- اعتراف به کابوس ریزش ارزشیها و فضای ناامیدی در خودیهای روحیهباخته
- وضعیت کنونی جمهوری اسلامی نشاندهنده نزدیکی به پایان عمر آن است - طالبان؛ حقیقتا دشمن کامی و حماقت و خیانت جمهوری اسلامی حد و مرز ندارد - سال ۲۰۲۴؛ سال برباد رفتن آرزوهای خامنهای و محور پوشالی مقاومت - نسل جدید و فاجعه ۵۷؛ دیگران کاشتند و پنجاه و هفتی ها ویران کردند - تحولات منطقهای جمهوری اسلامی را در آستانه فروپاشی قرار داده است - سقوط رژیم اسد؛ منبع آمریکايی: خاورمیانه در آستانه تحولات بیسابقه - اگر آینده سوریه نامشخص است اما آینده ایران کاملا روشن است؛ چرا؟ - تحولات مهم منطقه؛ آهای اپوزیسیون ایرانی از خواب گران بیدار شوید! - سقوط اسد؛ پیامدهای شکست استراتژیک جمهوری اسلامی در سوریه
- فیلم؛ آتشسوزی کالیفرنیا به نزدیکی خانه کامالا هریس رسید/علت آتشسوزی چه بود؟
- با نزدیک شدن به زمان بازگشت ترامپ، نفتکشهای سپاه سرگردان شدند - افغانستان؛ اعتراض ادامهدار مردم به استخراج معادن توسط حکومت طالبان - زجرکشکردن بیماران با گرانی و نایابی دارو در ایران تحت سلطه خامنهای - تلاش گسترده عربستان برای گرفتن جای جمهوری اسلامی در خاورمیانه
- نامه زندانی سیاسی محبوس در بند زنان زندان اوین: وضعیت جنگی است
- نامه از زندان؛ حربه اعدام دیگر دردی از ولایت فقیه فرتوت درمان نمیکند - بازداشتهای گسترده؛ سایه ترس و وحشت بر دیوارهای حکومت خامنهای - دژخمیان سپاهی خامنهای فعال کارگری را در شیراز وحشیانه شکنجه کردند - زنان اعدامشده به دستور خامنهای تنها با حرف اول نام خود شناسایی شده اند
- سوریه؛ "آقا" گفت: مستقیم میآیند ایران!... تائید فرار نیروهای سپاه و بسیج
- گزارش یک نشریه آمریکایی درباره استفاده کاربران ایرانی از استارلینک - خبرگزاری فرانسه: جمعیت جوان ایران به سرعت در حال پیر شدن است - برنامه نتانیاهو؛ لابیگران رژیم مضطرب و نگران به هتاکی روی آوردهاند - مجله آمریکايی: مبارزه توماج با دیکتاتوری به یک جنبش جهانی تبدیل شده است
- آزادی مشروط برای خیانت به شوهر در مصر باستان؛ شرط تعیینشده برای زنان
- یک قلعه تاریخی با قدمتی ۶هزار ساله فاصله چندانی تا نابودی کامل ندارد - لیموزین یکی از روسای جمهور آمریکا بزودی در حراجی فروخته میشود - نیمار، یکی از بهترین استعدادهای فوتبال برزیل؛ الماسی که زود ترک خورد! - یک گنجینه سلطنتی قرن شانزدهم که در کلیسایی پنهان شده بود، پیدا شدند
- اینهم شب یلدای قسطی در حاکمیت سیاه ملایان؛ پایان شب سیه سیپد است
- فیلم؛ خواننده اپرا که مجذوب موسیقی محلی ایران بود: ویدئو را ببینید - نسخه بدون سانسور فیلمی که کارگردانان آن به اشاعه فساد متهم شدند - سرود "ای ایران ای مرز پر گهر" ۸۰ ساله شد؛ ویدئو با صدای بنان - نوبل ادبیات؛ نثر شاعرانهاش که شکنندگی زندگی انسان را آشکار میکند
- کاریکاتور اسرائیلی؛ حزبالله در بخش مراقبتهای ویژه بستری شده است
- کاریکاتور؛ هر موقع این عصا را دست آقا دیدید یعنی بدجوری ترسیده - کاریکاتور فعال ضد اسرائیلی: گنبد آهنین عربی برای حمایت از اسرائیل - کاریکاتور انتخاباتی؛ در جمهوری اسلامی جایی برای انتخاب نیست - کاریکاتوری از شکم آخوند داعشی، بازمانده نسل هارون الرشید در مشهد ایرانپرسنیوز به هیچ گروه سیاسی وابسته نیست و از هیچ کجا حمایت مالی دریافت نمیکند. چهارشنبه، 6 فروردین ماه 1399 = 25-03 2020بیاد فرزانه تاییدی؛ بانویی که دیگر خسته نیستشکوه میرزادگی بانو دیگر خسته نیستید! همیشه چند صفت را در آدم ها دوست نداشته ام: دروغگویی، خودشیفتگی و نامهربانی، و قدرناشناسی. و باور داشته ام که نباید به افرادی که به نوعی گرفتار این صفات هستند اعتماد کرد. خودم هم همیشه سعی کرده ام علاوه بر قدردانی خصوصی از افرادی که بدهکار مهربانی هایشان هستم، از شخصیت های اجتماعی نیز که ارزش هایی دارند، و یا به جامعه ی خود دهشی داشته اند، در حد امکانم قدردانی کنم. در عین حال از آنجا که بر اساس فرهنگ زیبای ایرانی مان «نوحه سرایی،اشک گرفتن از مردمان و مرده پرستی» را زشت می دانم. سعی کرده ام که انسان ها را تا زنده هستند تحسین کنم، برایشان بزرگداشتی مجازی یا حضوری بگیرم و به شکل های مختلف قدردانشان باشم. اکنون که «فرزانه تاییدی»، یکی از آن شخصیت های کم نظیر اجتماعی، را از دست داده ایم، دلم می خواهد متنی را که سال ها پیش در بزرگداشت او نوشتم دوباره منتشر کنم. این متن در اولین شماره ی «پویشگران اینترنتی» که در سال 20005 به همت دکتر اساعیل نوری علا و من آغاز به کار کرد منتشر شده بود. یاد زیبای فرزانه، که هنرش و بهترین سال های زندگی اش، چون بسیاری از اهل هنر و ادب و علم قربانی حکومت اسلامیِ فرهنگ ستیزِ حاکم بر ایران شد، روشن و ماندگارباد با همدردی و تسلیت به بهروز به نژاد عزیزم، و دوستان و دوستداران بانویی که دیگر خسته نیست.
سال ها پيش که در انگليس زندگي مي کردم، زياد به تئاتر مي رفتم. تقريبا هر نمايش مهمي که به روي صحنه مي آمد خودم را مي رساندم به آن. و اگر وقت مي کردم حتي به کارگاه هاي تئاتري هم که در هر محله ي انگليس برپا بود مي رفتم. البته تئاترهاي ايراني را هم که سازنده و يا هنرپيشه هايي داشتند که برايم از نظر هنري يا سياسي اهميت داشتند مي ديدم. يادم مي آيد که قرار بود نمايشي روي صحنه بيايد از مگي اسميت هنرمند بزرگ انگليسي. مي دانستم که آنقدر شلوغ خواهد بود که امکان ديدن آن در روزهاي اول براي من وجود ندارد. اما درست شب اول نوري علا مرا سورپرايز کرد و گفت: «مي خواهي مگي اسميت را امشب ببيني؟» و من سر از پا نشناخته دويدم. بدليل همان روز اول بودن و قيمت هاي سرسام آور ما بليتي داشتيم که در بالاترين قسمت سالن بود. و ما ناچار در تمام مدت بايد که با دوربين صحنه را مي ديديم. فرقي نمي کرد من داشتم مگي اسميت محبوبم را مي ديدم که چه درخشان بر صحنه مي درخشيد. نمايش به نظر من مهم نبود، اما کار او مثل هميشه کم نظير بود. دو روز بعد بود که دعوت نامه اي دريافت کرديم براي ديدار نمايش تازه بهروز به نژاد. بهروز را سال هاي سال بود که مي شناختم، شعور و درک و کارش را قبول داشتم و دوست نزديک ما هم که بود. چند روز بعد با اشتياق به ديدن نمايش رفتيم. وقتي در سالن انتظار بروشور نمايش را ديدم به نوري علا گفتم: «خداي من، يک ساعت و نيم نمايش و فقط يک هنرپيشه؟ بهروز چگونه اين کار را کرده است؟» نوري علا (که اگر کاري را دوست نداشته باشد ـ چه شعر باشد، چه قصه، چه نمايش ـ در همان ابتداي کار مي خوابد! و من هميشه از اين کار او عصباني مي شوم) خميازه اي کشيد و گفت: «نمي دانم؛ اما خيليه! خيلي!» سرم را کنار گوشش گذاشتم و گفتم: «خواهش مي کنم خودت را کنترل کن که نخوابي، بهروز که مي داني چقدر حساس است.» و رفتيم و نشستيم در سالن نمايش و منتظر شديم تا فرزانه خانم تاييدي پيدايش شود. من هميشه فرزانه را به عنوان يک هنرمند خوب سينما و تلويزيون مي شناختم. با ديدن چند کار سينمايي اش او را بعنوان هنرمند درجه يک سينماي ايران هم قبول داشتم، اما کار صحنه اي و زنده او را نديده بودم. و اين بار نشسته بودم تا ببينم که اين هنرمند روي صحنه چه مي کند. فرزانه آمد و شروع کرد. چون گردبادي که با يک حلقه شروع شود و بعد همه ي اطراف خود را بگيرد و به آسمان کشيده شود، فرزانه لحظه به لحظه اوج گرفت و تمامي صحنه و سالن و تک تک تماشاگرانش را مسحور کرد. يک ساعت و نيم بي توقف و بي افت. در دقايق آخر نمايش گريه مي کردم. از هيجان ديدن بازي اش گريه مي کردم. پس از پايان نمايش نمي توانستم از جا برخيزم. نوري علا، که در طول آن يک ساعت و نيم حتي يک خميازه هم نکشيده و خيره به صحنه نگاه کرده بود، با هيجان گفت: «نمي خواهي برويم پشت صحنه؟!» به سختي بلند شدم و راه افتادم تا بروم و به بهروز به نژاد عزيزم تبريک بگويم و به فرزانه تاييدي عزيزم بگويم: «خانم خسته نباشيد؛ شما کارتان هم طراز کارهاي مگي اسميت است آنهم در کارهاي خوب سطح بالايش.» بعد از اين نمايش بيشتر به کارهاي فرزانه تاييدي دقيق شدم، و به زندگي ساده ي کوچکش که روح بزرگ او را در خود داشت، و از همان زمان ها بود که هميشه دلم خواسته بود تا به شکلي سپاس و تحسيني براي او داشته باشم، و از سوي خودم و از سوي آنهايي که فرزانه را و هنر او را ارج مي گذارند، به او بگويم: «دوستت دارِيم،.. شما خسته نباشيد خانم!» بگويم: «ما قدر تو را مي شناسيم خانم! حتي اگر عده اي باشند که درکي از اين چيزها نداشته باشند، حتي اگر نفهمند که هنرمندي چون تو که در تبعيد به سر مي برد، براي اين به تبعيد آمده که صداي عدالت خواهي سرزمينش باشد، وگرنه در سرزمينش که ده ها و صدها برابر بيشتر از حالا ستايشگر داشت.» و هميشه دلم خواسته به فرزانه بگويم: «من خوب مي دانم که تو چقدر عاشق کارت بوده اي و هستي و خوب مي دانم که دوري از آن و دوري از مخاطبين ات چقدر تو را آزار مي دهد، اما تو اين دوري را انتخاب کرده اي که به مراتب از آن ديگري سخت تر است اما راضي ترت مي کند.» من مي توانستم همه ي اين ها را به خود فرزانه بگويم. اما چه لطفي دارد که ما حرف هاي خوبمان را يواشکي بزنيم و گله ها و شکايت ها و انتقادها را فرياد کنيم؟ بالاخره بايد ما هم ياد بگيريم که خوبي ها را فرياد کنيم. و من مي خواهم صادقانه و از صميم قلب و با صداي بلند به فرزانه تاييدي بگويم: «دوستت دارم بانو!
به اشتراک بگذارید:
|