نظامی گنجوی؛ شِکوۀ شاعر بلندآوازه زبان فارسی از نالایقان بر مسند
به مناسبت روز بزرگداشت نظامی گنجوی؛ شِکوۀ شاعر بلندآوازه زبان فارسی از نالایقان بر مسند
اسماعیل حسینپور/بهارنیوز: در مناسبتهای تقویم ایرانی، روز بیست و یکم اسفند روز بزرگداشت حکیم «نظامی گنجوی» شاعر بلندآوازه زبان فارسی، نام گرفته است. تنوع موضوع و مضمون در آثار نظامی؛ او را به یکی از قلههای رفیع ادب فارسی تبدیل کرده است.
یکی از آثار مبارک او «مخزنالاسرار» است که در بیست مقالت سروده شده است. هرچند این اثر دارای موضوعات گوناگونی است؛ ولی یکی از موضوعاتی که کمتر به آن پرداخته شده؛ شِکوه از «نالایقان بر مسند» است که نظامی از آن به فریاد آمده است.
نظامی که در عصر خویش، قلمرو بیغمان ملت رها کرده و بیدرد را دیده است؛ وقتی بیپناهی ملت رهاشده در گنجه با انبوه ایلغارها و هجومها را دیده است؛ روح زخمی این شاعر مردم مدار، از اینجور و جفاها به فریاد آمده است و آن را با زبانی نغز و پرمغز بیان کرده است. نظامی با حیرت از حاکم شدن برخی بیهنران و ناتوانان در عصر خویش؛ با خطاب قراردادن حضرت رسول اکرم بهعنوان یک دادخواه میگوید:
منتظران را به لب آمد نفس / ای ز تو فریاد، به فریاد رس
این دادخواهی، تنها صدای مظلومیت یک شاعر نیست؛ نظامی در این اثر، حنجرۀ یک نسل به ستوه آمده از نالایقانی است که در دیارش بهناحق بر اریکۀ قدرت نشستهاند و زمین را آلودهاند. او پیامبر را امین دردهای خویش و مردم میداند و دردمندانه میگوید:
پاککن این منبر از آلودگان / بازکش این مسند از آسودگان
خانة غولند بپردازشان/ در غلهدان عدم اندازشان
او در ادامۀ نعت حضرت رسول با قطع امید از چرخ بی غم، میگوید:
خیز و به از چرخ مداری بکن / او نکند کار تو کاری بکن
اوج این شِکوه و فریاد، در داستان «پیرزن با سلطان سنجر»، تبلور یافته است. این شعر بی شک یک شاهکار و منشور حقوق بشر است. شعری مترقی که حقوق به یغما رفتۀ یک انسان و نقض حقوق اولیۀ یک شهروند را با زبانی لبریز شور و شِکوه، بر لب آورده است. هرچند نظامی پیرزنی را در مقابل سلطان سنجر نشانده است تا او را سخت به چالش بکشد؛ ولی در حقیقت این روح به تنگ آمدۀ نظامی است که از انبوه ستم سیاه حاکمان عصرش، همه عصیان شده است و این خشم مقدس را از زبان پیرزنی دلیر و بیباک، با شهامتی مثالزدنی بر زبان میآورد. زنی که در عصر سلطان ستاییها، دستبوسی و سالوسیها، سلطان را بیآزرم ستمکاری میداند و او را برای ستم هرساله نکوهش میکند:
کای ملک آزرم تو کم دیدهام / وز تو همهساله ستم دیدهام
او با شکوه از شحنههای مست که باید ملجأ و پناهگاه مردم و بی پناهان باشند؛
اوج سوء تدبیر سلطان، در برکشیدن این جماعت خودحق پندار و ریاکار را یادآور میشود؛ چرا که این شحنههای بیشرم، با لگدزدن به پهلوی پیرزنی بیپناه، خود مصداق منکر و منکراندیشی هستند.
نظامی با بهتصویرکشیدن سیاهی شحنههای آن عصر، از زبان پیرزن، پتکی میسازد و بر سر سلطان کاهل فرود میآورد. آنگاه که پیرزن میگوید:
شحنۀ مست آمده در کوی من/ زد لگدی چند فرا روی من
بیگنه از خانه برویم کشید/ موی کشان بر سر کویم کشید
پیرزنِ شکوه بر لب، برای این ستم در حق خویش که شحنههای مست لگدزن سلطان، پای در خانهاش نهادهاند و مویش را کشیدهاند، سلطان را برای این بیعفتی سرزنش میکند و این ستم را زبونی بزرگی برای سلطان و سیستم حکومتیاش میداند:
خانه من برده که خونی کجاست/ ای شه ازین بیش زبونی کجاست؟
نظامی با شوری دردمندانه چنان شِکوۀ پیرزن از عمال سلطان را برجسته میکند که گویی دادخواهی یک ملت بیپناه از سلطان است. سلطانی که کارگزاران ریاکارش، رطل نوشان و بیغمان مردمستیز هستند و شِکوۀ نظامی از این جماعت تنگنظر بی عار و ریاکار است؛ آنگاه که از زبان پیرزن میگوید:
رطل زنان دخل ولایت برند/ پیرزنان را به جنایت برند
او با سینهای کوفته از سیاهی ستم سلطان و عاملان بدعملش، با برحذر داشتن سلطان از ظلم و ستم، روز داوری و دادگری را به او یادآور میشود که:
گر ندهی داد من ای شهریار/ با تو رود روز شمار، این شمار
پیرزن که جفاهای بیشماری از سلطان و عاملانش دیده است با نکوهش سلطان ستمگر، او را ناتوان از اجرای عدل و داد میداند. در نگاه پیرزن سلطان ستم گستری است که ثمرۀ او و حکومتش برای مردم خفت و خواری است:
داوری و داد نمیبینمت / وز ستم آزاد نمیبینمت
از ملکان قوت و یاری رسد / از تو به ما بین که چه خواری رسد
پیرزن با تقبیح بیدادگریهای سلطان، او را نه ترک که هندوی غارتگری میداند که ملکی از او ویرانه شده است و با سیهکاریهای او، برکت از آن دیار رخت بربسته است و خرمن دهقانان بیدانه شده است:
چونکه تو بیدادگری پروری/ ترک نهای هندوی غارتگری
مسکن شهری ز تو ویرانه شد/ خرمن دهقان ز تو بی دانه شد
نظامی که ناتوانی، سوءمدیریت، بیمسئولیتی و بیغمی سلطان را میبیند؛ و به حق او را عامل ویرانی ملک و میهن میداند؛ در پایان با سخنانی لبریز انذار و هشدار، از زبان پیرزن خطاب به حاکم نالایق آن عصر میگوید:
شاه بدانی که جفا کم کنی/ گرد گران ریش تو مرهم کنی
هنر بزرگ نظامی همین زبان گرم و گیرای او است که برای دفاع از مظلوم و برپای ایستادگی در برابر حاکم ظالم، پاپس نمیکشد. از نالایقان بیدرد بر مسند، شکوه میکند در عصری که زنان را چون مرغ پرشکستۀ خانهنشین میخوانند و میخواهند؛ پیرزنی را بر سر راه سلطان، به دادخواهی مینشاند و تمام درد و بغض ملتی را از حنجرۀ پیرزن، چون رعد و صاعقه، بر سر سلطان فرو میآورد.
بهراستی که آثار فرخ و مبارک نظامی را باید در این روزگاران بارها خواند و از این زلال چشمه سیرنوش شد. او که در کلامش درد موج میزند و در روزگارش، بیهنران روح او را آزردهاند. بیهنران بر مسندی که به قول او:
تیرهتر از گوهر گل در گلند / تلختر از غصۀ دل بر دلند
حالِ جهان بین که سرانش کیند/ نامزد نامورانش کیند!
این شکوۀ روح آشوب شاعری خوگرفته با صبر و سکوت است که اینگونه در برابر جور و جفای برخی حاکمان عصرش، به فریاد آمده است و با زبانی لبریز طعنه و کنایه، بر آنان میتازد. مکتب نظامی مکتب مظلوم یاوری، مهرورزی، مکتب عشق و دلدادگی، پاکی و نجابت، مکتب امید به روشنای صبح و سپیدهدمان است. امید که با پاسداشت نام این شاعر شوریده، او را دوباره در دل فرزندان این سرزمین دورمانده از گنج «گنجه» زنده کنیم. شاعری که خویش و هم تبارِ یک ملت است و باید او را عزیز داشت تا برخی ناپختگان بیگانه با فرهنگ این کهن بوم و بر، این سرمایههای بزرگ معنوی ملت مان را، با تحریف تاریخ، به یغما نبرند.