فیلم زیر: صحبتهای وزیر اسبق کشاورزی درباره کمبود و بحران آب خبرساز شد. عیسی کلانتری در رابطه با این بحران گفته: کشور کاملا در حال نابودی است..
ایران، کشوری با تاریخ و تمدنی غنی، امروز با یکی از بزرگترین چالشهای زیستمحیطی خود روبهروست: بحران آب. این بحران که کارشناسان آن را خطرناکترین تهدید زیستمحیطی کشور میدانند، نتیجه دههها سیاستگذاری بر اساس منافع باندهای حکومتی وابسته به بیت ولیفقیه و سپاه جهل و جنایت، هدر دادن منابع طبیعی و اولویتبندیهای رانتی سیاسی و اقتصادی است که بهجای پایداری، بر منافع کوتاهمدت مافیای غارت متمرکز بودهاند. از خشک شدن تالابها و رودخانهها گرفته تا برداشت بیرویه از سفرههای زیرزمینی و پروژههای سدسازی غیرعلمی و سودجویانه دست به دست هم دادهاند تا آیندهای تاریک برای منابع آبی ایران رقم بزنند.
بیش از ۸۰درصد منابع آب تجدیدپذیر ایران مصرف شده و عمق چاهها به لایههای شور زیرزمینی رسیده است. رودخانههای دائمی که زمانی شاهرگ حیات مناطق مختلف ایران بودند، امروز یا خشک شدهاند یا به بسترهایی بیآب تبدیل شدهاند. کارون، یکی از بزرگترین رودخانههای ایران، اکنون به نمادی از این فاجعه تبدیل شده است؛ نسلی که بستر خشک آن را میبیند، اولین شاهد این تراژدی در تاریخ بشر است.
محمد درویش، یک کارشناس محیطزیست، گفته است: بحران آب در تابستان جدی است. تمام شهرها بحران آب خواهند داشت. تهران قاعدتا باید آخرین شهری باشد که با کمبود آب شرب برای مردم روبهرو خواهد شد. تهران در جنوب البرز مرکزی و در یک محدودهٔ بسیار حاصلخیز واقع شده است. ۷روددره وارد این دشت میشود و این ۷روددره، رودخانهٔ دائمی داشتهاند، اما اکنون تهران بیش از دیگر شهرها در معرض بحران آب قرار دارد.
تالابها که زمانی بهعنوان کبد شهرها شناخته میشدند، نقش حیاتی در حفظ تعادل اکولوژیک، تأمین معیشت مردم و جذب گردشگران داشتند. ایران در گذشته نزدیک به ۳۰۰۰تالاب داشت که زیستگاه گونههای متنوع گیاهی و جانوری بودند و پرندگان مهاجر را در فصول مختلف میزبانی میکردند. اما امروز، از این تعداد، بسیاری یا کاملاً خشک شدهاند یا در آستانه نابودی قرار دارند. از ۲۴تالاب ثبتشده در فهرست مناطق حفاظتشده بینالمللی، نیمی در معرض خشک شدن هستند. بهعنوان مثال، تالاب گاوخونی ۹۰درصد، دریاچه ارومیه ۷۰درصد و تالاب هورالعظیم بخشهای عظیمی از آب خود را از دست دادهاند.
حدود ۳میلیون هکتار تالاب در ایران شناسایی شده که ۳۰درصد آن، معادل ۶۰تالاب، خشک شده است. این نابودی نهتنها حیات وحش را تهدید میکند، بلکه با تبدیل تالابها به کانونهای گردوغبار، سلامت انسانها و کشاورزی را نیز به خطر انداخته است. تالاب انزلی، یکی از بزرگترین زیستگاههای طبیعی ایران که زمانی بهدلیل رطوبت و تنوع زیستی بینظیر بود، اکنون در بخشهای عمیق خود کمتر از نیم متر آب دارد. تالاب هامون، سومین دریاچه بزرگ ایران، نیز بهدلیل خشکسالی به کانون ریزگرد تبدیل شده و معیشت ساکنان سیستان را نابود کرده است.
خشک شدن تالابها و رودخانهها تنها یک فاجعه زیستمحیطی نیست؛ این بحران پیامدهای اجتماعی و اقتصادی گستردهای نیز بهدنبال دارد. تالاب شادگان در خوزستان که زمانی منبع حیات منطقه بود، اکنون با کاهش آب رودخانهها در معرض طوفانهای نمکی قرار دارد که میتواند کشاورزی و نخلستانها را نابود کند. تالاب هورالعظیم نیز با مرگ هزاران ماهی و آتشسوزیهای مکرر، به نمادی از بیتوجهی به حقآبهها تبدیل شده است. در سیستان و بلوچستان، خشک شدن هامون روستاها را خالی از سکنه کرده و در اصفهان، نابودی گاوخونی خطر سونامی نمک را به همراه دارد.
این وضعیت نهتنها معیشت میلیونها نفر را تهدید میکند، بلکه مهاجرت اجباری، افزایش تنشهای اجتماعی و تشدید فقر را بهدنبال داشته است. اعتراضات کشاورزان و فعالان محیطزیست نشاندهنده عمق نارضایتی از مدیریت ناکارآمد منابع آب است.
مسئولان حکومتی بارها از لزوم چارهجویی برای بحران آب سخن گفتهاند، اما هیچ برنامه علمی و مدونی که با واقعیتهای اقلیمی ایران سازگار باشد، ارائه نشده است. بدون سرمایهگذاری در مدرنسازی سیستمهای آبیاری، بدون توقف پروژههای سدسازی غیرضروری، و بدون تغییر در سیاستهای کلان که منابع مالی کشور را به جای توسعه پایدار، صرف اتم و موشک و دخالتهای خارجی میکند، این بحران نهتنها حل نخواهد شد، بلکه عمیقتر میشود.
بحران آب در ایران دیگر یک هشدار نیست؛ واقعیتی است که زندگی میلیونها نفر را تحت تأثیر قرار داده است. زنگهای خطر اکنون در تمام کشور به صدا درآمدهاند. این فاجعه نتیجه دههها بیتوجهی حاکمیت ولایت فقیه و سیاستهای ویرانگر آن به اصول توسعه پایدار، اولویتبندی نادرست منابع و نادیده گرفتن هشدارهای کارشناسان است.
برای مقابله با این فاجعه فراگیر، نیاز به تغییر اساسی در سیاستهای آبی، توقف پروژههای مخرب و سرمایهگذاری در زیرساختهای مدرن وجود دارد. بدون این اقدامات، آیندهای که در انتظار ایران است، نهتنها از نظر زیستمحیطی، بلکه از منظر اجتماعی و اقتصادی نیز تاریک خواهد بود. با این وصف آیا برای نجات آینده زیستمحیطی ایران، چارهای جز برافکندن مسبب اصلی باقی مانده است؟