آدرس پست الکترونيک [email protected]









پنجشنبه، 16 آبان ماه 1392 = 07-11 2013

امــروز فريب دادن مردم دشوار شده است

روزنامه اعتماد: در تاريخ اخلاقي همه انسان‌ها حضور دارند از عاملان جنايت‌ها تا تماشاگران، فرمانروايان قربانيان و حتي فيلسوفان و انديشمنداني كه با انديشه‌هايشان له يا عليه اين وقايع تاثير مي‌گذارند. آيا مي‌شود همه را در وقوع جنايت بزرگي مثل هولوكاست يا گولاك مقصر دانست؟

همه مقصر هستند، اما نه به يك اندازه و يك ميزان براي اينكه بتوان اخلاق را به‌صورت كاربردي به كار بست و از شكل فلسفي و انتزاعي خاص در آورد، چاره‌يي نيست به جز گزينش آن واقعيت‌هاي تاريخي كه اخلاق را با چالش جدي مواجه مي‌كنند

محسن آزموده/ اگرچه سده بيستم با خوش‌بيني ناشي از پيشرفت‌هاي علمي و فناوري در قرن پيش از آن آغاز شد، ‌اما انسان قرن بيست و يكم نه فقط تجربه دهشت بار دو جنگ جهاني و فجايع ريز و درشت گوناگون صد سال گذشته را پشت سر دارد كه به وضوح روي مانيتورهاي بزرگ ديده كه قرن تازه با برخورد دو هواپيما با برج‌هاي دوقلوي نيويورك آغاز شده است. انسان عصر ما ديگر در توهم خوش‌بيني به سرشت انسان به سر نمي‌برد و آسوده خاطر دم از اخلاق نمي‌زند. راستي چه ضمانتي هست كه نسل‌كشي‌ها، ستيزهاي قبيله‌يي، برپايي نظام‌هاي توتاليتر و كشتارهاي دسته‌جمعي در سده پيش رو تكرار نشود؟ در همين 12، 10 سال گذشته شاهد جنگ‌هاي مكرر و خونبار داخلي، انقلاب‌هاي متعدد، سركوب وحشيانه مردمان توسط دولت‌ها، بحران‌هاي ويرانگر مالي و رشد بنيادگرايي و تعصبات فكري-ايدئولوژيك بوده‌ايم، شروري كه از سرشت خودخواه و نادان انسان برمي‌خيزد. شايد به همين خاطر است كه بايد عليه فراموشي قيام كرد و به ياد آورد و تامل كرد بر آنچه در تاريخ نزديك‌مان رخ داده است. «انسانيت: تاريخ اخلاقي قرن بيستم» نوشته جاناتان گلاور با ترجمه افشين خاكباز، كتابي است كه به همين هدف نگاشته شده. با افشين خاكباز مترجم اين كتاب كه به تازگي به همت نشر آگه منتشر شده، گفت‌وگويي صورت داديم كه از نظر مي‌گذرد:


وقتي كتاب را ورق مي‌زنيم، عمدتا با بي‌اخلاقي‌ها مواجه مي‌شويم و فجايع و رخدادهاي ناگواري را مي‌خوانيم كه در قرن بيستم اتفاق افتاده است. منظور نويسنده از تاريخ اخلاقي چيست؟

نويسنده خود به اين موضوع اشاره كرده و گفته كه اگرچه رخدادهايي كه شرح داده‌ام، تلخ و ناگوار است، اماواقعيت‌هايي است كه در سده بيستم و حتي نوزدهم رخ داده است. او مي‌گويد ارائه تصويري روشن به تنهايي كافي نيست. بلكه نخستين گام شناخت هيولاهاي درون است كه باعث چنين فجايعي شده‌اند. اين شناخت موجب مي‌شود بتوانيم اين هيولاهاي خطرناك را در بند كنيم. انگيزه نگارش اين كتاب هم همين است: يعني از يك سو به تصوير كشيدن قساوت‌ها و بي‌رحمي‌هايي كه در سده بيستم رخ داده و از سوي ديگر نمايش نقاط قوت و بارقه‌هاي اميد. از يك سو موضع‌گيري‌ هايدگر در دفاع از نازي‌ها را مطرح مي‌كند و از سوي ديگر واكنش انساني ناقوس زن ساده و مردمان دهكده دورافتاده فرانسوي لوشامبون را به تصوير مي‌كشد. او مي‌خواهد نشان دهد كه اگرچه عمق فجايع خيلي زياد است، اما در انتهاي اين تونل تاريك و طولاني، نوري نيز ديده مي‌شود كه نشان مي‌دهد هنوز مي‌توان اميدوار بود و شايد بشود شرايط را اصلاح كرد.

منظور گلاور از انسانيت چيست؟‌ آيا تعريفي از انسانيت ارائه مي‌دهد؟

او انسانيت را عمدتا در مقابل وحشيگري و قساوت مطرح مي‌كند و آن را به‌عنوان همدلي، نوع دوستي و همدردي با ديگران معرفي مي‌كند.

گلاور در مقدمه تاكيد مي‌كند كه اين فجايع و جنايت‌ها درقرون پيشين نيز بوده است و تفاوت قرن بيستم با آنها اين است كه از اين قساوت‌ها در قرن بيستم گزارش‌هاي دقيق و تصاوير روشن و دهشتناك وجود دارد. به نظر شما چرا بايد قرن بيستم براي روايت فجايع اخلاقي انتخاب شود؟ قرن بيستم چه تمايزي نسبت به ساير ادوار تاريخي بشر دارد؟

در قرن بيستم براي نخستين بار در طول تاريخ، در جايي ايستاده‌ايم كه اگر در هر گوشه‌يي از دنيا قساوت و حادثه‌يي رخ دهد، مي‌توانيم به سرعت از آن با خبر شويم و در برابر آن واكنش نشان دهيم. اين امكان ناشي از پيشرفت‌هاي تكنولوژيك است. از سوي ديگر پيشرفت تكنولوژي به‌گونه‌‌يي بوده كه اگر جنگي مثل دو جنگ جهاني به وقوع بپيوندد، فاجعه‌يي بسيار وحشتناك گريبانگير همه بشريت خواهد شد. بنابراين در قرن حاضر، از يك سو آگاهي به وسيله رسانه‌ها و شبكه‌هاي اجتماعي افزايش يافته و اين مي‌تواند واكنش‌هاي انساني را در برابر جنايت‌ها تقويت كند. اما از سوي ديگر فناوري امكان كشتار سريع و وسيع و خونسردانه انسان‌ها از راه دور، بدون درگير شدن وجدان و منابع اخلاقي انسان را فراهم آورده است.

برخي منتقدان رسانه مي‌گويند يكي از دلايل ضعيف شدن شاخك‌هاي اخلاقي انسان‌ها تكرار وسيع شنيدن و ديدن اخبار اتفاقات ناگوار در رسانه‌هاست، آيا فكر نمي‌كنيد با همين استدلال بتوان به آقاي گلاور ايراد گرفت كه با شرح جنايت‌هايي چنين وحشيانه در كتاب، به جاي تقويت حس اخلاقي به عادي شدن آنها كمك كرده است؟

من با اين نظر موافق نيستم. فكر نمي‌كنم وقتي خواننده‌يي فجايعي را كه در كتاب توصيف شده مي‌خواند، ازعمق غير اخلاقي بودن آنها برايش كاسته شود. يعني فكر نمي‌كنم سخن گفتن از جنايت‌هاي بشري باعث تضعيف واكنش‌هاي انساني در برابر آنها شود. اتفاقا به باور من اگر چنين وقايعي به‌صورت موارد پراكنده و استثنايي مطرح شوند، ممكن است دقت عمل و واكنش اخلاقي كه از انسان‌ها انتظار مي‌رود را موجب نشود، اما وقتي مي‌بينيم كه اين جنايت‌ها در كشورها و مكان‌هاي مختلف، با فرهنگ‌ها و پيشينه‌هاي گوناگون و با سوابق تاريخي مختلف، به‌صورت يك شكل و يكسان رخ مي‌دهد، بيشتر تامل مي‌كنيم و كساني كه اهل انديشه هستند، بيشتر به فكر فرو مي‌روند. مثلا شايد كشتار رواندا در آفريقا در وهله نخست توجه مان راجلب نكند، اما وقتي همان اتفاق در بوسني و هرزگوين يا ايرلند هم رخ مي‌دهد، در مي‌يابيم كه حتمايك جاي كار مي‌لنگد. شايد نقطه ضعفي در سرشت انسان هست كه چنين فجايعي را امكان‌پذير مي‌كند. نويسنده نيز مي‌كوشد ما را با اين نقاط ضعف مواجه كند تا فكري براي جبران آنها كنيم.

آيا مي‌توان اين كار را گونه‌يي ستيز عليه فراموشي خواند؟

دقيقا همين‌طور است. ايشان اين فجايع را از حالت يك فيلم سينمايي تخيلي خارج مي‌كند و ما را از نظر احساسي و فكري با آن درگير مي‌كند. وقتي كتاب را مي‌خوانيم ميان بسياري از اين اتفاقات با رخدادهاي مشابه در جامعه خودمان قرينه‌سازي مي‌كنيم. ما اگر چه مدعي معنويت و دين مداري هستيم، اما هيچ بعيد نيست كه اگر در موقعيت مشابه قرار بگيريم، دست به همان اشتباهات نزنيم و بهتر از ديگران عمل كنيم. بنابراين اولا بايد مانع از فراموشي چنين رخدادهاي دهشتناكي شد و ثانيا افراد را وادار كرد كه به آنها به‌عنوان اموري واقعي و ملموس كه در عالم واقع و در همين نزديكي‌ها رخ مي‌دهند، فكر كنند.

در كتاب دو حوزه اخلاق و تاريخ، هر يك طبقه‌بندي و دسته‌بندي‌هاي خاص خودشان را دارند. كتاب چگونه اين دو حوزه را با يكديگر آشتي داده است؟

اين كتاب كوشيده است تاريخ را با عينك اخلاق بنگرد. نويسنده، نخست اخلاق و مفاهيم اخلاقي را تعريف كرده و در ادامه برخي از بزنگاه‌هاي مهم تاريخي سده بيستم را با بهره گرفتن از اين مضامين تشريح مي‌كند. در واقع، هدف كتاب ارائه شرحي تقويمي از رخدادها نيست، بلكه رخدادهاي تاريخي را پيرامون منابع اخلاقي واكنش‌هاي انساني و محدوديت‌هاي اين منابع و واكنش‌ها سازمان داده است. مي‌توان گفت رخدادهاي تاريخي محملي براي بررسي اين منابع و واكنش‌ها و محدوديت‌هاست. نويسنده مي‌خواهد نشان دهد كه در وراي وقايع و رخدادهاي به ظاهر متفاوت ويژگي‌ها و ضعف و قوت‌هاي كم و بيش مشترك انساني قرار دارد. براي اينكه بتوان اخلاق را به‌صورت كاربردي به كار بست و از شكل فلسفي و انتزاعي خاص در آورد، چاره‌يي نيست به جز گزينش آن واقعيت‌هاي تاريخي كه اخلاق را با چالش جدي مواجه مي‌كنند.

در اخلاق هنجاري سه گرايش عمده اخلاق وظيفه‌گرا، اخلاق فضيلت‌گرا و اخلاق پيامدگرا داريم. با هر كدام از اين گرايش‌ها مي‌توان رفتارها و كنش‌هاي بشري را مورد ارزيابي اخلاقي قرار داد. نگاه گلاور در اين كتاب بر كدام رويكرد مبتني است؟

نويسنده از هر سه گرايش استفاده كرده و درواقع رويكردي تلفيقي را به كار بسته است. ايشان معتقد است كه هيچ يك از اين گرايشات به تنهايي كافي نيست. در واقع واكنش‌ها و رفتارهاي انسان تنها بر منفعت‌گرايي فردي، يا محترم شمردن كرامت انساني، يا فضايل اخلاقي مبتني نيستند و آميزه‌يي از اين سه، بهتر مي‌تواند رفتارهاي انسان‌ها را توضيح دهد. از اين رو آقاي گلاور در اين بررسي اخلاقي تاريخ، از هر سه گرايش بهره مي‌گيرد و گاهي از منفعت گرايي فردي دفاع مي‌كند، زماني به شيوه كانت از كرامت انساني و تكليف اخلاقي سخن مي‌راند و گاهي از فضيلت‌هاي انساني دم مي‌زند.

در تاريخ اخلاقي همه انسان‌ها حضور دارند، از عاملان جنايت‌ها تا تماشاگران، فرمانروايان، قربانيان و حتي فيلسوفان و انديشمنداني كه با انديشه‌هايشان له يا عليه اين وقايع تاثير مي‌گذارند. آيا مي‌شود همه را در وقوع جنايت بزرگي مثل هولوكاست يا گولاك مقصر دانست؟

همه مقصر هستند، اما نه به يك اندازه و يك ميزان. مسلما سياستمداراني كه با ترويج قبيله‌گرايي و آغاز مارپيچ نفرت، جامعه را به سمت جنگ و جنايت سوق مي‌دهند، بيش از سربازي مقصر هستند كه مي‌جنگد و شايد خود نيز قرباني همين مارپيچ نفرت است. كساني كه در نظام‌هاي توتاليتر، شكنجه را تئوريزه مي‌كنند بيش از شكنجه‌گران مقصرند. اما هر كدام سهم خودشان را دارند. هيچ‌كس نمي‌تواند ادعا كند كه مامورم و معذور. زيرا هر فرد به‌عنوان يك انسان موظف است نسبت به فجايع اخلاقي واكنش نشان دهد. از سوي ديگر، در كتاب مي‌بينيم كه گاهي، به‌ويژه وقتي پاي دشمن خارجي در ميان باشد، فشارهاي اجتماعي و افكار عمومي از بيرحمي حمايت مي‌كنند و حتي كساني را كه واكنش انساني نشان مي‌دهند منزوي و تنبيه مي‌كنند.

درباره نقش فيلسوفان چه مي‌توان گفت؟ فيلسوفان چه نقشي در اخلاقي يا غيراخلاقي‌تر شدن فضا ايفا مي‌كنند؟

اتفاقا يكي از پرسش‌هاي كليدي كتاب هم همين است: وقتي فجايع اخلاقي رخ مي‌داد، فيلسوفان كجا بودند؟ ضمن آنكه برخي از فيلسوفان مثل نيچه در به وقوع پيوستن اين رخدادها نقش داشتند. يعني حزب نازي آلمان به نوعي خود را وامدار نيچه مي‌دانست و برخي معتقدند كه افكار و انديشه‌هاي نيچه است كه در داخل اين حزب به كار گرفته شده است. براي مثال بحث داروينيسم اجتماعي كه نيچه به آن معتقد است، در شكل گرفتن فجايعي كه در شوروي استاليني يا آلمان نازي مطرح مي‌شد، بي‌تاثير نبود.

چگونه مي‌توان پيامد انديشه‌ها و افكار را پيش بيني كرد؟ به عبارت ديگر آيا مي‌توان و بايد بر روند توليد فكر قانونگذاري كرد؟ و آيا خود اين كار غير اخلاقي نيست؟ چون در هر صورت فيلسوفي مثل نيچه كه نمي‌تواند پيامد انديشه‌هاي خودش را بسنجد و از سوي ديگر نمي‌توان مانع از انديشيدن او شد.

بحث از اخلاقي بودن يا نبودن قانونگذاري براي انديشيدن يك موضوع فلسفي است. مسلما هر كس بايد آزاد باشد كه به هر چه مي‌خواهد فكر كند و آن را مطرح كند. جامعه و مردم نيز مختارند كه از اين فكر با برداشت‌ها يا تفسيرهاي متنوع استفاده بكنند يا نكنند. اما در هر صورت نمي‌توان از تبعات و پيامدهاي انديشه گريخت. بحث نيچه به جاي خود، آيا دانشمنداني كه زمينه‌ساز ساختن بمب اتم شدند، نمي‌دانستند چه مي‌كنند؟ شايد در ابتدا واقعا نمي‌دانستند كه كارشان چه پيامدي دارد، اما از يك مقطعي به بعد ديگر نمي‌توانستند چنين ادعا كنند كه نمي‌دانستند تحقيقات و ابداعات‌شان به ساختن بمب‌هايي مي‌انجامد كه استفاده از آن به نابودي انسان‌ها منجر مي‌شود. درباره نيچه هم مي‌توان مثال مشابهي زد. وقتي نيچه مي‌گويد كه خاستگاه فرهنگ اصيل بربرها هستند و انسان ابرمرد، انسان شكارچي است، مشخص است كه چنين تفكري به كجا مي‌رسد. مسلما دنيايي كه براساس افكار نيچه بنا شود، ‌يعني دنيايي كه به جاي همدلي، بر آهندلي و سخت‌دلي مبتني باشد، دنيايي كه سنگدلي و بي‌رحمي را فضيلت و مهرباني و نوع دوستي را رذيلت و از ويژگي‌هاي اخلاق بردگان بداند و دنيايي كه براي اكثر مردمان حق حيات قايل نباشد و آنها را ابزاري در دست نخبگان بداند دنياي زيبايي نخواهد بود و بيش از رويا، شبيه كابوس است.

شما چرا از ميان كتاب‌هاي متعدد درباره اخلاق يا تاريخ اين يكي را انتخاب كرديد؟

البته اين انتخاب توسط دوست عزيز و استاد گرامي جناب آقاي خشايار ديهيمي صورت گرفت. اما وقتي كتاب را خواندم متوجه شدم بسياري از مطالب آن دغدغه من نيز هست. كتاب ازسرشت انسان‌ها مي‌گويد و من معتقدم كه سرشت انسان‌ها در همه جاي دنيا يك شكل است. نمي‌توان گفت كه ما، از فردي در جاي ديگر انسان‌تر يا پست‌تر هستيم. همه ما فارغ از مرزبندي‌هاي سياسي و ايدئولوژيك، ضعف‌ها و نارسايي‌ها و نقاط قوت مشابهي داريم. ما نيز نسبت به يكديگر بي‌رحمي و بي‌اخلاقي‌هاي مشابهي داريم. بي‌عدالتي‌هاي اجتماعي در جامعه ما نيز هست و اين مي‌تواند زمينه ساز نفرت طبقاتي شود. ما در جامعه‌يي با تنوع قومي و قبيله‌يي زندگي مي‌كنيم و بايد به مردم بياموزيم كه به اين گوناگوني‌ها احترام بگذارند و به يكديگر، فارغ از تقسيم بندي‌هاي ايدئولوژيك به‌عنوان انسان‌هايي با كرامت انساني بنگرند. در غير اين صورت و اگر تفاوت‌ها را به رسميت نشناسيم، اين تنوع كه گنجينه‌يي ارزشمند از تمدن و فرهنگ را به ما بخشيده، ممكن است به تدريج و با ايجاد احساس تبعيض و بي‌عدالتي، مارپيچ نفرتي را ايجاد كند كه به سادگي مهاركردني نباشد.

آيا به نظرتان قرن پيش رو با اين پيشينه و تجربه، اخلاقي‌تر خواهد بود يا غيراخلاقي‌تر؟

قطعا. درست است كه فجايعي كه در قرن بيستم رخ داد در سده‌هاي پيش‌تر با ابعاد كوچك‌تري اتفاق مي‌افتاد، اما خيلي كارهايي كه در سده نوزدهم يا سده‌هاي پيش از آن رخ داد، در سده بيستم به تاريخ سپرده شد. شكنجه‌هاي علني، شقه كردن آدم‌ها، مثله كردن در ملاء‌عام و جنايت‌هايي از اين دست اگرچه در سده بيستم هم رخ داد، اما در بخش بزرگي از جهان متمدن تقبيح مي‌شد و در مقايسه با زمان‌هاي گذشته كمتر شده است. اين نشانه خوبي است و نشان مي‌دهد كساني كه زمام امور مردم و كشورها را در دست دارند، در برابر افكار عمومي حساس هستند .

با گسترش رسانه‌ها شرايط به‌گونه‌يي ا‌ست كه به سادگي نمي‌توان دست به هر جنايتي زد. در همين چند سال اخير شاهد بوده‌ايم كه هر وقت برخي قدرت‌هابه دنبال ايجاد جنگ يا كشورگشايي بوده‌اند، يكي از دشوارترين كارها مواجهه و راضي كردن افكار عمومي است. اين در حالي است كه مردم همه كشورهاي اروپايي از آغاز جنگ جهاني اول استقبال كردند و در كشورهاي مختلف، جشن و پايكوبي به راه انداختند. به نظر من امروز سطح آگاهي مردم سرتاسر جهان به حدي رسيده كه فريفتن آنها بسيار دشوارتر شده است. بنابراين به‌طور كلي به آينده اميدوارم.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: