بازدیدکنندگان ارجمند بدلیل تغییرات فنی ایران‌پرس‌نیوز موقتا بروزرسانی نمی‌شود
















آدرس پست الکترونيک [email protected]









پنجشنبه، 3 بهمن ماه 1392 = 23-01 2014

گزارش تکاندهنده از آتش سوزی خیابان جمهوری

روزنامه شهروند: یکشنبه‌ای که گذشت، عادی شروع شد اما عادی تمام نشد. بعد از آن روز، دیگر برای خانواده‌های «نسرین» 44 ساله و «آذر» 60 ساله، وقت می‌بَرَد که روز‌ها عادی شوند. این را خودشان می‌گویند. خانواده نسرین، ساعت 12 شب، وقتی تازه با مهمان‌های عزاداری‌شان، خداحافظی کرده‌اند، در خانه پدر، آن‌جا که تا همین چند روز پیش، طبقه بالایش، خانه خواهرشان، نسرین، بود نشسته‌اند دور هم و تعریف می‌کنند. از چیزهای که نشیده‌اند، از آن‌چه از یکشنبه گذشته تا حالا بر سرشان گذشته، از بهشت زهرا(س)، مسجد، مسئولانی که هنوز یک پیامک تسلیت هم برای آنها نفرستاده‌اند.

پدر «نسرین فروتنی» که بازنشسته نیروی انتظامی است، نشسته روی زمین و گریه می‌کند: «دخترم، دختر عزیزم» شانه‌هایش تکان می‌خورد از گریه، نوه‌اش دست او را گرفته تا لرزشش را کم کند. خواهر و برادر، زن برادر و شوهر خواهر، همه جمعند. چشم‌هایشان اشک دارد، گلویشان بغض. «غم خواهر سخت است».

«مجید»، برادر «نسرین» صدایش گرفته، نا ‌ندارد برای حرف‌زدن. خیره می‌شوند به دیوار روبه‌رو، به تاج گلی که کارگران پاساژ کوثر، یکی از پاساژهای اطراف محل کار خواهرش، برای تسلیت فرستاده‌اند و می‌گوید هنوز گیج است، هنوز نمی‌داند در حادثه آتش‌سوزی به این بزرگی، وجود نداشتن تجهیزات کامل تیم آتش‌نشانی یعنی چه، یعنی چه که ماموران آتش‌نشانی آن روز تشک نجات نداشتند، چرا نردبان ماشین اول آتش‌نشانی باز نشد، چطور شد که التماس‌های خواهرش به جایی نرسید و آخر سر او بعد از 10 دقیقه آویزان‌بودن از پنجره کارگاه محل کارش، به زمین افتاد و مرد. «هنوز گیجیم، مصیبت برای ما بزرگ است. از 4خواهرم، یکی‌شان الان دیگر نیست. او آن روز رفته بود تا در روز تعطیل، به درخواست کارفرمایش، حجم زیاد کار را جلو ببرد تا این‌که فهمید آتش‌سوزی شده؛ من که آن‌جا نبودم ولی همکارانش به ما گفتند خیلی ترسیده بوده، می‌رود جلو پنجره و بعد آویزان می‌شود. او فقط می‌خواست جانش را نجات دهد ولی هرچه التماس کرد، آتش‌نشانان نردبانشان باز نشد، بعد هم وقتی او از پنجره آویزان بود، آن‌قدر آب پر فشار از کف روی دست‌های او ریختند که دستش لیز خورد و به زمین سقوط کرد. ما روزهای سختی را می‌گذرانیم. کسی به ما هنوز نگفته دلیل این آتش‌سوزی چه بود. هنوز از هیچ سازمانی، حتی به ما یک تسلیت ساده هم نگفته‌اند. در این مدت فقط روزنامه‌نگاران به ما زنگ زده‌اند و بس. مصیبت ما را هیچ چیز کم نمی‌کند ولی ما الان این را می‌خواهیم که دیگر برای هیچ شهروند دیگری این اتفاق نیفتد. خواهر هیچ‌کس از سر ناچاری، از ساختمان محل کارش سقوط نکند و نمیـرد.» او اینها را می‌گوید و پدرش می‌آید میان حرف‌هایش: «من فقط این را می‌خواهم بدانم که در شهر بزرگی مانند تهران، چرا باید چنین اتفاقی بیفتد؟ اگر اتفاق بزرگتری می‌افتاد، آنها چه کار می‌خواستند بکنند؟ من این را یک سستی بزرگ در انجام وظیفه می‌دانم. » بغض گلوی او را می‌گیرد، اجازه نمی‌دهد برای ادامه. «سیمین»، خواهر «نسرین فروتنی»، همان‌طور که دست‌هایش را گذاشته روی سرش و اشک‌هایش را کنترل می‌کند تا پایین نیایند، حرف پدر را ادامه می‌دهد. او می‌گوید که دلش برای التماس‌های خواهرش می‌سوزد: «همکارانش به من گفتند که او خیلی از آتش ترسیده بوده، فقط گوشی تلفن همراهش را روی میز گذاشته و فکر کرده اگر از پنجره آویزان شود، نجات پیدا می‌کند. ما از این داغ هستیم که می‌گویند خواهرمان مقصر بوده، اگر این‌طور است پس وظیفه آنها که در شهر به این بزرگی، تجهیزات کامل امدادرسانی ندارند، چه می‌شود. » برادر بزرگ «نسرین» هم می‌گوید تنها یک سوال دارد: «در شهر به این بزرگی، آیا امداد هوایی وجود ندارد؟»

«نسرین فروتنی»، 44‌سال داشت. «نسیم» تنها دختر 22 ساله او یک معلول ذهنی است و حالا در آسایشگاه است. او هنوز نمی‌داند که دیگر مادر ندارد؛ مادری که از 8سال گذشته و بعد از جدایی از همسرش، در کارگاهی کار می‌کرد که کارفرمایش، مثل بیشتر کارفرما‌ها، به او روزمرد حقوق می‌داد، تا همین 2‌سال پیش، خبری هم از بیمه نبود.

وضع برای خانواده «آذر حق نظری»، زن 60 ساله‌ای که از ترس سوختن، خودش را از پنجره ساختمان محل کارش آویزان کرد تا کسی به دادش برسد، هم همین‌طور است. پسر و دختر او حالا عزادارند. پسرش، «محسن» در ایران و دخترش در آلمان. خبر مرگ مادر،‌‌ همان رو به دختر «آذر» رسید؛ او حالا پا ندارد برای آمدن به ایران، اندوه از دست دادن، او را در یکی از بیمارستان‌های فرنگ بستری کرده. «آذر حق نظری» حالا چند وقتی بود که بعد از 4سال اتوزنی در کارگاه پوشاک ساختمان شماره 117، دیگر کم می‌شد که برود برای کار کردن. بعد از قلبی که کرد و سال‌های سختی که گذراند، شرایط سخت بود برای کار کردن. آن هم کار روزمزد، روزی 35‌هزار تومان. او آن روز به پسرش «محسن» گفته بود «یک سر می‌رود کارگاه، برای حساب و کتاب» حساب و کتاب اما انجام نشد و به جایش، آتش و جاذبه زمین، حساب او را رسیدند. خانواده او هم حالا مثل خانواده «فروتنی» گیجند، عزادارند، جان ندارند برای پیگیری ماجرا.

«رحیم حق‌نظری»، برادر «آذر» چندبار گریه می‌کند میان گفت‌وگویش با «شهروند». او این روز‌ها فقط می‌خواهد تا عامل اصلی کشته شدن خواهرش مشخص شود: «هضم این اتفاق برای ما سخت است. ما می‌دانیم که آن روز برای کمک‌رسانی به خواهرم کم‌کاری زیادی شده است. خواهرم چون بیماری قلبی داشت، آن روز مجرای تنفسی‌اش بسته شده بود و به ناچار کنار پنجره رفته بود. من هرچه فکر می‌کنم حساب و کتاب این ماجرا را نمی‌فهمم. آتش‌نشانی اولین کاری که می‌کند پهن کردن تشک است ولی آنها تشک نداشتند. از طرف دیگر، نردبان ماشین اول آتش‌نشانی آن روز کار نکرده. اگر اولین نرده باز می‌شد، بلافاصله نجات پیدا می‌کردند. ما از مقامات عالی قضایی و رئیس‌جمهوری عاجزانه می‌خواهیم که این موضوع را پیگیری کنند. خواهر من برای دو لقمه نان و گذراندن زندگی‌اش به آن کارگاه می‌رفت و حالا دیگر نیست. باورمان نمی‌شود.» او هم از زنگ‌هایی می‌گوید که مسئولان برای همدردی به او و خانواده‌اش نزده‌اند. آنها حالا از آتش‌نشانی تهران در یکی از کلانتری‌های تهران شکایت کرده‌اند و هنوز دراین‌باره پاسخی به آنها داده نشده است.

چند روایت دیگر
حادثه آتش‌سوزی ساختمان تقاطع خیابان ابوریحان و جمهوری، روایت‌های دیگری هم دارد. کسانی که آن روز در آن کارگاه حضور داشتند، حرف‌های تازه‌ای از آن روز دارند. از 7کارگری که آن روز در کارگاه طبقه پنجم آن ساختمان حضور داشتند، 4 نفرشان زن بودند و 3‌تایشان مرد. از آن 4 زن کارگر، 2 نفر کشته شدند و 2 نفر زنده ماندند. «مینا اسدی‌نژاد» یکی از این زن‌هاست؛ زن 42 ساله‌ای که 2 بچه دارد و سرپرست خانوار است و حالا یک‌سال است که در آن کارگاه پوشاک کار می‌کند و حالا با پلمب شدن آن، بیکار شده. از دقیقه‌هایی که آن روز او همکارانش در آن کارگاه کوچک گذراندند، حرف‌های تازه‌ای دارد: «ساعت 11:30 بود که متوجه شدیم آتش‌سوزی شده، خانم فروتنی این را فهمید. او به حاجی گفت آتش‌سوزی شده و بعد پسر حاجی به بیرون رفت تا نگاهی بیندازد، او برگشت و گفت حاجی همه جا سوخته. قبل از این‌که ما اطلاع پیدا کنیم در راهروی ما آتش سوزی بود. من به صَفر گفتم کنتور اصلی را قطع کن و فلکه گاز را ببند اما آتش امان نداد. کپسول آتش‌نشانی داشتیم ولی خالی بود و کار نمی‌کرد. بعد همه شروع کردند به زنگ زدن به آتش‌نشانی. من آن موقع خیلی آرامش داشتم، نه ترس، نه اضطراب، یک گوشه ایستاده بودم. خانم فروتنی خیلی ترسیده بود. هرکس گوشه‌ای از پنجره ایستاده بود و التماس می‌کرد. خانم فروتنی به من گفت اسدی بیا پایین، من گفتم راهی نداریم، نرفتم. او رفت و دوباره برگشت. من سر و صدا نمی‌کردم، او داد زد که تو را به خدا نردبان بدهید، ولی ماموران آتش نشانی که خیلی هم زود به ساختمان ما رسیدند، می‌گفتند دکمه نردبان خراب است. تانکر آب ماشین اول هم خالی بود. سوال من این است که وقتی آنها دیدند این اتفاق افتاد چرا تشک را آماده نکردند؟ تشک که دیگر خراب نبود.»

این کارگر که بیشتر روز‌ها، به‌طور شبانه روزی در آن کارگاه کار می‌کرده و برای یک شبانه‌روز کامل، 60 هزارتومان و برای یک روز، 35‌هزار تومان حقوق می‌گرفته، می‌گوید که خانم‌ها فروتنی و حق نظر، جزو طبقه کارگر بودند، با سختی زندگی می‌کردند و حقشان نبود که این‌طور کشته شوند: «من فکر می‌کنم آن ماموران آتش نشانی یا آزمایشی بودند یا تازه کار بودند. ما در فیلم‌ها دیده بودیم که چقدر آتش نشانی خوب عمل می‌کنند ولی چیزی که از کار آنها با چشممان دیدیم خیلی وحشتناک بود. من دیدم که خانم حق نظر آویزان بود و آنها روی دست‌های او آب می‌پاشیدند. تا آب به دست‌های او خورد، بلافاصله لیز خورد و افتاد.



مریم January 23, 2014 03:35 PM

" ما از مقامات عالی قضایی و رئیس‌جمهوری عاجزانه می‌خواهیم که این موضوع را پیگیری کنند "
ای احمق! باید یقۀ حکومت را بچسبی که میلیاردها دلار خرج اتمی کرده و حالا هم که با ذلت عقب نشینی کرده آیا سهم خواهرت را که نجاتش به یک تشک بسته بود نباید در میلیاردهای حق مسلم هسته ای جستجو کنی؟ رئیس جمهور و مقامات قضائی کیلوئی چند؟ این حکومت است که مملکتی ثروتمند را به خاک سیاه نشانده است

گزارش یا اعتراض به این نظر


rose January 24, 2014 08:51 AM

این مملکت بر اساس استانداردهای اسلامی بنا شده و این حرفها هیچ اهمیتی ندارد این که از امداد هوایی حرف می زنید در نظر دارید که امداد هوایی معمولا" توسط مردها انجام می شود حال اینکه در این حادثه افرادیکه به کمک نیاز داشتند خانم بودند و نامحرم، لابد باید اول خطبه عقد می خوندند! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! ! !

گزارش یا اعتراض به این نظر


Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: