یکشنبه، 13 مهر ماه 1393 = 05-10 2014فراسوی خداشناسی عبدالکریم سروشمحمد جلالی چیمه (م.سحر) چندی پیش نزدیک دوساعت وقت گذاشتم و به سخنان عبد الکریم سروش که در میان جمعی از ایرانیان در آمریکا در باره خداشناسی سخن میگفت گوش دادم . ایشان سخنور خوبی هستند و به فارسی روان و رنگین و زینت یافته با اشعار و امثله و ذکر آیات، هم از قرآن و هم از کتاب مقدس و اناجیل چهارگانه ضمن نقل سخنان دانشمندان غربی و گهگاه به زبان اصلی (غالبا انگلیسی) سخن میگویند و گفتارشان در شکل بیان خالی از لطف و جاذبه نیست اما حقیقت آن است که خیلی هنرمندانه و زیرکانه با پیچ و تاب کلام و با بهره وری از روشهای سخنوری که بر آن تسلط دارند شنونده را اسیر و مسحور مفاهیم میکنند و به تونلها و لابیرنتهای فکری میکشانند و بر سر هر پیچی که میرسند، آگاهانه منظور و مقصوداصلی خود را نیز به گفتار اصلی پیوند میزنند و آنها را آهسته و آرم به ذهن خواننده منتقل میکنند. به شکلی که جریان کلی سخن ایشان که ظاهر متین و رنگینی به آن داده شده است گویی جامهء مشحون از زینت آلاتی ست که در نهایت میباید به آرامی و آهستگی همچون قبا و شنلی مخملین و زردوخت و پر نقش و نگار و ملیله دوزی شده، بیدخوردگیها و زنگار زدگیهای همان افکار کهنی را بپوشانند که ملایان شیعی نه تنها آنها را به یمن تسلط برمملکت و برخورداری از همه امکانات مالی دولت و پتانسیل ملی رسانهای و اداری کشور ملیونها برابر سریعتر از پیش ـ به خرج ملت ایران ـ رواج میدهند و در ذهن ایرانیان فرو میکنند، بلکه ۳۴ سال تمام است که برای اجرا کردن و مجری داشتن جبری آنها برجامعه ایران به خشونت تمام و به زور اسلحه و شکنجه و کشتار و شلاق و درفش و شیاف پتاسیم به نام قانون حکومت دینی و نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه همهء آنها را ـ «نه یک کلمه پیش و نه یک کلمه پس!» ـ به مردم خسران دیدۀ ایران تحمیل میکنند ! آقای سروش خوب از سخن فلاسفه و اندیشمندان و حتی دانشمندان و فیزیکدانان غربی برای اثبات خداشناسیاش بهره میبرد اما غرض او از اثبات خدا همانا توجیه تصوری ست که اهل دین از خدا در ذهن انسانها ایجاد کرده و به دستاویز وی همواره در طول تاریخ بر مردم چیرگی یافتهاند. مقصود ا و از اثبات وجود خدا، اثبات وجود همان خدایی ست که طی سدههای پیوسته به مصادره ملایان درآمده و وبه ابزاری تحت اختیار بیبهاترین و فریبکارترین موجودات بدل شده و اینک به روزگار ما در دست آنان به نام قرآن عربی و فقه شیعه انسان ایرانی را تا حد دیوانگان و محجورین برخاک کشور ما تنزل داده و حیثیت انسانی و ایرانیِ تک تک مردم کشور ما را بر باد داده وهست و نیست ملت ایران و شرافت انسانی و ملی مردم کشور ما را فدای «حفظ نظام» (یعنی حفظ قدرت سیاسی و نظامی ـ مالی ملایان) کرده است! جناب دکتر سروش ضمن سخنان خود میکوشید تا وجود خدا را اثبات کند، اما در سراسر گفتار خود حتی یک کلمه در باره تناقض خدایی که در پی اثبات او بود با آن خدایی نگفت که کسبه و تجار و حرفهایهای شغل دین و نیز حاکمان و جابران هزار و چهارصد ساله به نام خلافت اسلامی در بخش مهمی از جهان به جور و زور و تزویر بر انسانیت اعمال کرده ند ! وی هرگز نگفت: خدایی که اثبات وجودش نیازمند به توسل به دهها دانشمند و فیلسوف است و محتاج تکیه بر فرضیات و استدلالات دور و دراز مبتنی بر هوش و کوشش اندیشمندان غربی (میراثدار فکر و فلسفه یونان) دارد ـ به راستی ـ چه ارتباطی میتواند داشت با خدای خلفای اموی و عباسی یا فاطمی مصر یا با عثمانیان آسیاسی صغیر و چه سنخیتی میتواند داشت با خلافتکهای جاری بر کشور خود ما از نوع حکومت تعصب و فریب و جهل شاه غازی امیر محمد مبارز در عصر حافظ یا خلافت بیدادگرانهء خمینییه و میراث داران او که برای نخستین بار در طول تاریخ، زیر نام ولاینت مطلقه فقیه، بساط پلیدترین و خونریزترین نوع استبداد صنف ملایان را در کشور ما گستردهاند؟ خدا یی را که جناب سروش در اثباتش میکوشید، چنان بود که گویی از قلمرو کنشها و رفتارهای اجتماعی و سیاسی دور شده و از عرصهء تاریخ مجرد گشته و زیر یک حباب پاک و زنگار زدودۀ روحانی (اسپیریتوئل) قرار داده شده و باتکیه بر اندیشهها و کوششهای فکری برخی فلاسفه یا دانشمندان غربی به ز بانیگاه استدلالی،گاه عرفانیگاه ذوق ورزانه، به شنونده معرفی میشد و از همگان دعوت میشد تا در زیر آن حباب استدلالهای نظری و فلسفی به مشاهده جمال نورانی وی بپردازند. آن خدایی که جناب سروش در اثباتش میکوشید خلای فلاسفه و اندیشمندان بود و نه خدای اهل دین و خدای روحانیونی که به قساوت تمام در این سالها جایی برای حضور خدای فیلسوفان در کشور ما باقی ننهادهاند. متأسفانه ایشان حتی یک کلمه از وجود تضاد و تنافر میان خدایی که به این همه زحمت میباید وجودش را اثبات کرد با خدایی سخن نگفت که ملایان نمایندگی وی را ومصادره مطلق او را حق انحصاری خود میشمرند و صنف خود را مجری منویات او بر زمین میدانند. او از عدم سنخیت خدای فلاسفه با خدایی سخن نگفت که گویا هزار و چهارصد سال پیش بر یک تاجر چهل سالهء عرب زبان در میان اعراب بدوی ظهور کرده و قواعدی نهاده و آن قواعد را همچون یک میراث به کسانی وا سپرده است که در لباس اهل دین تنها خود را شارحان و مجریان و متولیان آن قواعد میشمارند و برآنند که درمقام برگزیده و نماینده خدا حق دارند تا ابدالآباد آن قواعد را و دستورات را به سلیقهء خود و به تفسیر خود به ضرب و زور دشته و شلاق و شمشیر بر جهانیان اعمال کنند و بدین بهانه مجازند تا انسانیت را به بند کشند. در نهایت سعی او با همه حسن نیتی که میتوانست داشته باشد، همانا کوشش در اثبات سخن و نظریات ملایان بود زیرا از فلسفه میآغازید تا سرانجام به توجیه شرع برسد و درواقع در اثبات وجود خدای فیلسوفان میکوشید تا وجود خدای شرع و لاجرم ضرورت وجود نمایندگان او و مجریان اوامر و نواهی او بر زمین به اثبات برساند! کوشش او کوشش همۀ کسانی بود که فلسفه و شیوههای اندیشه استدلالی را در راه توجیه الهیات (تئولوژی) به خدمت میگیرند. و این البته یک مصادره به مطلوب است که برخی دوستان روشنفکر دینی در فنون آن مجرب و زبردستند. آنها از کانت و دکارت کمک میگیرند تا به تأیید خدای خمینی و امیر مبارز الدین محمد و ابوبکر بغدادی و بن لادن برسند ! در واقع ایشان در این سخنان خداشناسانۀ خود دفاع از مفهوم سنتی دین و دفاع از شرع و دفاع از تسلط روحی و فکری و سیاسی یک صنف جاهل و آزمند و خودکامه (روحانیت) را بر انسان درگفتاری گنجانده بود که رنگ فلسفی و علمی داشت و هدف اصلیاش را اثبات خدا عنوان کرده بود. ایشان حتی در لابلای حرفهایش میکوشید تا روحانیون را انسانهای مفید و درمانگر آلام انسانها وانمود کند. وی به ظرافت و با شیوهای خفی میکوشید تا فقه شیعه را ارزشمند جلوه گر سازد و با قانون و حقوق انسان که دستاورد تمدن مدرن است در یک ترازو مینهاد. خلاصه اگر زیباسخن گویی او را و برخی سخنای زیبای او را به کنار نهیم، چیزی جز توجیه حکومت سی و چهار سالۀ خمینیستی از سخنان او برجای نمیماند. میشود جمله به جمله سخنان او را شنید و بر آنجاهایی که زیرکانه در مواردی سکوت میکند و در مواردی سخنی و فکری را تزریق و تلقین میکند، انگشت نهاد و به شنوندگان و خوانندگان آراء وی بادآوری کرد. هنر سروش در مغالطه است و سخنوریاش به لحاظ فرم با علم و فلسفه جدید سازگار است و در این شیوه از خطیب سلف خویش علی شریعتی استادتر و پنهان کارتر است اما او نیز چون شریعتی به لحاظ مضمون و محتوی هدفی جزا رنگ آمیزی و تزئین و در نهایت غالب کردن و پذیراندن افکار کهن را به جامعه و به خصوص جوانانی که به سختی مژههایشان را بر خواب سنگین سنّت و جهل بومی باز میگشایند، ندارد. ظاهرا او قصد اثبات خدا را داشت اما هیچ فرصتی را فرو نمینهاد تا یک سیخی به سکولاریسم بزند. او حقوق بشر را نتیجه خداشناسی دانست و فاشیسم را و جنایات قرن بیستم و دو جنگ ویرانگر جهانی را ثمره شوم کسانی دانست که زیرکانه آنها را «سکولارها» مینامید. حال آنکه فاشیستها و نازیها مذهبی بودندو با کلیسا ارتباط داشتند و کتاب نبرد من هیتلر ـ برخلاف آثار بسیاری از آزادی خواهان و انسان گرایان بزرگ غربی ـ هرگز در لیست سیاه واتیکان قرار نگرفت. خلط میان سکولاریسم و خدا ناشناسی یکی از ابزار اوست. تخلیط میان لائیسیته و آتئیسم یکی از حربههای سروش است که همواره آخوندها و تسخیر شدگان فکری آنها برضد آزادی و دموکراسی و حقوق انسان به کار میبرند. او به صورتی خفی (در میان سطور) کوشید تا دامن کلیسا و مدعیان اسلام را (ازجنگهای صلیبی بگیرید تا امروز یعنی جنگ هشت ساله ایران و عراق و جتگهای بعدی در افغانستان الجزیزه چچن بسنی عراق سوریه لیبی سودان و سایر نقاط جهان) از جنایت و جنگ افروزی پاک کند. موضوع در ظاهر خداشناسی بود و در باطن تلقین افکاری که اسلامیسم و تداوم حکومت دینی در ایران را توجیه میکرد. مغلطههای سروش که به امثال گنجی و بسیاری از به اصطلاح روشنفکران دینی هم سرایت کرده علارغم ظاهر فاضلانه و نو نما و متکی بر علم و استدلالی که دارد بسیار خطرناک است و نهایتا به تداوم سلطهء استبداد و تسلسل بیداد دینی و چیرگی جهالت و خرافه در ایران منجر میشود. فرانسویها به چنین شیوههایی دوبل لانگاژ و لانگ دو بوا و سوفیسم میگویند. حتما انگلیسیها هم معادلی برای آن دارند اما قطعا دینداران آن را زبان دینی و زبان حقیقت اهل دین مینامند و چنانچه در قدرت باشند آنرا زبان خدا خواهند نامید! http://msahar.blogspot.fr/ |