روزگار آنچنان بر حاکمیت ملایان تنگ آمده است که حتی درونیهای نظام از طریق رسانههایشان مدام به بیت ولی فقیه پیغام و پسغام میرسانند که باید کاری کرد. البته این واقعیت دارد که حکومت واقعاً باید کاری بکند، ولی خامنهای هم که میخواهد کاری بکند، دیگر حرفاش حتی بهاندازهی قبل از جنگ ۱۲ روزه خریدار ندارد.
میتوان این روزگار نظام را فقط تحول درون آن دانست که از هیچ عامل بیرونی تأثیر نپذیرفته است، ولی روند شدت گرفتن تخاصمات درونی گواهی میدهد که هرچه جامعه ایران از نظام فاصله میگیرد و به جبهه نافیِ آن میگرود، آثار بلافصل این تحول به درون حاکمیت سرایت میکند. از آنجاست که هراس از به نیستی گراییدن نظام، منجر به واکنشهای جناحی آن میشود. تند شدن تخاصمات بخشی از مجلسنشینان با دولت، از این منظر است که روزگار تلخکامیهای نظام تیرهتر میشود.
در چنین موقعیتی، حاکمیت خامنهای در بحران فزاینده پساجنگ، بسیار تلاش میکند با عصای دو جناحش، تعادل خود را نگه دارد، ولی در درون خود نیز، فقط صدای تردید در حفظ نظام به گوش میرسد. علت در انفصال کامل میان جامعه و حاکمیت است؛ جامعهای که روزنامه شرق بهاعتراف یک «تئوریسین اصلاحطلب»، نوشته است: «جامعه جلوتر از جریانات سیاسی است».
حاکمیت بدون «سرمایه اجتماعی»، با خیل بلندگوهای تبلیغاتی هم که دم از اقتدار بزند، به روزگار شتاب گرفتن افول و فروپاشی گرفتار میشود. اصلیترین سرمایه اجتماعی هر دولت یا حزب و گروه، نسل جوان جامعه است. این سرمایه هماکنون از کف نظام ــ و حتی اصلاحاتیهای مترصد حافظ نظام ــ بهدر رفته است:
«جریان اصلاحطلبی سرمایه اجتماعی گذشته خود را به کلی از دست داده، مطالبات نسل جوان را درک نمیکند و جامعه امروز چند گام جلوتر از جریانات سیاسی حرکت میکند.» (محمدرضا تاجیک)
سرمایه اجتماعی که از دست رفت، حاکمیت، مدام باد میکارد و طوفان درو میکند. کار به جایی رسیده است که حتی مطالبه رفراندوم هم که برخی سنگاش را به سینه میزدند، خواستهای تلقی میشود که زماناش گذشته است. این بیفایدگی هم ناشی از عبور جامعه از حاکمیت است:
«آنهایی که به دنبال رفراندوم هستند، احساسشان این است که حتی بقای نظم و نظام کنونی در گرو نوعی تأسیس رادیکال نهفته است؛ یعنی ما نمیتوانیم با اصلاحات ملایم و اصلاحات محافظهکارانه مشکل را حل کنیم. ما میدانیم که مردم گامها جلوتر از جریان اصلاحطلبی حرکت میکنند.» (همان منبع)
مختصات جامعه ایران آنچنان خود را بهگونهای رادیکال، نافی کل نظام نشان میدهد که تئوریسین دلسوز حفظ نظام، نهآنکه راهی پیش پای آن نمیبیند، بلکه مسخ شده از این مختصات، فقط واقعیت روبهرو را شرح میدهد: «تقاضاها بسیار رادیکالتر از آن چیزی است که جریانهای داخلی مطرح میکنند. نسل جوان ما این را در هیچ جریانی نمیبیند و هیچ جریانی را نماینده خود نمیداند.»
The current situation for the clerical regime in Iran is dire, with internal factions urging the Supreme Leader to take action. Despite the need for change, Khamenei's influence has waned. The regime's struggles stem from a growing disconnect between society and governance, as the public moves further away from the regime's ideals. The loss of social capital, particularly among the youth, exacerbates this crisis. Reformist movements have failed to resonate with younger generations, who feel unrepresented. Calls for radical change, including a referendum, reflect a belief that mere reforms won't suffice to address the deepening discontent.