خیابان لاله زار تهران شبیه خیابان پنجم نیویورک
تهران قدیم به روایت نشریات و جهانگردان فرنگی؛
خیابان «لالهزار» شبیه خیابان «پنجم» نیویورک است
روزنامه وقایع الاتفاقیه- شماره 283- با افتتاح سفارتخانهها، رقابت بین دول انگلیس، روسیه و فرانسه بر سر ایران و سفرهای مکرر ناصرالدینشاه به فرنگ، توجه مطبوعات و جهانگردان خارجی به پایتخت ایرانزمین معطوف شد. ازاینرو، جهانگردان و سفرایی که به تهران میآمدند، از مشاهدات خود، سفرنامه مینوشتند و مطبوعات فرنگی با فرستادن یکی از کارمندانشان به تهران در مورد موقعیت جغرافیایی و تاریخی، وضعیت زندگی، بناها و عمارات خیابانهای تهران گزارش تهیه میکردند.
*برجوباروهای تهران از دید ارنست ژوبر
ارنست ژوبر فرانسوی، فرستاده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلی شاه قاجار بود که مدتی در تهران اقامت داشت. او درباره برجوباروهای تهران در آن زمان در خاطراتش نوشته است: «برجوباروهای تهران به نظر من خیلی متوسط آمد و هیچگونه ساختمانی که بتوان آن را با بناهایی سنجید که میگویند زینتبخش اصفهان است، در آن وجود ندارد اما کاخها و باغهای شاه خیلی وسیع است. نزدیکی تهران به مازندران که مردم آن به قاجاریان علاقهمند بودند، سبب شد که در سال 1794 میلادی، آغامحمدخان تصمیم بگیرد مقر خودش را در این شهر استوار کند و برای آن برجوبارو بسازد. با این همه، میتوان باور کرد که این شهر تا وقتی من در آنجا میزیستم چندان پیشرفتی نداشته و جمعیتش بیش از 30 هزار نفر نبود.»
*تهران در «تایمز» لندن
گزارش زیر مربوطه به روزنامه تایمز لندن در دوران ناصری است: «چون راه تهران نزدیک میشود، نخستین علامتی که از شهر پایتخت نمایان است، چهار مناره بلند مسجد جامع میرزا حسینخان، صدراعظم و سپهسالار مرحوم است که در زمان اقتدار خود به طرز بسیار خوب بنا نهاده است. شهر تهران روزبهروز آبادتر میشود. در شهر مذکور، جادههای بسیار وسیع و باشکوه باز کرده، در دو طرف آنها درختان سبز و خرم کاشته، از اطراف نیز جویهای آب روان در جریان و شبانگاه فانوسهای گاز هوایی، روشنیفزای دیده نظارگان و خیرهساز عیون تماشاکنندههاست. در هر سمت شهر، کالسکهها در آمدوشد و بهتازگی در بعضی نقاط تراموایی نیز به راه افتاده است. همه روز تمامی شهر آبپاشی و جارو شده تا به یک درجه در امر نظافت دقت به عمل آید. شهر تهران، دارای دو میدان وسیع و بسیار قشنگی است که هر دو خیلی بهموقع افتاده و سبب مزید شکوه و رونق شهر شدهاند؛ یکی، میدان توپخانه است که بسیار باشکوه است. عمارت بانک تازه به این میدان ناظر است. در این میدان شبانهروز، در اوقات معینه، یک دستگاه موزیک نظامی محض، برای تفریح عمومی سکنه شهر در ترنم است. مشاق این موزیک ایرانی، یکی از موسیقیشناسان فرانسه است. انتظام دایره پلیس این شهر، به دست کنت مونتفرته نامی از اهالی ایتالیاست. این شخص وضع پلیس را با نظم نگاه میدارد. در تهران، بهجز سفیر دولت عثمانی که عنوان سفارت کبری دارد، سایر دولتها، مانند انگلیس، فرانسه، روس، آمریکا، اطریش و ایتالیا وزیر مختار دارند. این هیأت سفرا در تابستان به ییلاقات شمیران رفته و موسم گرما را آنجا به سر میبرند. در تهران به انضمام مأموران سفارتخانهها، بیشتر از 500 نفر از مردم فرنگی پیدا نمیشود و هوای تهران، به استثنای موسمهای زمستان و تابستان، بسیار خوب و معتدل است.»
*وضعیت زنان تهرانی از دید دوگوبینو
کنت دوگوبینو، دیپلمات و نویسنده معروف فرانسوی در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه، دو بار به ایران سفر کرد. او در بخشی از سفرنامه معروفش به نام «سه سال در آسیا»، به توصیف بازار و زندگی زنان تهرانی میپردازد:
«در دنیا جایی را سراغ ندارم که مردم در آنجا به قدر بازار تهران تفریح بکنند. مشغله اصلی مردم در بازار، حرفزدن است و گویی همه مشغول گفتن و شنیدن قصهای هستند که روزی نقل آن شروع شده و دیگر تمامی ندارد. کسبه در کنار پیشخوان دکانهایشان که کالاها با هنر و سلیقه چیده شده، مینشینند که ما اروپاییان باید یاد بگیریم و تقلید بکنیم. لوطیها با کلاههای کج و سینههای برهنه و دست راست روی قمه با آرنج، مردم را پس میزنند و عبور میکنند. کورها آواز میخوانند، یک نقال در گوشهای با صدای گوشخراش ذکر مصیبت میکرده یا مطالب آموزنده قصهها را بازگو میکنند. در وسط جمعیت، میرزاهای باریکاندام مانند مارماهی، درحالی که قلمدان پَر شالِ خود گذاشتهاند، با تکاندادن دستها راه میروند، حرف میزنند و مانند دیوانگان میخندند. در میان این ازدحام، دستههایی از زنان نیز دیده میشوند که دو به دو، چهار به چهار و اغلب تنها گردش میکنند. همه به طور یکسان خودشان را در چادرهای وال، چیت و بهندرت ابریشمی به رنگ آبی تیره پیچیدهاند که سرتاپایشان را میپوشاند. صورتشان را با قطعهای پارچه سفید که زیر چادر پشت سرشان بسته میشود و از جلو تا روی زمین میافتد، محکم پوشاندهاند که دیدن و حتی حدسزدن چهرههایشان را غیرممکن میکند. دربرابر بساط یک دکان پارچهفروشی چمباتمه میزنند، قوارههای پارچههای ابریشمی و نخی را به هم میریزند، بحث و مقایسه میکنند و چون نمیتوانند تصمیم بگیرند، برمیخیزند و به دکان دیگری میروند. درحالیکه همه فروشندگان، نیروی فصاحت و اقناع خود را به کار میبرند تا این سلیقههای مردد و بیثبات را متمرکز کنند، کلیه شایعات و بدگوییهای شهر از دکانی به دکان دیگر منتقل و میشود و بازار را پر میکند. در یک گوشه، درباره سیاست حرف میزنند. وقایعی را که شب گذشته یا همان روز در حرمسرای شاهی روی داده و حتی دعوای فلان خانم با شوهرش را کلمه به کلمه تعریف میکنند. به اینگونه، شایعات و اخبار رسواییبرانگیز، بیپرده و دهان به دهان نقل شده و هر ساعت مبالغه آمیزتر میشود. تهرانیان درباره زنان خانواده خودشان بسیار تودار هستند ولی درباره زنانی که با آنها نسبت ندارند، زیاد شوخی و مسخره میکنند و با چنان لحنی درباره زنان دیگر صحبت میکنند که گویی جز همسر، خواهر و مادر خودشان، زن نجیبی نیست. زنان بسیار زود ازدواج میکنند. وقتی زنی به 23 یا 24 سالگی میرسد، بهندرت اتفاق میافتد که حداقل دو بار یا بیشتر ازدواج نکرده باشد زیرا طلاق به آسانی انجام میگیرد. زنان تهرانی، بهشدت در اندرون زندانی هستند؛ به نحوی که هیچکس از خارج، هیچ بیگانهای که با خانواده آنان مربوط نباشد، اجازه ورود به اندرون را ندارد اما ازسویدیگر، کاملا آزادند که از صبح تا شب و حتی شب تا صبح به بهانههای مختلف از منزل خارج شوند. نباید فراموش کرد که همه زنان مزبور چنان بهدقت حجاب بر سر دارند و پوشش خارجیشان چنان شبیه به یکدیگر است که امکان ندارد نافذترین چشمها بتواند یکی از آنان را از دیگری تشخیص دهد.»
*دروازههای تهران به نقل ار مادام دیولافوا
یکی از سیاحان خارجی که در زمان ناصری از تهران دیدن کرده، مارسل دیولافوا و همسرش بودند که بعدها مشاهداتشان را در پاریس به چاپ رساندند و به سفرنامه مادام دیولافوا نام گرفت که بخشی از آن مربوط به یکی از دروازههای تهران است:
«به خرابههای شهر ری رسیدیم و چون میدانستیم که دروازههای تهران شبها بسته است، در باغ باصفایی که در آن حوالی بود، توقف کردیم. روز بعد ساعت هفت صبح، فرمان حرکت دادم و کمی بعد به دروازه تهران رسیدیم که در بالای آن، کاشیهای نقاشیشده با رنگهای جلف و زننده، جنگهای رستم زال با دیوان شاخدار و دمدار را نمایش میدادند. راستی چنین دروازهای برای پایتختی مانند تهران که چند سالی است جمعیت آن رو به افزایش گذاشته و اهمیتی پیدا کرده، شایسته نیست. بههرحال، داخل دروازه شده، از مقابل گمرکچیان عبور کردیم و راه محله اروپاییان را پیش گرفتیم. اکنون ناچار بودیم از بازارهای طولانی عبور کنیم؛ بازارهایی که عرض آن بیش از چهار متر نیست و در میان آنها هم در هر قسمت آن، چالههایی هست. وقتی که درشکههای اعیان یا نمایندگان دیپلماسی از بازار تنگ میخواهند عبور کنند، راه برای سواران و پیادگان خطرناک است.»
*بازار تهران از نگاه یک زن
مادام کارلانسرا، نویسنده و جهانگرد معروف ایتالیایی، نخستین زن گردشگر خارجی است که در زمان سلطنت ناصرالدینشاه به ایران آمد و پس از هفت ماه اقامت در تهران، سفرنامه جالبی از ایران با عنوان «آدمها و آیینها در ایران» نوشت که بخشی از آن به وصف بازار بزرگ تهران میپردازد: «بازار، محل ملاقات و قرارهای عمومی است. آنجا مردم همچنانکه درباره مسائل و منافع شخصی و تجاری خود بحث و گفتوگو میکنند، درباره مسائل عمومی و امور دولتی نیز به شور و تبادلنظر میپردازند. به طور خلاصه، باید گفت که بازار، جای بورس و مجلس را یکجا گرفته است. اما باز هم تعریف بازار کامل نیست و اخبار، شایعات، تهمتزدنها، نشر اکاذیب، جنجالها و بدگوییها، همه از بازار سرچشمه میگیرد و دهان به دهان میگردد و مطابق معمول دست آخر، یک کلاغ 40 کلاغ میشود. جای تکرار داستانها، طنزهای بامزه و ساختن و رواجدادن نکتههای ظریف و حتی ترنم و تصنیفهای جدید نیز جز در بازار، در جای دیگر معمول نیست. هیچ جای دیگر، پرجمعیتتر از بازار در تهران نیست. در بازار، هیچ موضوعی نه راز باقی میماند و نه مورد احترام. در آنجا اسرار «اندرونیها«، «توطئهها» و «دسیسههای بیرونیها» دهان به دهان گفته میشود. صحنههای متنوع و عجیبی که در بازار مشاهده میشود، برای مطالعه آداب و سنن ایران است؛ مثلا در یک سو، شخصیت معروفی را میبینی که به همراه تعداد زیادی فراش در حال حرکت است و قلیانچیها، قلیان و سایر وسایل منقل او را با خود حمل میکنند. چند نفر دیگر مأمور حمل قبا، کفشها و آفتابه هستند. اهمیت شخصیتها از تعداد فراشها تشخیص داده میشود. بازار در اولین نگاه، مجالس بالماسکه اروپایی را به یاد انسان میآورد که در آن تنها زنان مجبور به پوشیدن نقاب هستند. در شبها، شبگردها از بازار مراقبت میکنند. دزد خیلی کم در آن حولوحوش دیده میشود چون دزدی، مجازات وحشتناک بریدن قسمتی از عضو بدن را به دنبال دارد که چنین مجازاتی، بیباکترین آدمها را نیز به وحشت میاندازد. جالبترین گردش در ایران برای من، دیدن بازار تهران بود؛ البته حضور من در بازار، یک حادثه معمولی نبود چون اروپاییان از ترس دشنامشنیدن خیلی کم به آنجا میروند اما من نهتنها هیچوقت مورد اهانت قرار نگرفتم حتی بر عکس، جمعیت با حسننیت تمام برای دیدنم علاقه نشان میدادند.»
*زیباییهای تهران از منظر یک یانکی
ویلیام جاکسن، اهل آمریکا، هنگام سلطنت مظفرالدینشاه قاجار، مدتی در تهران اقامت داشت و برخلاف سایر نویسندگان، هیچ اشارهای به نقطهضعفهای تهران در نوشتههایش نمیکند بلکه زیباییهای تهران را مورد نگارش قرار میدهد: «اصفهان متوسط است، شیراز زیباست اما تهران خیلی خوب است. این مدحی است که من بارها در پایتخت جدید ایران شنیدم. در مدت یک هفته اقامت در پایتخت، شهر را به اندازهای زیبا یافتم که حداقل تا اندازهای با شیفتگی ایرانیها همفکری کنم. از درشکهها در میدان شهر، پستخانه با اعلانهایی به دو زبان فارسی و فرانسه، تلگرافخانه مجهز، بانک عظیم شاهنشاهی، بلوار معروف به بلوار سفرا، که در آن وزرای سفارتخانههای خارجی در لباس رسمی، سواره حرکت میکنند ولی بقیه چیزها مانند مساجد، منارهها، مدارس، کاروانسراها و بازار، مردانی که با هم نزاع میکنند و زنهای چادر بهسر و رسومی که بهنظر میرسد از زمان کوروش بازماندهاند، مشخصاتی هستند که به شرق تعلق دارند و تهران را مانند هر پایتخت دیگری در شرق، شرقی مینمایانند. تهران را میتوان چنین در نظر گرفت که وارث گذشته پاسارگاد و پرسپولیس بوده و جانشین مقام شاهنشاهی که چند قرن قبل از اصفهان و شیراز وجود داشته است.»
*وضعیت تهران از دید مجله آمریکایی
پس از کودتای 1299، «مجله ملی جغرافیایی آمریکا» در اردیبهشت 1300 خورشیدی، به وصف اوضاع تهران در عصر کودتا و پس از تحویل تهران به سردار سپه، به قلم روزنامهنگاری به نام «بِرد» میپردازد: «تهرانی که تحویل سردار سپه شد، پایتخت سرزمینی است که شرق و غرب در آنجا بههم رسیدند اما مخلوط نشدند. قسمت شمال تهران که همان بخش شمالی خیابان سپه است با قسمت جنوبی آن که قدیمی است، قابلمقایسه نیست. در قسمت شمال، تأثیر معماری و زندگی غربی کاملا مشهود است و در اینجا خیابانها با شیب ملایم ساخته شدهاند که در دو طرف آنها درختهای چنار را به ردیف کاشتهاند؛ این قسمت از شهر، دارای خط واگن اسبی، سیمکشی برق، سینما، هتل، رستوران و مغازههایی است که کالاهای ساخت اروپا میفروشد. خیلی از ساختمانها، سبک و سیاق قدیمی دارند و غالب ادارات دولتی و همه سفارتخانههای دول مختلف و منازل خارجیهای مقیم تهران یا افراد مرفه در این قسمت قرار دارند. قسمت جنوبی تهران بههمان سبک قدیم مانده است؛ بازار یا سراهای مختلف، کوچههای پیچ در پیچ که مملو از کثافات است و خانههایی با دیوار بلند گلی دیده میشوند. بیشتر کوچهها، بنبست هستند. فروشندگانِ سمج وقتی که یک خارجی را میبینند، تا چیزی به او نفروشند، رهایش نمیکنند. این قسمت از شهر، هنوز به آرایشهای غربی آلوده نشده است. مرکز شهر، میدان توپخانه است که میدانی مستطیلیشکل و بزرگ است و در اطراف آن، توپهایی قدیمی که به اشیای عتیقه میمانند و از جنگهای قدیم، بهدست آمدهاند، قرار دارند. در سمت شمال میدان، خیابان لالهزار، محل اصلی مغازههای شهر است. در همان سمت، خیابان علاءالدوله (فردوسی کنونی) محل سفارتخانههاست و دو هتل به سبک اروپایی در آنجا ساخته شده است. خیابانهای جنوبی، الماسیه و ناصریه هستند که به بازار و قصر سلطنتی، ختم میشوند. نقطهضعف تهران، فقدان قدمت تاریخی است؛ هیچ مسجد مهم قدیمی و مدارس مذهبی مهمی در آن دیده نمیشوند ولی تعداد مساجد جدید زیاد است. مهمترین مساجد، مسجد سپهسالار (صدراعظم زمان ناصرالدینشاه) است و عمارت بهارستان، نزدیک آن است که محل زندگی بعضی از اعیان بوده ولی بعدها تبدیل به مجلس ملی شد. جاییکه اتومبیل و شتر بههم میرسند؛ ماشین دوجِ سواریِ لوکس با یک الاغ و شتر که بار زغال دارند با هم وارد باغ «هتل دوپاریس» میشوند؛ در ضمن، در خیابان، گدایان حرفهای تا چیزی نگیرند، دامنتان را رها نمیکنند. اطراف سفارت انگلیس، محل گردش عصرانه عوامالناسِ تازه بهدوران رسیده است. خیابان لالهزار تهران مانند خیابان پنجم نیویورک، است و موجب افتخار ساکنان آنجاست؛ عصرها این خیابان کوتاه، جای پرسهزدن جوانان است و مردمان شیکپوش ایرانی، ملبس به سرداری سیاه یا عبای شیک هستند که با طمأنینه راه میروند. زنهای ایرانی، بهطور محسوسی در همهجا غایب هستند اگر گاهی چند زن جسور در خیابان دیده شوند از آنان، چیزی جز چادر سیاه با کفشهای پاشنهبلند دیده نمیشود. مغازههای خیابان لالهزار، بیشتر اجناس اروپایی عرضه میکنند ولی چند مغازه در میان دکانهایی به سبک قدیم وجود دارد که در آنها همهچیز از کلاه اُپرا تا تلسکوپ، به فروش میرسد. مردمی که عصرها در لالهزار وقت میگذرانند، میتوانند از دستفروشها بادامزمینی برشته، چغندر، بستنی با طعم گلاب، خریداری کنند. بُعد مسافت یک قسمت از تهران تا قسمت دیگر، زیاد است؛ خیابان دولت از دروازه شمالی شهر (خیابان قدیم شمیران) از میان تپههای لخت و بایر و از کنار قصر متروک شاه سابق (قصر قجر) و از میان مزارع و دیوارهای گِلی دهات، گذشته و به جبال البرز ختم میشود؛ در بین راه از بالای تپهها، تمام تهران که در حال تغییر است، دیده میشود. تهرانی که من دیدم، به دو قسمت مجزا تقسیم میشود؛ یک قسمت، مردم، ساختمانها و عمارات دولتی که کاملا در حال تغییر هستند و قسمتِ دیگر، بههمان حال ابتدایی باقیمانده است. این دو، کاملا ضد و نقیض هم هستند. بهطور کلی، میتوان گفت، تهران با چند ماشینِ سواری و با یک خط آهن 12 کیلومتری که امروز دارد، تا رسیدن به شهری که لایق پایتخت باشد، راه درازی در پیش دارد.»
*زندگی در تهران به روایت سفیر آلمان
ویپرت فون بلوشر که اواسط سلطنت رضاشاه بهمدت سه سال سفیر آلمان بود، خاطرات خود را در دوران مأموریتش در ایران، تحت عنوان «گردش روزگار در ایران» بهصورت کتاب، منتشر کرده که یکی از فصلهای آن «زندگی در تهران» نام دارد و بخشهای مهم و جالب آن، عبارت هستند از «تهران از زمره آن پایتختهایی است که بهعلت موقعیت خاص روستا وار خود، ممتاز هستند. تهران، شهر جدیدی است اما درست در برابر دروازههای آن، ویرانههای شهر قدیمی ری قرار دارد که بر طبق روایات، زادگاه زرتشت بوده که در قرن سیزدهم، بهدست مغولان، ویران میشود. بهاینترتیب است که جغرافیا و تاریخ، دستبهدست هم دادهاند تا سکونت آدمی را در تهران دلچسب کنند. اگر کسی بهدنبال تفریحات اروپایی از قبیل اپرا، تئاتر، کنسرت و واریته باشد؛ البته به مراد خود نمیرسد. روز تولد شاه در تهران بودم؛ ضیافتی در کاخ گلستان برگزار شد و از سفرای خارجی و وزرای ایران به این مناسبت، دعوت بهعمل آمد که جمعا تعدادمان به 60 نفر میرسید اما خود رضاشاه در مهمانی شرکت نکرد بلکه وزیر دربار را به نمایندگی از طرف خود فرستاد. غذا به سبک اروپایی پخته شده بود؛ بشقابها، لیوانها، کارد و چنگال، همه دارای نقش تاج سلطنتی بود. میز ناهار را به فراوانی با گل آراسته بودند. این مراسم در تالار بزرگ کاخ گلستان که قبلا به آن موزه میگفتند، برگزار شد. این تالار از نظر وسعت به کلیسا میماند. دیوارها، سقف و ستونها همه به رسم ایرانیان با آینههای کوچکی، پوشیده شده بود که هزارانبار نوری را منعکس میکرد که از دو چلچراغ گرد غولپیکر، ساطع میشد. در طول دیوار، قفسههایی شیشهای بود که در معرض دید همگان قرار داشت. گرانبهاترین اشیای موجود در این قفسهها، عبارت بودند از اسلحه نادرشاه، شمشیرها و سپرهایی که روی آنها قطعات الماس، به درشتی تخم کبوتر نصب شده بود؛ این الماسها بیشتر از نظر درشتی، جلب توجه میکرد تا از لحاظ درخشش؛ زیرا تراشِ قدیمی شرقی از نظر تأثیر با تراش مدرن اروپایی، برابری نمیکند؛ اما دیدنیترین چیز در این تالار که مالامال از گنجینههای فراوان بود، تخت طاووس محسوب میشد. حداقل، هفت هزار و 500 قطعه گوهر در تزئین این تخت بهکار رفته بود که در بین آنها بهویژه زمردها از نظر بزرگی و رنگ، جلبتوجه میکرد. مهمانی تهرانیها در خانهها، دعوت به چای بههمراه شیرینیهای خوشمزه بود. معاشرت با ایرانیان، این نقطهضعف را داشت که زنان از خانه خارج نمیشدند و خانمها منحصرا با یکدیگر نشست و برخاست داشتند. هنگامیکه همسر من، خانم وثوق الدوله را به نزد خود دعوت کرد، ناگزیر بود اطمینان بدهد که در به روی من، بسته است و من نخواهم توانست جلسه مهمانی را زیر نظر داشته باشم. در زندگی روزمره اروپاییها در تهران، هوس و سرگرمیِ «کلکسیون»، نقش وقتکشی بهعهده داشت؛ یکی، فرش جمع میکرد، دیگری زر، سومی مینیاتور، چهارمی سفال و سرانجام کسانی هم بودند که با درآمد زیاد، همهچیز از دَم جمع میکردند. در بین تفریحات روزانه، ورزش مقام خاصی داشت که شامل اسبسواری میشد. ورزش اسکی، کاملا تازگی داشت و بهسرعت علاقهمندان روز افزونی پیدا میکرد. دو موضع در دامنههای شمالی البرز وجود داشت که خوب میشد در آن اسکی کرد. در زندگی تهرانیها، جشن سال نو واقعه بس مهمی است؛ در این هنگام، هوا نه سرد است نه گرم بلکه واقعا در حد کمال مطلوب است. از این جهت، روز پس از نوروز، همه به شهر پشت میکنند و به مسافرت میروند.»