آدرس پست الکترونيک [email protected]









چهارشنبه، 23 آذر ماه 1401 = 14-12 2022

ساچمه داخل سر این نوجوان بازداشتی و اینهم پاسخ وکیل تسخیری

روایت پیش رو درباره مادرِ سرپرست خانواری است که ناچار می‌شود خودروی زیر پایش را برای تامین هزینه پول پیش یک سرپناه حداقلی بفروشد و زمانی که فرزندش در رخداد‌های اعتراضی پس از مرگ مهسا امینی دستگیر می‌شود و قاضی وثیقه ۵۰۰ میلیون تومانی برای آزادی‌اش تعیین می‌کند، امکان تامین پول وثیقه را نداشته است.

هر زمان که درباره این فقدان صحبت می‌کند، بغض گلویش را می‌فشارد و طنین صدایش به لرزه می‌افتد. روایت امروز، روایت پسربچه‌ای است که ۱۵ آذر جشن تولد ۱۵ سالگی خود را نه در جمع خانواده، بلکه در کانون اصلاح و تربیت پشت‌سر گذاشته است. مادر امیرحسین در گفتگو با «اعتماد» از همه مشکلات، نگرانی‌ها، دلهره‌ها و تنهایی‌هایی می‌گوید که طی این ماه‌ها او را گرفتار ساخته است.

آیا وکیل تسخیری پرونده شما به درخواست‌های شما رسیدگی کرده است؟

[وکیل تسخیری امیرحسین، همان وکیلی است که پرونده محمدمهدی کرمی را نیز در دست دارد.] وکیل تسخیری امیرحسین که هیچ کاری نکرده است. من تازه زمانی که برگه پرینت قرار نهایی دادسرا را گرفتم، آنجا فهمیدم که وکیل من آقای [..] است. تازه شماره تماس وکیل را هم نداشتم، به زحمت شماره تلفنش را پیدا کردم و تماس گرفتم، آقای وکیل گفت: «خانم من نمی‌دانم درباره کدام پرونده صحبت می‌کنید؟ پرونده‌های من زیاد است. هرچه که لازم بوده، من احتمالا نوشته‌ام.» گفتم: «آقا شما وجدان داری، می‌خواهم بدانم چه دفاعی از بچه من کرده‌ای؟» به من جواب داد: «خانوم من بیشتر از این نمی‌توانم با تو صحبت کنم.»

هیچ‌وقت ملاقات حضوری با این آقای وکیل داشتید؟ آدرس دفتر را داشتید؟

آدرس دفترش را به من نداد و هیچ‌وقت با هم ملاقات نکردیم حتی تماس‌های من را هم پاسخ نمی‌داد. زمانی هم که امیرحسین بازداشت شد، به واسطه اینکه درگیر شده و نهایتا فرار کرده بود، فردی که امیرحسین را گرفته بود، برخورد تندی با او داشت [نحوه رفتار با امیرحسین در دفتر روزنامه موجود است.] تصویری که از امیرحسین موجود است، او را یک بچه نحیف نشان می‌دهد. مگر می‌تواند با ماموران درگیر شود؟

موضوع کوکتل مولوتف از کجا وارد پرونده پسرتان شده است؟

امیرحسین می‌گوید در آن خانه یک کوکتل مولوتف وجود داشت که آن را در پرونده او قرار می‌دهند. در بازجویی‌ها از امیرحسین می‌خواهند افرادی را معرفی کند که در تهیه کوکتل مولوتف همکاری داشته‌اند. امیرحسین قسم می‌خورد که من سر کار بوده‌ام و اصلا کوله‌پشتی نداشتم، ولی از او می‌خواهند اسم برخی دوستانش را اعتراف کند. پسرم به من می‌گفت مامان اسم کی رو باید می‌دادم؟ اسم کسی را نمی‌دهد، اما بعد از چند روز اعتراف می‌کند که کوکتل مولوتف مال خودش است. [نحوه اعتراف‌ها هم در دفتر روزنامه موجود است.]وقتی با امیرحسین صحبت کردم، گفت: مامان به خدا دست من اصلا به این کوکتل مولوتف نخورده است. می‌خواهم این واقعیت‌ها را بگویم، اما دادگاه اجازه دیدار ما با رییس شعبه یا قاضی را نمی‌دهد.

وکیل تسخیری به شما نگفته برای این اتهام چه حکمی ممکن است، بریده شود؟

وکیل اصلا با من حرف نمی‌زند؛ با تندی با ما برخورد می‌کند. من با بازپرس شعبه ۷ فردیس صحبت کردم، ایشان به من گفت، بچه شما مظلوم و ریزنقش و کوچولوست. گفت دستش باز نیست، چند اتهام شدید در شعبه قبلی به او بسته‌اند که کار را سخت می‌کند. امیرحسین به من می‌گفت، این آقای بازپرس موقع بازپرسی مدام می‌گفت چرا این اعتراف را کرده‌ای؟ چرا این برگه را امضا کرده‌ای؟ امیرحسین هم می‌گفت... [اظهارات مادر امیرحسین در این خصوص در دفتر روزنامه موجود است]

شما سرپرست خانوار هستید؟ غیر از امیرحسین فرزند دیگری دارید؟

بله من مادر مجرد هستم. دو فرزند دارم. یک دختر ۱۸ ساله دیگر هم دارم. به بازپرس شعبه ۷ که فرد منعطفی بود، گفتم: آقای بازپرس به من نگاه کن، من خودم نخوردم، نپوشیدم، بچه‌ام را فرستادم مدرسه، فرستادم ورزش، تلاش کرده‌ام بچه‌ام سمت مواد و بزهکاری و خلافکاری نرود. با چنگ و دندان بچه‌ام را بزرگ کرده‌ام. تا به امروز هم هیچ سازمان دولتی، هیچ کمکی به من به عنوان یک سرپرست خانوار نکرده است. یک بار نشده، انجمن زنان سرپرست خانوار به من بگوید، تو که تنها و بدون حامی دو بچه را بزرگ می‌کنی، چطور زندگی می‌کنی؟ این سازمان‌ها و انجمن‌های دولتی با این همه بودجه‌های نجومی، هیچ وقت کاری نکرده‌اند. باور کنید آقا، من با سیلی صورتم را سرخ نگه می‌دارم.

وضعیت امیرحسین چطور است؟

آخرین بار که ملاقات کابینی داشتم، امیرحسین گفت در سینه و شکم، سر و گردنم احساس درد دارم. یک ساچمه در سر، یک ساچمه در گردن و چندین ساچمه هم در سینه و شکمش باقی مانده است. این ساچمه‌ها ممکن است عفونت کنند و مشکلات جسمی خطرناک برای امیرحسین ایجاد شود. امیرحسین می‌گفت که احساس می‌کند، ساچمه داخل سرش، حرکت کرده و جابه‌جا شده است. می‌گفت، به بهداری کانون گفته است او را به بیمارستان مدنی کرج ببرند و این ساچمه‌ها را در آورند. از وقتی که امیرحسین این حرف‌ها را زده تا همین الان، دلشوره امانم را بریده، نمی‌دانم باید چه کار کنم...



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: