تهران امروز: ابري ها به جاده احتياج ندارند. جاده اگر كشيده شود، امنيت از دست ميرود. ديگر كسي جرات نمي كند زن و بچه اش را به جنگل ببرد. ترس ها به زنان و بچههاي روستا محدود نمي شود. در سايه سار سبز جنگل ابر گله گوسفند است كه مي چرد وميخورد، ميخورد و ميچرد! هرچند يكي از عوامل تهديد جنگل ابر محسوب مي شود و بايد كم كم از جنگل خارج شوند، اما دامداري شغل آبا واجدادي ابري هاست
سايه هر درخت جنگل ابر كه يكي از ذخيرگاه هاي ژني جهان است، امروز سايبان چند خودرو شخصي است. جنگلي كه امروز با رضايت سازمان حفاظت از محيطزيست و سازمان جنگل، منابع طبيعي و آبخيزداري كشور درختان سرخدار و باستاني خود را از دست مي دهد تا جاده مورد علاقه استانداري گلستان در آن ساخته شود. مسئولان مي گويند اين جاده براي راحتي اهالي روستايي ابر است. روستايي كه هم اينك شش جاده قابل دسترسي دارد اما با كم آبي دست وپنجه نرم ميكند و مدرسه ابتدايي براي بچه هاي روستا خود ندارد. شش جادهاي كه ورود گردشگران را به منطقه آنقدر سهل و آسان كرده كه ماشينهاي بسياري به راحتي در يكي از ذخاير ژني جهان جولان ميدهند. گردشگراني كه تعداد آنها به گفته «مجيد آشوري» دبير جشنواره نغمه وطبيعت به 5 هزار نفر در هفته مي رسد. او كه سال هاست به عنوان راهنماي گردشگري در اين منطقه فعاليت ميكند ورود بي برنامه گردشگران را يكي عوامل اصلي تخريب ميداند. گردشگران كه از سوي بسياري از دوستداران محيط زيست، «تخريبگران طبيعت» ناميده مي شوند و به يمن وجود جاده هاي فراوان قابل دسترسي هيچ مشكلي براي ورود وتخريب باستانيترين جنگل جهان ندارند!
كابوس جاده جنگل ابر!
كافي است كمي در ميان خانه هاي خراب ونيمهخراب روستاي ابر چرخ بزني تا ترسي كه از ساخت جاده ابر، از پنجره هر خانه سرك مي كشد را با تمام وجودت احساس كني! علي جوان است و سياه سوخته. كار آفتاب شاهرود است اين آفتاب سوختگي. از جاده متنفر است، هم او و هم دوست جوانترش كه رد آفتاب گرم شاهرود را ميتواني برچهره سوختهاش ببيني! حسن را ميگويم. اينجا فاميلي همه آشوري است. البته تك خانههايي هم وجود دارد كه نام فاميلي ديگري هم در شناسنامهشان ثبت شدهاست. يكي همين اصغربيگي كه خانه اش را در اختيار گردشگران و شركت كنندگان جشنواره نغمه و طبيعت گذاشته تا از رهگذر حضور گردشگران سفره خانه اش رنگي بگيرد! هر سه از جاده بيزارند و ميترسند. ميگويند:«ابري ها به جاده احتياج ندارند. جاده اگر كشيده شود، امنيت از دست ميرود. ديگر كسي جرات نميكند زن و بچه اش را به جنگل ببرد.» ترسها به زنان و بچههاي روستا محدود نميشود. در سايه سار سبز جنگل ابر، گله گوسفند است كه مي چرد و ميخورد، ميخورد وميچرد! هرچند يكي از عوامل تهديد جنگل ابر محسوب مي شود و بايد كم كم از جنگل خارج شوند، اما دامداري شغل آبا واجدادي ابري هاست. علي ميگويد:
« جاده كه بيايد، گله دزدي ها هم شروع ميشود.» آنهم نه يك جاده كه يك بزرگراه، آنوقت دزدها به راحتي ميتوانند گلهها را بار بزند وفرار كنند وهيچكس هم به گرد پاي آنها نميرسد. همين الان هم خيليها بهوسيله موتور اقدام به دزدي گوسفند ميكنند و دست چوپان بيچاره به هيج كجا بند نيست!
اطفاي حريق با گالن بنزين!
جنگل شاهرود دو سال پيش سوخت. در تك تك خانه ابريها را كه بزني ميگويند:« آتش سوزي عمدي بود!» اما خاطرات تلخ آنها به همينجا محدود نميشود. آتشي كه همين ابريها آن را خاموش كردند.«كسي كمك نميكرد. يعني نميخواست كمك كند خانم! » آنها خوب به ياد دارند كه بالگرد هلالاحمر يكبار به منطقه آمد و رفت و ديگر باز نگشت. باز هم مي گويد:«جنگل را ابريها خاموش كردند.» اما همه ماجرايي كه در ذهن ابريها حك شده است به همين جا ختم نميشود. علي قسم مي خورد در روزهايي كه ابريها گالن گالن آب را به جنگل ميبرند تا ابرها را از چنگال دودهاي سياه برهانند، كساني بودند كه گالن گالن بنزين را به جاي آب به جان درختان سرخدار جنگل ابر ميريختند! هنوز هم هيچ كس نمي داند چرا؟ و اين سوال آنقدر در ذهن آنها تكرار شده است كه گاهي بي معني ميشود!
پيش به سوي نابودي ابر !
جنگل ابر اين روزها جولانگاه ماشين هاي شخصي است، نه يكي و نه دوتا، در ميان درختان كه قدم ميزني گاهي به سايه سار درخت تنومند وريشه دار ي ميرسي كه چندماشين را در پناه خود گرفته است! ماشينها دودها را بيرون داده اند و صاحبان را به پناه سبز جنگل فرستادهاند تا جنگل از دست زبالههاي آن آرامش نداشته باشد! عكسهاي خبرنگار تهرانامروز تنها گوشه كوچكي از اتفاق تلخي است كه هم اينك در حال وقوع است! تازه جادهاي كه هم اينك تيشه به ريشه ريشهدارترين درختان جنگل ميزند هنوز وارد بازي نشده است! بسياري از طبيعت گردان از خود ميپرسند زماني كه بزرگراهي قلب ابر را بشكافد چه بر سر پوشش گياهي و جانوري اين اكوسيستم زيبا ميآيد؟ هيچكس پاسخي نميدهد. مسئولان بيتوجه به شرايط بد روستاي ابر و خانههاي كهنه و روستايي كه بهجز درختان سبزش به خرابهاي ميمانند تنها به فكر ساختن جاده اي هستند تا مثلا در زمان حريق به داد جنگل ابر برسد! مگر قرار است دوباره آتش به جان جنگل بيفتد؟ كسي هست پاسخ اين سوال را به در تك تك خانههاي ابريها ببرد يا سنگي به پنجره آنها بكوبد! كسي نيست اما شايد هم بيفتد. مگر نيفتاد؟ حرف هايي است كه در لابه لاي ذهن آنها ميآيد و ميرود. آخر بخشي از جنگل كه دوسال پيش سوخت، همان قسمتي بود كه بايد براي ساخت جاده ريشهكن ميشد!
ابر مدرسه ابتدايي ندارد!
مسئولان ازجمله نمايندگان منطقه، در حالي هفت سال است كه براي روستانشينان ابر بهدنبال جاده هستند كه اين روستا درحال حاضر مدرسه ابتدايي ندارد! چرا؟ مجيد آشوري ميگويد:«چون قشر جوان روستا براي پيدا كردن كار به شهرها رفتند وعملا مدرسه ابتدايي روستا هم تعطيل شد!» البته هنوز هم در خانه «ابريها» بچههايي هستند كه بايد براي آموختن و يادگرفتن پشت ميزهاي درس قرار بگيرند. اما كسي به فكر آنها نيست. همه مسئولان توانشان را براي ساخت يك جاده در دل كهنترين جنگل جهان گذاشته اند كه ابريها نميخواهند!
ابر آب آشاميدني هم ندارد!
آب آشاميدني «ابريها» از يكي از چشمه هاي جنگلي تامين ميشود. آبي كه مزه ماندگاري دارد، سرد و زلال. تا چهار –پنج سال پيش همين چشمه كفاف همه روستا را ميداد اما حالا چند سالي است كه آب چشمه كم شده است و بي آبي آنها را اذيت ميكند. بيگي جوان است و در شاهرود كار ميكند. گاهي اوقات به روستا ميآيد به پدر كمك ميكند. چكار ميتوانست بكند؟ در روستا كه كار نبود، بايد به شهر ميرفت. كمآبي آزارش ميدهد. خانههاي آنها بر پاي كوه قرار دارند و همين مسئله باعث شد تا در شبانه روز 2 ساعت بيشتر آب به آنها نرسد. خانههايي كه در پايين دست قرار دارند، مشكل بي آبي ندارند. هرچند كم آبي آنها را هم اذيت ميكند. اما بي آبي در روستايي كه گرمايش همه وجودت را به آتش ميكشد، غير قابل تحمل است. به خيلي جاها شكايت كرده وعرض حال برده اند. چند وقتي است جهادكشاورزي 2 چاه عميق زده ا ست اما كيفيت آبي كه از چشمه ميآيد را ندارد. البته هنوز هم به بهره برداري نرسيده ا ست! حالا آنها مانده اند با اين گرماي بي پير و بي آبي چه كند. دلشان به گردشگري جنگل ابر خوش است. خانههاي خود را براي اقامت گردشگران آماده كردند، اما آيا ميتوان گردشگر راپذيرفت و آبي نداشت تا آنها گرد وغبار راه و خستگي را از تن خود بتكانند! ميشود؟
مجوز سخت،مجوز آسان!
در روستاي ابر هوا آنقدر گرم و شعله سركش خورشيد آنقدر ميسوزاند كه نتواني چند دقيقه را در فضاي باز تاب بياوري. اما همين كه به جنگل ابر ميرسي همه چيز فراموش ميشود. در سايه ابر و خنكاي سبز درختان به رويا ميروي. همين رويا علاوه بر همه ارزشهاي ژني جنگل، ابر را سر زبان انداخت. مجيد آشوري خودش هم متولد روستاي ابر است. البته در شاهرود زندگي ميكند. سال هاست كه راهنماي گردشگري است. او هم مانند بسياري از كارشناسان حوزه گردشگري و اقتصاد، چاره نجات روستاي ابر را در گسترش و حمايت صنعت گردشگري ميداند. براي هميناست كه جشنواره نغمه و طبيعت را دراين روستا برگزار ميكند. 30 نفر از اهالي روستاي ابر هم در اين رهگذر صاحب شغل و كار شدهاند. اما سنگهاي بزرگي سر راه او قرار دارد. مثلا گرفتن مجوز براي قطع 5هزار درخت سرخدار جنگل ابر باهدف ساخت يك جاده- كه به گفته كارشناسان نه ضرورتي دارد و نه توجيه اقتصادي- خيلي راحت تر از گرفتن مجوز براي برگزاري يك جشنواره براي رونق گردشگري در روستاست. جشنوارهاي كه قراراست روستائيان را با گردشگران آشنا كند تا از اين رهگذر ناني هم به سفره ساده روستائيان بيايد! گردشگراني كه آمد وشدشان ميتواند به رفاه حال روستائيان كمك كند و به گفته آشوري مهاجرت روستا را كاهش دهد!
فروش اراضي ملي جنگل ابر!
راننده وانتي كه ما را به دل جنگل ابر برد، ميگويد:« الان منابع طبيعي درحال واگذاري بخش هايي از جنگل به روستائيان است.» طرحي كه ظاهرا از آن به ايجاد اشتغال در ميان روستائيان نام برده ميشود! او كه پسر عمويش بنگاه معاملات ملكي دارد، ميگويد: «سندهايي نشان شما ميدهم كه هر هكتار زمين از اراضي ملي را به قيمت 300 هزار تومان به مردم واگذار كرده اند.» او ميگويد:«اگر شما هم زمين ميخواهيد، بگوييد تا براي شما جور كنم.» -مگر سندي، مدركي نميخواهند؟ نه، فقط كافي است پنج نفر شهادت بدهند كه پدران شما قبلا اينجا ساكن بودند. به گفته او كساني كه قبلا اينجا زمين داشتند و زمين آنها جزو طرح ملي اعلام شده بود، نيازي به پرداخت پول براي بازپسگيري آنها ندارند! اما كساني كه زمين ندارند، با شهادت پنج نفر صاحب زمين ميشوند. قيمتش هم بالانيست. حس ميكنم دوباره صداي اره و لودرها بلند ميشوند. در پايين دست، همانجا كه ابرها به جنب وجوش درآمده اند، دو اسب شيههكشان از دشت ميگذرند . دشتي كه كمكم با ابرهاي سفيد پوشيده ميشود! راستي تا چند وقتي ديگر اين منظره را ميتوان ديد. آيا جغرافياي جنگل ابر هم قرارست همچون درياچه اروميه به تاريخ بپيوندد!
وقتي جنگل ناله ميكند، گريه ميكنيم!
«علي خداوردي» جنگلبان است و درد جنگل دارد. جنگلبان كه شد با خود عهدبست نگذارد زخميبه هيچ درختي برسد. اما ساخت جاده را كه تصويب كردند، كمرمان را شكستند! او و جنگلباناني كه سال هاست جلوي جاده ايستادهاند، ميگويند:« وقتي بالادستيها تصميم ميگيرند ، چه كاري از دست ما برميآيد؟» آفتاب سوخته است مثل بيشتر اهالي ابر. جنگل شاعرش كرده است! ميگويد:«به خدا صداي ناله جنگل را ميشنويم. جنگل حرف ميزند. همين كه تبر به كمرش ميخورد ، صداي ناله اش در جنگل ميپيچد و آتش به جانمان ميزند!» او هم ساخت اين جاده را مساوي با از ميان رفتن امنيت ساكنان جنگل ابر ميداند. نگاهش خيس ميشود،ميگويد:«كاش ميمرديم و اين روزها را نميديديم!»