دست بوسی مفت خواران معمم !
عارف پژمان
فرهنگ پنج هزار سالهء ایران، فسانه شد
عمامه ءفریب،پسند زمانه شد!
گرد خرد مگرد، که از اعتبار رفت
از عاشقی مگو، که بی پشتوانه شد
آن روضه خوان که اجرت او بود، ده ریال
نابرده رنج، صاحب گنج و خزانه شد
واعظ که روزی اش ، ز حلوای گور بود
ناگه به سلسبیل و زارت ، روانه شد
این خطه ایکه، خون« ندا» در گلوی اوست
گاهی زبون ترس، گهی تازیانه شد
جمعی به دست بوسی، مفت خوارگان ، روند
رستم به چاه فتاد ، ستم جاودانه شد
آزادگی ، اسیر دنائت، نمیشود:
هرچند که پای دیو، درین آستانه شد
هرگز صدای جغد، هراسش به دل نکرد
مرغی که راهی سفر بیکرانه شد !