع کردم او با من همراهی و همدلی کرد. چرا که موضوع ربطی به رژیم خمینی نداشت. مسئلهای بود با رژیم شاه. در خاطراتم توضیحاش را دادهام.
معلوم است مزروعی مشکلی با «سیاهکل» ندارد. اگر راست میگوید در بزرگداشت سی خرداد شرکت کند و جنایاتی را که رژیم در سال ۶۰ و ۶۱ به ویژه با هدایت سازمان متبوعش مرتکب شد محکوم کند.
پرویز ثابتی وابسته به نظامی است که ۳۴ سال از سقوط آن میگذرد و مزروعی وابسته به جناح مغلوب نظامی که همچنان در رأس کار است و به جنایت مشغول.
تعدادی از کسانی که امروز به دنبال محاکمهی پرویز ثابتی هستند و به کمتر از سر او رضایت نمیدهند همان کسانی هستند که در رابطه با رژیم جمهوری اسلامی و عوامل جنایتکار آن که همچنان در قدرت هستند و مشغول جنایت، «شعار ببخش و فراموش نکن» را سر میدهند.
تعجبآور آنکه هیئت اجرایی و سیاسی سازمان «اکثریت»، پرویز ثابتی و رژیم شاه را مسئول جنایات حکومت اسلامی معرفی میکنند در حالی که خودشان دست در دست رژیم اسلامی داشتند و از جنایات آن دفاع میکردند، برای کشته شدن مبارزین هلهله و شادی به پا میکردند. اعدام زندانیان مبارز را تأیید میکردند و تبریک میگفتند. از له شدن فرزندان میهن زیر چرخ ارتجاع احساس شعف و غرور میکردند. از اعضا و هوادارانشان رسماً میخواستند که با سپاه پاسداران و کمیتهها در سرکوب نیروهای سیاسی همکاری کنند. علیه نیروهای سیاسی و در دفاع از رژیم اسلحه به دست گرفتند.
از هوادارانشان میخواستند که احساساتی نشده و برای اعدام دختران و پسران نوجوان دل نسوزانند. و مصرانه خواستار مسلح کردن سپاه پاسداران به سلاح سنگین بودند. (۱)
توجه داشته باشید آنجایی که از جنایات رژیم حاکم صحبت میکنند هدف حمله به پرویز ثابتی است و نه رژیم منحوس و نکبت اسلامی.
در سال ۶۲ هم این رژیم بود که «اکثریت» و حزب توده را از «جبهه متحد ارتجاع» بیرون انداخت. آنها به میل خود از رژیم جدا نشدند. معلوم نیست اگر سرکوب حزب توده توسط رژیم پیش نمیآمد سیاست حمایت از جنایات رژیم تا کجا ادامه مییافت و ما تاکی بایستی تاوان نزدیکی این دو جریان به رژیم را پس میدادیم؟ در حیات ۳۲ ساله «اکثریت» یک روز را نشان دهید که تلاش نکرده باشد به بخشی از حاکمیت نزدیک شود.
این سازمان زشتترین اتهامات را متوجهی یاران سابق خودشان که به مقابله با رژیم برخاسته بودند کرد. به توصیف گردانندگان نشریه «کار»، ارگان «اکثریت» از زنده یاد سیامک(اسکندر) اسدیان که جانش را در راه مردم ایران فدا کرد توجه کنید:
«هفته پيش شنيديم که سيامک اسديان، از قديمیترين اعضای سازمان چريکهای فدايی خلق که پس از انشعاب به اقليت پيوسته بود، در حوالی يکی از شهرهای مازندران با مأمورين مسلحانه درگير و کشته شده است. اين خبر برای همه کسانی که او را از نزديک میشناختند معنای ديگری داشت. ...
زمانی که در تحريريه کار از کشته شدن اسکندر در درگيری مازندران با خبر شديم، آنچه بيش از همه رفقا را تحت تأثير قرار داده بود، آن بود که چگونه يک انسان ساده و صميمی و ايثارگر، با پاکترين و بکرترين ايدههای انسانی که در خور ستايش والاست، بی آن که خود درک کند، همه زندگی و وجود خود را وقف راهی کرده است که کثيفترين موجودات جهان نيز در همان مسير رکاب ميزنند، که چگونه پستترين و رذل ترين جنايتکاران هم امروز نقشه همان اقداماتی را در سر میپرورند که اين جوان پرشور و آزاده از دل کوههای سرکش لرستان در پی آن است. آن چه همه ما را در خود فرو برده بود آن بود که ميديديم در عرصه بغرنج و پيچيده کنونی چگونه نيات پاک اسکندرها با پلشتیهای کشميریها، ساواکیها در قالب عمل واحد ضد انقلابی درهم آميخته و به حق خشم و نفرت مردم را متوجه کسی ميسازد که همچون اسکندر درونی چون شيشهای شفاف دارند، لاکن در عمل يک پارچه همان چيزی است که از عمال مزدور آن زشت جهان خوار سرميزند. هم از اين روست که معيار قضاوت هر انقلابی صديق در برخورد با عمليات براندازی چپ روها آنچه تعيين کننده است نه آن درون شيشه ای شفاف اسکندرها، که آن گنداب ضد انقلابی است که برزمين جاری ميشود. تناقض دردناک زندگی آنان هرگز نميتواند نقش عمل ضدانقلابی آنان را کتمان نمايد...»
(نشریه کار شماره ١٣٢ بیست و نه مهر ۱۳۶۰)
ملاحظه میکنید با چه ادبیات کینهتوزانهای مدعی میشوند «اسکندر» با بذل جان خویش در راه مبارزه با رژیم «به حق مورد خشم و نفرت مردم» قرار گرفته و خون او را به «گندآب» تشبیه میکنند.
تازه وقتی به داریوش همایون که به صراحت اعلام میداشت به وقت لزوم حاضر است(به بهانهاش کار ندارم) در کنار جمهوری اسلامی بجنگد نزدیک میشدند یادشان میرفت که او قائم مقام حزب رستاخیز و وزیر و سخنگوی دولت پادشاهی بوده و لابد در حاکم شدن رژیم اسلامی مثل پرویز ثابتی نقش داشته و باید پاسخگو باشد.
کینهای که این افراد از یک مأمور حتی دونپایهی ساواک دارند بیشتر از کینهای است که از صاحبمنصبان اصلی نظام شاهنشاهی دارند.
آیا فکر نمیکنید منظور هیئت اجرایی و سیاسی «اکثریت» از صدور اطلاعیه علیه پرویز ثابتی دفاع از حق شکنجهشدگان و روایت صحیح تاریخ میهنمان باشد؟
نه. به نظر من این یک پروژهی سیاسی هم میتواند باشد وگرنه چرا در زمینههای دیگر که به مراتب فجیعتر بود و پای حکومت اسلامی و چهرههای مورد نظر و مقبول هیئت اجرائی و سیاسی «اکثریت» به میان میآمد سکوت کردند؟
به نظر من مسئله آنها، شکنجهشدگان به طور عام نیست. جدا از نگاه سیاسی و ایدئولوژیک، اکثریت این دسته از افراد تنها در زمان شاه زندان بودهاند و مسئلهشان با پرویز ثابتی و ساواک شخصی و انتقامجویانه است و نه ارزشی. آنها زندان و شکنجهی رژیم خمینی را تجربه نکردهاند و برایشان هم چندان اهمیتی ندارد اگر هواداران و فعالان و اعضای سازمانشان صدتا صدتا توسط این رژیم شکنجه و اعدام شده باشند.
آنها با امکاناتی که اعضا و هواداران سازمانشان تهیه کردند از کشور خارج و جانشان را نجات دادند اما پیگیر حق کسانی که در این راه جان دادند و رنج کشیدند، نشدند. آنها همچنان در نوستالژی زندگی و همراهی با امثال لاجوردی و کچویی و عزت شاهی و سرحدیزاده و حاج مهدی عراقی و ... در زندانهای شاه سیر میکنند. برای همین نفرتشان از پرویز ثابتی بیشتر از لاجوردی و ... است.
احقاق حقوق یاران از دسترفته هم مد نظر نیست. اگر بود که با مزروعی جلسه مشترک نمیگذاشتند. همهی ما به یاد داریم وقتی منافعشان اقتضا میکرد آنها حتی اعدام یاران خودشان توسط رژیم خمینی را نیز توجیه میکردند.
تردیدی نیست که پرویز ثابتی از منظر خود و سیستمی که هدایت میکرد به روایت تاریخ میپردازد و مانند همهی جریانهای دیگر آن را مصادره به مطلوب میکند.
محمدی ریشهری رئیس دادگاه انقلاب ارتش و وزیر اطلاعات رژیم در سیاهترین روزهای میهنمان و اولین رئیس دادگاه ویژه روحانیت و دادستان کل کشور، سه جلد کتاب انتشار داده است. هرگونه شکنجه و آزار و اذیت در زندانها را هم تکذیب کرده است. کی و کجا «اکثریت» و دوستانشان به لشکرکشی علیه او و ادعاهای غیرواقعیاش پرداختهاند؟ ریشهری شخصاً دستور شکنجه میداد، در کشتار برخلاف پرویز ثابتی شرکت مستقیم داشته و جنایتی نیست که در داخل و خارج از کشور انجام نداده باشد.
رفسنجانی تاکنون دهجلد از خاطرات روزانهاش را انتشار داده است که بخش زیادی از آن تحریف تاریخ معاصر ایران است. کجا در مورد آن حساسیت نشان دادند؟
متأسفانه یکی از دردهای بزرگ ما فراموشی و نداشتن حافظهی تاریخی است و نشان ندادن واکنش به وقت مقتضی.
در تاریخ ۸ بهمن ۸۲ موزهی «عبرت» توسط محمد خاتمی و به منظور تحریف تاریخ خونبار میهنمان در محل سابق «کمیته مشترک ضدخرابکاری» افتتاح شد. سایت «راه توده» وابسته به یکی از جناحهای حزب توده با ذوق و شوق خبر آن را تمام و کمال به نقل از ابطحی معاون خاتمی اعلام کرد. من در تاریخ ۱۱ بهمن ۱۳۸۲ مقالهی «موزه یا "عبرت گاه"، اوجی دیگر در وقاحت اصلاح طلبان حکومتی» را نوشتم و به سهم خودم روشنگری کردم. یک موضعگیری ساده از «اکثریت» در مقابل این درجه از وقاحت خاتمی و «اصلاحطلبان» نشان من دهید تا انگیزهی آنها از جوش و خروش علیه روایت پرویز ثابتی را باور کنم.
تحریفی که خاتمی و حکومت اسلامی میکنند قابل قیاس با روایت ثابتی نیست که اتفاقا دستی در قدرت ندارد و امکاناتش نیز محدود است.
محمدعلی ابطحی در رابطه با افتتاح «موزه عبرت» و دلایل راهاندازی آن از سوی وزارت اطلاعات دولت خاتمی مینویسد:
«در آستانه دهه فجر، به همراه رئيس جمهور برای بازديد زندان توحيد كه همان كميته مشترك ضد خرابكاری زمان شاه است، رفته بوديم. دربين راه كه با آقای خاتمی میرفتيم، میگفت میخواهم شعر قاآنی را بخوانم: هان ای دل عبرت بين از ديده نظر كن هان... بعد از بازديد در سالن سخنرانی نشستيم. آقايی بنام مطهری (عزت شاهی) كه بيش از 3 سال را در سلول انفرادی گذرانده بود و شش ماهی را هم در قفسی در راهرو محبوس بود (و همان قفس را هم بازسازی كرده بودند) آمد و از خاطراتش گفت، خانم دباغ نيز. واقعاً متاثر شديم و اشكمان جاری گشت. من در همان شب به چند نكته توجهم جلب شد كه همانها را بازگو میكنم:
۱- همان آقای مطهری میگفت اسم اينجا را موزه نگذاريد، عبرتگاه بگذاريد. خيلی تعبير خوبی بود. وزير اطلاعات[علی یونسی] هم گفت ما اينجا را بازسازی كرديم تا هيچگاه هيچ كس از همكاران ما فكر نكند با اين شيوه میتوان حكومت كرد.»
http://www.webneveshteha.com/weblog/?page=207
عزت شاهی همراه و همگام لاجوردی یکی از گردانندگان و شکنجهگران کمیته مرکز در بهارستان در سیاهترین روزهای تاریخ کشورمان در دههی ۶۰ است و یونسی حاکم شرعی که با نام مستعار ادریسی حکم اعدام صدها نفر (بیش از همهی اعدامشدگان دوران شاه) را شخصاً داده است. هزاران زندانی به حکم و تحت نظر او شکنجه شدهاند. بزرگترین جنایات را شخصاً مرتکب شده و هدایت کرده است.
عزت شاهی پیشنهاد میکند کمیته مشترک «عبرتگاه» شود و یونسی وزیر اطلاعات میگوید: «ما اينجا را بازسازی كرديم تا هيچگاه هيچ كس از همكاران ما فكر نكند با اين شيوه میتوان حكومت كرد»
خوب است بخشی از فیلم شکنجهی همسر سعید امامی و عاملان قتلهای زنجیرهای روی نت هست و به سادگی میتوان میزان اعتبار ادعاهای یونسی وزیر اطلاعات دولت خاتمی و رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح را سنجید و تصور کرد با دشمنانشان در ۳۰ سال گذشته چه کردهاند.
به گزارشهای مربوط به موزه عبرت دست پخت خاتمی توجه کنید. در تعدادی از سلولها ماکت آخوندهای مختلف را گذاشتهاند و مدعی هستند که آنها در نوک پیکان مبارزه با رژیم شاه بودند. گویا کمیته مشترک ضدخرابکاری برای مقابله با آخوندها تشکیل شده بود و به شکنجه و آزار و اذیت آنها میپرداخت!
در دوران شاه و سیطره ساواک، کمتر از هفت سال کمیته مشترک محل شکنجه و بازجویی مبارزان و مخالفان رژیم شاه بود و در دوران حکومت اسلامی این محل به مدت ۲۲ سال شکنجهگاه مخالفان رژیم بود و میزان شکنجههای اعمال شده در آن قابل قیاس با دوران شاه نبود. از آن گذشته از سال ۶۷ به بعد این محل به قتلگاه زندانیان نیز تبدیل شد و احکام اعدام را در آنجا اجرا میکردند.
تاب، معاون لاجوردی در دیدار با گالیندوپل اساساً منکر وجود این ساختمان که یکی از مراکز اصلی شکنجه و کشتار پس از انقلاب است شده بود. (۲)
تبلیغات انتخاباتی میرحسین موسوی حول محور بازگشت به «دوران طلایی امام» شکل گرفته بود. آیا رهبران «اکثریت»، از «دوران طلایی امام» بیخبرند؟ آیا نمیدانند که همراه میرحسین موسوی، سیدحسین موسوی تبریزی بود که در زمرهی بزرگترین جنایتکاران تاریخ معاصر ایران است؟ چرا کیفرخواست مشابهی علیه موسوی و ادعاهایش تهیه نکردند؟ آیا تفسیر پرویز ثابتی از دوران شاه ناعادلانهتر و غیرواقعیتر از تفسیر موسوی در مورد دوران خمینی است؟ آیا تفسیر او و دیگر صاحبمنصبان رژیم در ۳۰ سال گذشته از رفتار وزارت اطلاعات و دستگاه قضایی رژیم، عادلانهتر و واقعیتر از تفسیر پرویز ثابتی از ساواک و دادرسی ارتش است؟
فرخ نگهدار در دیماه ۱۳۹۰ مقالهی «آقای خامنهای! فردوستها دارند از شما آریامهر میسازند» را نوشت. این دومین نامهی نگهدار به خامنهای پس از کودتای ۸۸ و سرکوب جنبش مردم بود. به خامنهای پس از ۳۳ سال جنایت تازه هشدار میدهد که مبادا «آریامهر» شود!
من در «دوران طلایی امام» و بعد از آن دهسال در زندان بودم و در این مدت دهها زندانی وابسته به گروههای سیاسی گوناگون با عقاید مختلف را دیدم، همگی متفقالقول بودند که یک روز زندان خمینی مساوی است با یک سال زندان زمان شاه. آنوقت این حضرات هشدار میدهند که مبادا خامنهای، «آریامهر» شود.
احتمالاً نگهدار رویش نشده بود برای لاجوردی نامه بنویسد که مبادا اطرافیان از او «ثابتی» بسازند. هرچند در سیاهترین سالهای حاکمیت رژیم با او در اوین دیدار و گفتگو و نشست و برخاست داشت. البته بعد از ۳۰ سال هم عوض نشده است. همین اسفندماه ۸۹ بود که پیشنهاد میداد مردم شعار دهند «یا حسین میرحسین» و «یا مهدی شیخ مهدی».
چگونه باور کنم امثال نگهدار به خاطر مصالح ملی و خون به ناحق ریخته شدهی مبارزان و مجاهدان و دفاع از حق شکنجهشدگان به صحنه آمدهاند؟
پس از خودکشی علیرضا پهلوی در بین «اتحاد جمهوریخواهان» بحث درگرفته بود که آیا از موضع انسانی و به عنوان یک مادر به فرح پهلوی درگذشت دومین فرزندش را تسلیت بگویند یا نه؟
اتفاقاً فرخ نگهدار یکی از مخالفان تسلیتگویی به فرح پهلوی بود. چرا که یار غار او عطاءالله مهاجرانی و جناح مغلوب رژیم هستند و نمیخواهد دل آنها را بشکند.
قبول دارید انکار ضمنی شکنجه از سوی ثابتی و یا ادعای مخالفت او با اعمال شکنجه باعث خشم و واکنش قربانیان میشود؟
بله حتماً واکنش ایجاد میکند و موجب زیر سؤال رفتن دیگر روایتهای او نیز میشود اما این مسئله باعث مشروعیت مواضع هیئت اجرایی و سیاسی «اکثریت» برای نزدیکی به بخشی از نظام حاکم نمیشود و سیاست دوگانهی آنها را توجیه نمیکند.
کافی بود پرویز ثابتی به جای انکار ضمنی شکنجه در ساواک و احالهی آن به دوران مصدق و خانههای تیمی از این پیچیدگی برخوردار میبود که مانند جنایتکاران اسلامی و متحدان سیاسی دیروز و امروز «فدائیان اکثریت» که دستشان تا مرفق به خون آعشته است و جهنمیترین سیستمهای امنیتی دنیای معاصر را اداره میکردند موضوع شکنجه و کشتار انقلابیون را به موضوع «تروریسم»، «اعمال خشونت از طرف مخالفان»، «استبداد شرقی»، وجود عناصر «خشونت طلب» در جناحهایی از نظام و مخالفان که باعث میشد تر و خشک با هم بسوزند، حضور مخالفان در خاک دشمن، مشروعیت حکم اعدام در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای دنیا، خطر اتحاد جماهیر شوروی، حفظ تمامیت ارضی، جنگ سرد، آموزش پایین مأموران ساواک و شهربانی و ... ربط میداد و از وارد شدن به موضوع اصلی اجتناب میکرد و به طور کلی همهی طرفهای درگیر را نقد میکرد و مثل «اصلاحطلب»های حکومتی خواستار ادامه حکومت و برخورداری از مواهب آن توسط خودشان و سکوت بقیه میشد؛ آنوقت دست همهی حضرات را در پوست گردو میگذاشت.
محمد خاتمی، لاجوردی «قصاب» تهران را «سرباز رشید اسلام» نامید و کروبی چند ماه قبل از آن که کاندیدای ریاست جمهوری شود در دهمین سالگرد کشته شدن او شرکت کرد و او را بزرگداشت. چرا در مورد خاتمی و کروبی و «سرباز رشید اسلام»شان موضعگیری نکردند. حتماً که با چنین توصیفی از لاجوردی اقدامات وی را نیز تأیید میکردند. کروبی بیشترین حمایتها را از کشتار ۶۷ به عمل آورده. آنهم در دو مرحله، در سال ۶۷ و ۷۷. حتی پس از دوم خرداد آیتالله منتظری را به خاطر مخالفت با کشتار ۶۷ مورد حمله قرار داده است. پس از قتلعام زندانیان، از خمینی خواسته که مسئولیتهای قضایی بیشتری به حسینعلی نیری رئیس هیئت قتلعام زندانیان سیاسی واگذار کند. چرا وقتی نوبت متحدان سیاسیشان میرسد سکوت میکنند؟
چرا وقتی موسوی اردبیلی و رفسنجانی و میرحسین موسوی گردانندگان اصلی نظام مشارکتشان در کشتار ۶۷ را منکر شدند واکنشی از سوی این افراد دیده نشد؟ تازه به توجیه موضوع نیز پرداختند. چطور پرویز ثابتی از شکنجههایی که توسط ساواک میشده با خبر است و مسئولیت دارد اما موسوی از جنایاتی که توسط وزرات اطلاعات و اطلاعات نخستوزیری و سپاه پاسداران صورت میگرفته بیخبر است و مسئول نیست؟ هنوز یادمان نرفته است که میرحسین موسوی با صدور اطلاعیهای دستگیری اعضای حزب توده را به خمینی تبریک گفت. موسوی در سازمان ملل و نیویورک شکنجه و اعدامهای گسترده در ایران را که اسامیشان در روزنامهها انتشار مییافت منکر شد. موسوی پس از آن که محسن رفیق دوست بارفروش و راننده خمینی، ۴ تن از رهبران خلق ترکمن و فدایی خلق را هنگام انتقال به تهران به رگبار بست و کشت به وزارت رساند.
خاتمی در سیاهترین روزهای تحمیل سانسور و اختناق، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده، در سرکوب مطبوعات، رسانهها و اعمال سانسور نقش مستقیم داشته چرا وقتی نوبت به او میرسد، دچار آلزایمر میشوند؟
در طول سالهای گذشته هربار که من و امثال من در مورد شکنجهگران و ناقضین حقوق بشر در حکومت اسلامی مطلب نوشتیم و خواهان اجرای عدالت در مورد آنهایی که در قدرت هستند و بودند شدیم از سوی همین دسته از افراد متهم به «خشونتطلبی»، «کینهجویی»، «انتقامجویی»، به کارگیری «ادبیات دهه ۶۰»، مخالفت با «اصلاحطلبی» و روند «مسالمتآمیز و دمکراتیک» و ... شدیم. مقالات مستند و مستدل من در مورد سوابق جنایتکارانهی «اصلاحطلب»های رژیم را تحت این عنوان که آنها را مورد محاکمه قرار دادهام در سایتهایشان منتشر نکردند. گاه تا آنجا پیش رفتند که به صراحت عنوان کردند در کشورهای مختلف نیز بخشی از ادارهکنندگان دستگاه امنیتی و اطلاعاتی پروژهی «اصلاحات» را پیش بردهاند و ما بایستی از این قبیل افراد حمایت کنیم. چگونه میتوانم انگیزهی سالم چنین افرادی در برخورد با پرویز ثابتی را باور کنم؟
در اطلاعیه «اکثریت» آنها خواهان محاکمهی امثال ثابتیها در دادگاه بینالمللی جنایت علیه بشریت شدهاند، آیا شما موضع آنها را گامی مثبت برای محاکمهی ناقضین حقوق بشر در کشورمان نمیدانید؟
به نظر من پرداختن به جزئیات موضع «اکثریت»، سر این زخم را هرچه بیشتر باز میکند. معلوم است که آنها در بیان همین موضوع هم از واقعیت طفره میروند. در اطلاعیه مزبور آمده است:
«لاجوردیها و تائبها، باز تولید شده حسینیها و ثابتیها و ادامه دهنده او و آنها بودند و هستند. به باور ما، امثال ثابتیهای دوران شاه و حاج داودهای دوران ولایت فقیه باید محاکمه شوند. با شرایط امروز در دادگاه بینالمللی جنایت علیه بشریت، و در شرایط ایران دمکراتیک فردا، توسط دادگاه ملی متکی بر قانون و حقوق شهروندان. »
حاج داوود رحمانی به مدت ۳ سال از مردادماه ۱۳۶۰ تا تیرماه ۱۳۶۳ گردانندهی زندان قزلحصار بود. اقدامات او و نظام جمهوری اسلامی در سالهای ۶۰ و ۶۱ و تا پیش از دستگیری گسترده رهبری و اعضای حزب توده مورد حمایت سازمان «اکثریت» بود و مبارزه با آن را جزو «کثیفترین» کارهای ممکن جا میزدند. از این گذشته مقایسهی حاجداوود رحمانی با پرویز ثابتی نیز هدفدار و بخشی از پروژهی سیاسی است که گفتم. حاج داوود یک زندانبان ساده بود در حالی که حجاریان از بنیانگذاران دستگاه اطلاعاتی و امنیتی نظام است. احمد پورنجاتی، خسرو تهرانی، علی ربیعی، علویتبار و... معاونتهای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی را تشکیل داده و نقش مهمی در سرکوب و جنایت داشتهاند؛ چرا خواهان محاکمهی آنها نمیشوند؟ چرا وقتی اکبر گنجی، جایزهاش را به حجاریان بنیانگذار دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم داد معترض وی نشدند بلکه مددکار او شدند؟
در دورانی که آیتالله منتظری خطاب به خمینی میگفت با اطلاع دقیق میگویم «اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده» اینها مصدر کار بودند و اهرمهای اطلاعاتی را در دست داشتند. چرا از اکبر گنجی که سایتهای رژیم وی را «اکبر پونز» معرفی میکنند نخواستهاند فقط راجع به گذشتهاش توضیح دهد؟
آنچه را که ساواک و پرویز ثابتی در طول ۲۰سال انجام دادهاند مقایسه کنید با جنایاتی که تحت نظر ایدئولوگ اصلاحطلبهای نظام «علیرضا علویتبار» مسئول اطلاعات سپاه شیراز طی سالهای اولیه دههی ۶۰ فقط در این شهر صورت گرفته؛ باور کنید ثابتی و ساواک رو سفید بیرون میآیند.
اگر قرار به محاکمهی افراد در دادگاههای ملی و بینالمللی است چرا این محاکمه را از سران سیاسی، امنیتی، قضایی و مقننه رژیم در سی سال گذشته شروع نکنیم و به امثال حاجداوود رحمانی که محلی از اعراب نداشت بسنده کنیم؟
پرویز انصاری افسر قضایی سابق رژیم شاهنشاهی هم «خواهان تشکیل کمپین جزایی پرویز ثابتی» و طرح شکایت در دیوان کیفری بینالمللی علیه او به اتهام جنایت علیه بشریت شدهاست در مورد آن چه فکر میکنید؟
سرگرد پرویز انصاری چنان که گفته است در مناصب مختلف قضائی ارتش، خدمت کرده و در دولتهای ارتشبد ازهاری و شاپور بختیار، تحقیقات از دولتمردان رژیم گذشته را عهدهدار بوده و به ادعای خودش به عنوان بازپرس قانونی در آبانماه ۱۳۵۷حکم بازداشت پرویز ثابتی را صادر کرده است. البته او در حدی نبود که بتواند دستور دستگیری افرادی در این سطح را بدهد. بازپرسی «به فرموده» فرق میکند با پیگیری حقوقی و قضایی یک پرونده و یا صدور حکم بازداشت کسی مانند پرویز ثابتی.
از نظر من دستگیری نصیری، هویدا، داریوش همایون، منوچهر آزمون و ... یا تلاش برای دستگیری پرویز ثابتی که از خدمتگزاران سلطنت بودند یکی از زشتترین کارهایی است که محمدرضا شاه در عمرش مرتکب شد و ناشی از قدرناشناسی و ناسپاسی او بود. برخورد با مخالفان را میتوان درک کرد اما دوستان را نه. اگر قرار بود به تخلفات کسی رسیدگی شود محمدرضا شاه در صدر متخلفان بود و نه هویدا و داریوش همایون و ...
پرویز انصاری در ادعانامهی خود مواردی از اساسنامه دادگاه کیفری بینالمللی را هم آورده است تا نشان دهد کار جدی میکند. اما باعث تعجب آن که اعضای هیئت اجرایی و سیاسی «اکثریت» و پرویز انصاری که حقوقدان هم هست نمیدانند که دادگاه کیفری بینالمللی به جنایاتی رسیدگی میکند که از سال ۲۰۰۲ به بعد اتفاق افتاده باشد و تازه دولت مربوطه به کنوانسیون رم پیوسته باشد. دادگاه ویژه جنایت علیه بشریت را شورای امنیت بر اساس بند هفتم منشور ملل متحد هنگامی که صلح و امنیت جهانی به خطر افتد تشکیل میدهد. آیا آنها انتظار دارند شورای امنیت، در حالی که ۳۴ سال از فروپاشی نظام سلطنتی میگذرد بهواسطهی به خطر انداختن صلح و امنیت جهانی دستور تشکیل دادگاه بینالمللی برای رسیدگی به اتهامات پرویز ثابتی و صاحبمنصبان رژیم پهلوی دهد؟
در حالی که کارزار «ایران تریبونال» با موفقیت کار خود در لندن را آغاز کرده و در ماه اکتبر در دادگاهی مردمی در لاهه به جنایات رژیم رسیدگی میکند و رضا پهلوی از موضع خود اقدام به شکایت علیه رژیم کرده من تحرکات و «کمپین جزایی» ادعایی سرگرد پرویز انصاری علیه پرویز ثابتی را خیرخواهانه نمیدانم و نسبت به این گونه تلاشها هشدار میدهم.
پرویز انصاری از جمله مدعی شده است به خاطر مسئولیتهای قضایی که داشته به اسنادی دست یافته که نشان میدهد قتل سرهنگ امریکائی «هاوکینز» و دیگر مستشاران نظامی آمریکا و سرتیپ رضا زندی پور رئيس کمیته مشترک با برنامهریزی پرویز ثابتی صورت گرفته است. نظر شما در این مورد چیست؟
من شناختی از پرویز انصاری و دلیل مخالفت او با پرویز ثابتی ندارم. اما بدون تردید ادعاهای او دروغ محض است. متأسفانه این دروغها انعکاس گستردهای هم در سایتهای اینترنتی داشته است. ترور سرهنگ هاوکینز در دورانی که رضا رضایی مسئولیت مجاهدین را به عهده داشت و توسط کسانی که بعدها تغییر ایدئولوژی داده و به بخش منشعب مجاهدین پیوستند صورت گرفت. ترور مستشاران و غیرنظامیان آمریکایی در سال ۵۵ و سرتیپ زندی پور هم از سوی بخش منشعب مجاهدین که تحت هدایت تقی شهرام و بهرام آرام بود صورت گرفت. ساواک چند ماه پس از دستگیری مرتضی صمدیه لباف هم اطلاعی از نقش او در ترور زندیپور نداشت، بعد از دستگیری وحید افراخته به موضوع پی برد و او را مورد شدیدترین شکنجهها قرار داد. هیچ چیز پوشیدهای در رابطه با این عملیاتها وجود ندارد. جزئیات طراحی و اجرای کلیه این عملیاتها انتشار یافته است. این ادعاها تحریف تاریخ است. گویا که هدایت سازمان مجاهدین و بخش منشعب آن در دست ساواک و پرویز ثابتی بوده است و به ارادهی او حرکت میکردهاند.
انصاری روایت واقعی پرویز ثابتی از تلاش مجاهدین برای گروگان گرفتن شهرام پهلوینیا پسر اشرف پهلوی در مهرماه ۵۰ را که به منظور آزادی زندانیان سیاسی صورت گرفته بود نیز به مأموران ساواک و پرویز ثابتی نسبت داده است.
وی مدعی شده است: «ثابتی چند نفر از پرقیچیهای خودش را میفرستد شهرام را بگیرند بیاندازند توی ماشین، و دوتا خیابان آنطرفتر، یک عده دیگر از مامورین خودش بطور نمایشی با اولیها درگیر و مثلاً نشان بدهند شهرام را نجات دادهاند،گویا یکی از مامورین ساواک، همدوره درجه دار گارد محافظ شهرام بوده و همدیگر را میشناختند، از صحنه فرار میکند و دیگران هم همینطور »
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=15&ni=7429
آنچه پرویز انصاری به هم میبافد قطعاً نادرست و غیرواقعی است. معلوم نیست این همه خلاقیت در دروغگویی را از کجا میآورند. این عملیات با شرکت علیاکبر نبوی نوری مسلح به کلت (همسر اول اشرف ربیعی که بعد از انقلاب با مسعود رجوی ازدواج کرد. علیاکبر و اشرف در سال ۵۲ با هم ازدواج کردند و در همانسال دستگیر شدند اما ساواک به نقش نبوی نوری در گروگانگیری پی نبرد و هر دو آزاد شدند. وی در سال ۵۵ در درگیری با مأموران ساواک کشته شد)، حسین قاضی در نقش راننده (پس از دستگیری به شش سال زندان محکوم و در زندان مارکسیست لنینیست شد. وی پس از انقلاب به «راه کارگر» پیوست و در مهرماه ۶۲ دستگیر و در سال ۶۳ اعدام شد)، محمد سیدی کاشانی مسلح به مسلسل (رهبر عملیات) زنده و نزد مجاهدین در عراق است، محمد داوودآبادی معروف به «محمد جودو» که بعدها نامش را به مهرآیین تغییر داد و یکی از شکنجهگران دادستانی انقلاب و نزدیکان لاجوردی شد صورت گرفت. پس از دستگیری، محمد حنیف نژاد به جای داوودآبادی مسئولیت شرکت در عملیات را به عهده گرفت تا گزندی به او نرسد. بدیعزادگان نیز فرد دیگری بود که مسئولیت شرکت در این عملیات را به عهده گرفت و ساواک عملاً به نقش حسین قاضی و نبوی نوری پی نبرد. اینها دروغهای شریرانهای است که به منظور تحریف تاریخ میهنمان تولید میشود.
پرویز انصاری نوشتن نامه از سوی زندهیادان سنجابی، بختیار و فروهر به شاه در خرداد ۱۳۵۶را نیز دست پخت پرویز ثابتی معرفی کرده است که در پی مذاکرات مفصلی در یکی از منازل امن ساواک صورت گرفت. متأسفانه ذرهای حقیقت در این پروندهسازیها نیست. خبرگزاری جبههی ملی با اشتیاق جعلیات پرویز انصاری را انتشار میدهد.
ثابتی و ساواک مسئول کشتار فداییان خلق و مجاهدین هستند چرا شما با امثال ثابتی مهربانانه تر از فرخ نگهدار و گردانندگان اکثریت در دههی ۶۰ برخورد میکنید؟
اگر قرار باشد اعمال افراد را فراموش کنم آنچه پرویز ثابتی انجام داده که قدیمیتر است. چنانچه به من گفته شود که چهرههای منفی تاریخ معاصر ایران را نام ببرم فرخ نگهدار در بالای لیست است. (۳)
پرویز ثابتی حضوری در صحنهی سیاسی ایران ندارد اما فرخ نگهدار علیرغم وابستگی تمام و کمالش به سیاستهای روسیه و اتحاد شوروی در ایران و متنفع شدن از آن در دههی هشتاد میلادی، با چرخشی عجیب ستارهی رادیو و تلویزیونهای دولتی اروپایی و آمریکایی شد و همچنان دست در دست عوامل رژیم مانند سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان به جنبش مردم ضربه میزند و به قاتلان امداد میرساند.
از این گذشته، پرویز ثابتی و ساواک علیرغم ضربات گستردهای که به چریکهای فدایی خلق وارد کردند، نتوانستند آنها را از بین ببرند؛ آنها را بدنام کنند؛ اعتماد عمومی را از آنها سلب کنند؛ آنها را به خدمت دشمنان مردم در آورند. همهی ما شاهد اقبال عمومی به فدائیان در روزهای انقلاب و ماههای اولیه پس از آن بودیم. در حالی که فرخ نگهدار و گردانندگان «اکثریت» نه تنها سازمان چریکهای فدایی خلق را نابود کردند بلکه بزرگترین سازمان سیاسی چپ ایران و خاورمیانه و چشم امید نیروهای سکولار و لائیک ایران را به خدمت وحشیترین دیکتاتوری مذهبی تاریخ معاصر درآوردند و هیچ شرمندگیای در آنها نیست و امثال نگهدار همچنان مواضع خود را اصولیتر از بقیه گروههایی که با رژیم مبارزه کردند جا میزنند و بهزاد کریمی هرچند از خود و سازمانشان انتقاد میکند اما حمایت از شکنجه و کشتار و اعدام دهها هزار نفر و سیهروزی صدها هزار خانواده را به سیاست «اتحاد و انتقاد» از رژیم تخفیف میدهد و موضوع را به دو سال و نیم اشتباه «اکثریت» تنزل میدهد. او نمیداند یا نمیخواهد بپذیرد در تاریخ گاه یک سخن، یک حرکت، یک موضع، سازمان و یا فردی را از عرش به فرش میآورد چه برسد به دو سال و نیم حمایت از جنایت و کشتار و تبهکاری و سیهروزی.
ضربهی سیاسی و نظامی و امنیتی را میتوان جبران کرد. کما این که پس از ضربهی سیاهکل و کشته شدن پویان و احمدزاده و ... با هدایت زنده یاد حمید اشرف دوباره این سازمان کمر راست کرد و قویتر از پیش به فعالیت پرداخت. اما ضربه به اعتماد مردم و «خیانت» و همراهی با جنایتکاران را به سختی میتوان از اذهان مردم زدود.
پرویز ثابتی و ساواک در مقابل فدائیان و مجاهدین قرار داشتند و در مبارزه علیه یکدیگر تردیدی به خود راه نمیدادند و نبایستی میدادند. اما «اکثریت» در مقابل یاران و دوستان و رفقای خودشان ایستادند و در مرگشان شادی کردند. این قبل از هرچیز سقوط اخلاقی و شخصیتی است. ترمیم آن به سختی ممکن است.
گردانندگان «اکثریت» و کسانی که دست در دست سیاهترین رژیم تاریخ معاصر داشتند نمیتوانند با پرویز ثابتی برخورد کنند.
اینها کسانی هستند که مسئولیت کشتار پس از سی خرداد و جنایات انجام گرفته در زندانها و بسته شدن فضای سیاسی را متوجهی مجاهدین و استراتژی «نبرد مسلحانه» جا میزنند. در حالی که یادشان میرود که در تجلیل از «سیاهکل» برنامه میگذازند و خود را ادامه دهندهی راه آنها معرفی میکنند! عملیاتی که آغازگر نبرد مسلحانه با رژیم شاه بود. آیا با همین نگاه سرکوب و شکنجهی ساواک توجیه نمیشود؟
اینها کسانی هستند که کشتار وحشیانه در زندانها در جریان قتلعام ۶۷ را متوجه مجاهدین و عملیات «فروغ جاویدان» میکنند. آیا با این منطق مبارزه مسلحانه با رژیم شاه اعمال ساواک را که قابل قیاس با جنایات رژیم نیست توجیه نمیکند؟
فرخ نگهدار «مجازات» لاجوردی را «جنایت» مینامد. با این حال فرصتطلبانه از رفاقت و همکلاسی بودناش با حمید اشرف مینویسد که آبروی جنبش بود تا بلکه وجههای کسب کند. همراهانش در «اکثریت» سیاهکاریهای او را میبینند و سکوت میکنند. این افراد چگونه از «مجازات» سرلشگر ضیا فرسیو رئیس اداره دادرسی ارتش در سال ۱۳۵۰ که اساساً در شکنجه دستی نداشت و یک هزارم لاجوردی در کشتار انقلابیون سهیم نبود دفاع میکنند و اسکندر صادقینژاد ضارب او را تأیید و تکریم میکنند؟ اینها «مجازات» علی صیاد شیرازی را که به «جلاد شیرازی» معروف بود تحت عنوان «تروریسم» محکوم میکنند، چگونه «مجازات» سرگرد یدالله نوروزی رئیس گارد دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۳ توسط چریکهای فدایی خلق را تأیید میکنند؟ اینجاست که میگویم این افراد صلاحیت برخورد با پرویز ثابتی را هم ندارند.
آیا این نوع موضعگیریها به مسئولیتپذیر شدن افراد و مبارزه با فراموشی کمک نمیکند؟
اتفاقاً یکی از مشکلات اساسی جامعهی ما این است که مسئولیت مواضع و اعمالمان را نمیپذیریم. این تنها مربوط به رژیمهای حاکم و صاحبمنصبهای آنها نمیشود. فرهنگ عمومی جامعه به این شکل است. رهبران سیاسی و داعیهداران ارزشهای مبارزاتی و اخلاقی هم نه تنها مسئولیت اشتباهات خود را نمیپذیرند بلکه تمامی سعی و تلاششان این است که از خود سلب مسئولیت کنند. در میان چهرههای سیاسی نظامهای شاه و خمینی و مدعیان مبارزه با این دو رژیم به جز آیتالله منتظری کسی را سراغ ندارم که نسبت به خود و اعمالش صادقانه انتقاد کرده باشد و مسئولیت اشتباهاتش را پذیرفته و بهای آن را پرداخته باشد.
وقتی در جامعهای روشنفکران و رهبران سیاسی مسئولیت اشتباهات خود را نمیپذیرند چگونه میتوان انتظار داشت پرویز ثابتی چنین کند.
من عمیقاً باور دارم که بایستی یک سوزن به خودمان بزنیم یک جوالدوز به مردم. ما باید از خودمان حرکت کنیم و بعد از دیگران انتظار داشته باشیم. هرگاه سهم هرچند اندک خودمان را پذیرفتیم آنوقت حق داریم به سهم بزرگتر دیگران بپردازیم. یک بخش از کتاب خاطراتم تحت عنوان «تجربهاندوزی از تاریخ، نگاھی گذرا به ريشهھای قتل عام زندانيان در سا لھای ۶٠ و ۶۷ » به همین موضوع اختصاص یافته است.
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/tajrobeh.pdf
نفی شکنجه توسط ساواک به اندازهی تلاش رهبران سازمان «اکثریت» در عدم پذیرش مسئولیت عملی همراهی و همگامی با رژیم در «جنایت علیه بشریت» در سالهای اولیه دهه ۶۰ زشت و غیراخلاقی است.
نفی شکنجه و پوزش نخواستن از قربانیان مانند انداختن آگاهانهی مسئولیت مرگ غلامرضا تختی، صمد بهرنگی، دکتر علی شریعتی و جنایت سینما رکس آبادان و مسجد کرمان به دوش ساواک و نیروهای امنیتی غیرقابل دفاع و غیراخلاقی است. یادم هست در یکی از خانههای متعلق به کنفدراسیون (احیاء) در لسآنجلس زیر عکس بزرگی از تختی نوشته شده بود: «تختی جهانپهلوان، فرزند زحمتکشان، کشته به دست گرگان، ای جلاد ننگت باد»
شهرنوش پارسیپور پس از دیدار با منیرو روانیپور و بابک تختی در رادیو زمانه نوشت: «در همین سفر بود که کشف کردم تختى پیش از خودکشى دچار بیمارى سرطان بیضه بوده است، و حتى به مرحله عمل نیز رسیده بوده.»
http://radiozamaneh.com/culture/revayat
/2012/06/11/15463
این روایت نزدیک به روایت ثابتی است. هیچکس از شهرنوش پارسیپور نپرسید که موضوع چگونه بر شما «کشف» شده است؟ یا در مخالفت با آن موضعگیری نکرد. این نشان میدهد که ما به دنبال کشف حقیقت نیستیم و داوری ما نسبت به افراد زمینهای میشود برای رد یا قبول ادعاها. نمیشود گفت چون آنها شکنجه میکنند ما حق داریم هر دروغی بگوییم.
انکار شکنجه توسط ساواک همانطور زشت است که گروههای سیاسی مرگ آیتالله غفاری را به شکنجهی ساواک نسبت میدادند. در آمریکا پوستر آیتالله غفاری را کنفدراسیون دانشجویان انتشار داده بود و من خودم آنها را در منزلم داشتم. کنفدراسیون همچون هادی غفاری و خمینی تبلیغ میکرد که ساواک پای آیتالله غفاری را در تابه سوزانده و کلهاش را با مته سوراخ کرده است.
انکار ضمنی شکنجه از سوی پرویز ثابتی همچون تبلیغات دروغ گروههای سیاسی مبنی بر وجود ۱۰۰ هزار زندانی سیاسی در زندانهای شاه مستحق سرزنش است. من خودم در آمریکا شعار میدادم «۱۰۰ هزار زندانی سیاسی را آزاد کنید». این آمار را باور کرده بودم و هر کس آن را مشفقانه نقد میکرد ساواکی میپنداشتم.
انکار سرکوب و کشتار توسط ساواک به مانند بزرگنمایی کشته شدن ۱۵ هزار نفر در جنبش ارتجاعی و عقبماندهی «پانزده خرداد» که من در آمریکا و در جریان تبلیغات کنفدراسیون از آن مطلع شدم ملالت بار است. در حالی که تنها ۳۳ نفر در این واقعه کشته شده بودند.
آیا سازمان چریکهای فدایی خلق مسئولیت اطلاعیه دروغ خود مبنی بر کشته شدن بیش از ۳ هزار نفر در هفده شهریور ۱۳۵۷ را پذیرفته است؟ کی و کجا؟
من به عنوان هوادار مجاهدین در مقابل سفارت آمریکا و در جریان روزهایی که سفارت اشغال شده بود فریاد میزدم: «هفتاد هزار کشته، با صد هزار زخمی، ای ننگ بر سازش، ای ننگ بر سازش»؟ آیا این آمار واقعی بود؟ معلوم است که نه؟ آیا کسی مسئولیت آن را پذیرفت؟ تازه اگر سؤال کنی برای فرار از پاسخگویی و پذیرش مسئولیت میگویند تو طرفدار ما هستی یا ساواک؟ چرا دلت برای ساواک میسوزد؟
معلوم است در هر عدالتخانهای شکنجه و قتل را همسطح جراثمی مثل افترا، و دروغپردازی و تبلیغات غیرواقعی نمیدانند. اما وقتی ما از تلاش برای برپایی ارزشهای انسانی صحبت میکنیم نمیتوانیم به این توجیهات روی آوریم. متأسفانه ما فقط به اشتباهات و اشکالات طرف مقابل مینگریم و مسئولیت خود را فراموش میکنیم.
رهبران و وابستگان گروههای سیاسی به درستی از بیدادگاههای زمان شاه که ساواک در آنها دست بالا را داشت مینالند. با این حال همهی گروههای سیاسی از دادگاههای شرعی برگزار شده برای سران رژیم پهلوی حمایت میکردند و حتی اعدام بیگناهان و کم گناهان را توجیه میکردند در حالی که کوچکترین معیار حقوقی در دادگاههای فوق رعایت نمیشد. سازمان «اکثریت» از بیدادگاههای جمهوری اسلامی و جوخههای اعدام رژیم بین سالهای ۶۰ تا ۶۲ هم حمایت میکرد.
باید دید آیا مواضع ما در زمانی که تحت فشار هستیم با زمانی که دست بالا را داریم یکسان است؟ آیا مواضع ما و ارزشهایی که مطرح میکردیم در حالی که توسط دادستانی ارتش محاکمه میشدیم با زمانی که اعضای ساواک و فرماندهان ارتش به زیر کشیده شده و محاکمه میشدند یکسان بود؟
بسیاری از انقلابیون در دادرسی ارتش که تحت نظر سپهبد فخر مدرس اداره میشد با رعایت حداقل حقوق (داشتن وکیل هرچند تسخیری، مطالعه کیفرخواست، حق دفاع، تجدید نظر و ...) محاکمه و به زندان محکوم شدند و همه به درستی از آن نالیدند. اما وقتی سپهبد فخر مدرس دستگیر و در بیدادگاه خلخالی بدون داشتن کوچکترین حقی به اعدام محکوم و بلافاصله حکم اجرا شد آیا هیچ یک از آنهایی که پروسهی قضایی دادرسی ارتش را طی کرده بودند کوچکترین اعتراضی به این روند کردند؟ کی و کجا؟ تازه وقتی شیخالاسلام زاده به حبس ابد محکوم شد مجاهدین اعتراض کردند چرا وی اعدام نشده است. در حالی که وی نقشی در سرکوب و شکنجه و حتی نثبیت نظام شاهنشاهی نداشت. تناسبی بین اتهامات و محکومیت درخواستی نبود. نتیجه آن شد که دکتر شیخالاسلام زاده در زندان خمینی، در انتقامجویی از زندانیان مجاهد از چیزی فروگذار نکرد. یوسف خوشکیش رئیس بانک مرکزی بود و اعدام شد. وقتی خانم فرخرو پارسا و یا عاملی تهرانی اعدام شدند تقریباً کسی اعتراض نکرد. در حالی که مرتکب هیچ جرمی نشده بودند. به انحای مختلف این جنایات توجیه میشد.
آیا وقتی سرلشکر ایرج مطبوعی با ۹۰ سال سن در مقابل جوخهی اعدام ایستاد کسی اعتراض کرد؟ یک نفر را نشان دهید که تنها با شیوهی قتل فجیع هویدا (در بیرون دادگاه هادی غفاری تیر به گردنش زد) مخالفت کرده باشد. ابراهیم یزدی هنوز پس از گذشته سه دهه حاضر نیست نام ضارب را بر زبان بیاورد. یادتان هست چگونه یزدی از سپهبد رحیمی بازخواست میکرد؟
حزب توده به خاطر چنین جنایاتی به خلخالی دستخوش داد و اعلام کرد در هر شهری که او نامزد نمایندگی شود از وی حمایت خواهند کرد. هنوز فراموش نکردهام وقتی مجاهدین پس از افشای نوار حسن آیت علیه ابوالحسن بنیصدر به درستی کوشیدند تضاد بین جناحهای حاکم را تشدید کنند روی دیوارها شعار مینوشتند «خلخالی مفسدش کن، آیت رو اعدامش کن». این به طور تلویحی یعنی تأیید دادگاههای اداره شده و احکام صادر شده توسط خلخالی تا آن موقع. درست است امضای مجاهدین پای آن نبود اما بازتاب اجتماعی آن تأیید جنایات خلخالی بود.
چرا انتظار داریم که یک مسئول ساواک برای سرکوب مخالفان، شکنجه را توجیه نکند؟ در نگاهی که ما تبلیغ میکردیم هرکس که ساواکی بود مستحق مرگ معرفی میشد چه برسد که مسئولیتی هم داشته باشد. حال آنکه در بیدادگاههای شاه همه را به اعدام محکوم نمیکردند. منظورم نگاه به دشمن در کوران درگیری و مبارزه نیست، چرا که آنجا جنگ میان دو سیستم است و کسی تعارف ندارد و نباید داشته باشد. زمانی که غالب میشویم و فرد در اختیار ما قرار میگیرد آیا آنجا خود به انتظاری که از دشمن داریم عمل میکنیم؟ کنوانسیونهای ژنو برای رعایت حقوق افراد و نیروهای درگیر در صحنهی جنگ تصویب شدهاند.
آیا در طول سالیان گذشته در «شهر اشرف» که به قول مجاهدین دارای سیستم قضایی بوده و افراد خاطی بطور قانونی محاکمه شده و دادستان و قاضی داشته است، خاطیان و مجرمین (صرف نظر از صحت و سقم اتهامات) از حق دفاع و وکیل مدافع هم برخوردار بودهاند؟ موازین دادرسی ارتش دوران پهلوی و سلطهی ساواک در آنجا رعایت شده است؟ اطلاعات من میگوید خیر، مطلقاً. گردانندگان این سیستم تجربهی دادرسی ارتش را داشتند. بابد قبول کرد همهی ما نیاز به خانهتکانی داریم.
در سال ۵۳ وقتی محسن فاضل، حسین روحانی، محمد یقینی و تراب حقشناس (که بعدها به جز یقینی بخش مارکسیستلنینیست مجاهدین را تشکیل دادند) در بغداد به مرتضی هودشتیان (حمید) که عضو مجاهدین بود به عنوان نفوذی ساواک مشکوک شدند منتظر پاسخ رفقایشان در داخل کشور نشدند و او زیر شکنجه جان داد. سالها هم صدای این جنایت در نیامد تا موضوع در کتاب «پرواز بر خلیج فارس» محسن نجات حسینی از پرده بیرون افتاد. هیچگاه در این رابطه پوزشی از خانوادهی هودشتیان نخواستند و توضیحی در مورد این که با جسد چه کردند ندادند.
در جریان گفتگوهای صورت گرفته بین حمید اشرف و تقی شهرام که نوار آن انتشار یافته هیچ انتقادی به «رفیق کشی» صورت گرفته به فرمان تقی شهرام و بهرام آرام نمیشود و انگار نه انگار که در تاریخ یاد شده مجید شریف واقفی بیرحمانه به قتل رسیده، جنازهاش به آتش کشیده شده و صمدیه لباف زخمی به چنگ ساواک افتاده، مقاومت کرده و قهرمانانه مقابل جوخهی اعدام ایستاده است. نتیجه آن میشود که چند ماه بعد محمد یقینی هم بیرحمانهتر از شریف واقفی به قتل میرسد و جسدش در اسید حل میشود. هیچیک از فعالان سیاسی که در مورد گفتگوهای یاد شده مطلب نوشتهاند به این موضوع اشارهای نکردهاند. اصلاً نخواستهاند در مورد آن فکر کنند. این زشتیها همه و همه بخشی از ما بوده و هست. انکار و توجیه آنها به بازتولیدشان در آینده میانجامد.
کی و کجا از آسیبدیدگان و قربانیان نظام که جان و مال و خانمانشان را در سیاهترین سالهای میهنمان در مبارزه با رژیم کف دست گرفته بودند و زشتترین تهمتها را از سوی «اکثریت» متحمل میشدند و در عمل عذر تقصیر خواستهاند و تبعات آنرا پذیرفتهاند (منظور نوشتن یک مقاله نیست) که حالا خواهان پاسخگویی پرویز ثابتی شدهاند؟
اما در مورد مبارزه با فراموشی سخن بسیار است. هنوز سازمان «اکثریت» زندگینامه و لیست اعضا و هواداران این سازمان را که توسط رژیم خمینی به جوخهی اعدام سپرده شدند تهیه نکرده است. چنانچه بخشی از هم و غمی را که اینها برای سفرهای تفریحی و یا جشن تولد و سالگرد ازدواجشان به خرج میدهند در راه تهیهی یادنامه و زندگینامه وابستگانشان که جانشان را دادند تا حضرات به ساحل امن برسند صرف میکردند وضعما بهتر از این بود. مبارزه با فراموشی شد صدور یک اطلاعیه علیه پرویز ثابتی؟
از فرخ نگهدار و مهدی فتاپور گرفته تا رهبران امروز و دیروز «اکثریت» وقتی به تفسیر گذشته مینشینند تلاششان تخفیف و تحریف نقش سازمان «اکثریت» و خودشان در حمایت از رژیم در سیاهترین سالهای میهن است؛ همان کاری که پرویز ثابتی در ارتباط با ساواک میکند.
پرویز ثابتی را مورد هجوم قرار دادهاند که چرا شکنجه در دوران شاه را بطور ضمنی و تلویحی نفی کرده و یا مخالفت خود را با آن اعلام کرده است. یادشان رقته خودشان اطلاعیهی رسمی داده و شکنجه در جمهوری اسلامی را نفی میکردند.
به شرکت پرویز ثابتی در مصاحبههای تلویزیونی خرده میگیرند که غالباً با کمترین فشار و دادن وعده و وعید و تخفیف در مجازات و آزادی از زندان اخذ میشد؛ یادشان رفته خودشان از مصاحبههای تلویزیونی که تحتفشارهای طاقتفرسای لاجوردی و اطلاعات سپاه گاه پیش از اعدام اخذ میشد حمایت کرده و آنها را دلیل حقانیت رژیم و خودشان معرفی میکردند.
من هم اظهارات پرویز ثابتی در مورد ساواک و نظام پهلوی در صدای آمریکا هم ادعاهای بهزاد کریمی در مورد اقدامات «اکثریت» در بین سالهای ۵۹ تا ۶۲ در بی بی سی و هم دروغ بزرگ بهروز خلیق در گفتگو با شالگونی در بی بی سی را دیدهام که مدعی بود «اکثریت» براي جلوگيري از گسترش خشونت در فضاي سياسي ايران در سالهای اولیه دههی ۶۰ کوشيده است! هر سه متأسفانه بر یک سیاق عمل کردند. رطب خورده منع رطب نمیکند.
اگر قرار بر راستگویی است بایستی از خود شروع کنیم. بزرگترین دروغی که به مردم تحویل میدهند استفاده از نام «فدایی» و وجههی مثبت آن در اذهان است. متأسفانه خود را «فدایی» معرفی میکنند تا از ارث و میراث آن به ناحق بهرهبرداری کنند. در حالی که با تعاریفی که به دست میدهند خود این اسم «خشونتطلبانه» است و مذموم!
یاد همهی عزیزان فدایی که مظلومانه به دار شدند یا مقابل جوخهها ایستادند یا بر تختهای شکنجه پرپر شدند به خیر. فرخ نگهدار نمیرسد به ساختمانهایش در لندن رسیدگی کند و مهدی فتاپور حقوق ماهیانهی ۶-۷ هزار یورویی حاصل از مدیریت پروژه در یک شرکت کامپیوتری «امپریالیستی» (Tecon) را ناچیز میداند و در مورد سفر تفریحیاش به سواحل جنوب فرانسه با سگاش مینویسد که البته برای انسانی که ادعایی ندارد نه تنها عیب نیست بلکه حقی است که بایستی از آن بهرهمند شود. همسران رهبران «اکثریت» با وجود داشتن مسئولیت در «اتحاد جمهوریخواهان» و «اکثریت» در رفت و آمد بین تهران و پایتختهای اروپایی هستند و از نوستالژی مبارزه در خانههای تیمی در زمان شاه و مبارزه با ساواک مینویسند. آیا چنین کسانی هم و غمشان مبارزه با فراموشی است و «فدایی خلق ایران» هستند؟ آیا نباید راستگویی را از خود شروع کنیم؟
ایرج مصداقی
تیرماه ۱۳۹۱
www.irajmesdaghi.com
[email protected]
پانویس:
۱- کافیست نگاهی داشته باشید به تحقیقی که اکبر شالگونی در این مورد داشت که تازه مشت نمونهی خروار است تا با نقش این سازمان در حمایت از جنایات حکومت اسلامی آشنا شوید.
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20070824093609.html
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20071207041214.html
۲- نماینده ویژه در جریان سفر سوم خود به ایران که از ۸ تا ۱۴ دسامبر ۱۹۹۱ صورت گرفت، در گزارش ۲ ژانویه ۱۹۹۲ (٣۴/١٩٩۲/٤ E/CN.) به دیدار خود با تاب، معاون «سازمان کشف و تحقیق جرائم» اشاره کرده و مینویسد:
«نماینده ویژه چندین بار درخواست کرد از بازداشتگاههای واقع در به اصطلاح کمیته مرکزی تهران، که با عنوان کمیته مشترک یا زندان توحید نیز از آن یاد میشود، و در بسیاری از شهادتهای دریافتی به آن اشاره شده، بازدید کند. به او گفته شد که چنین زندانی وجود ندارد و از واژهی «کمیته مشترک»، برای بازداشتگاه ساواک، پلیس مخفی رژیم سابق، به کار میرفت. وقتی او، با این همه، بر بازدید از این محل اصرار ورزید، توسط آقای تاب، معاون کشف و تحقیق جرائم، به حضور پذیرفته شد. آقای تاب به وی اطلاع داد که طی انقلاب ساختمان قدیمی کمیته مشترک خراب و ساختمان جدیدی به نام کلانتری شماره ۲ به جای آن بنا شد. این ساختمان بطور عمده به امور اداری پلیس اختصاص دارد و هیچکس را برای بازرسی به آن نمیآورند، مگر در موارد بسیار خاص، از قبیل جعل گذرنامه یا اسکناس یا دستبردهای جزیی. ... در پاسخ به یک سؤال نماینده ویژه، وی گفت که واژهی زندان توحید برایش ناآشناست و قاطعانه وجود هرگونه زندان در مرکز تهران را تکذیب کرد.»
۳- برای آشنایی با مواضع نگهدار در دو سه سال گذشته به مطالب زیر میتوانید مراجعه کنید:
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-18993.html
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-12874.html
فرخ نگهدار مخالفت خودش را با شعار خامنهای قاتله ولایتش باطله و... اعلام میکند
http://www.youtube.com/watch?v=K73lMpFMrdM
http://www.youtube.com/watch?v=rdSlgb-pXtw&feature=related