سه شنبه، 1 بهمن ماه 1392 = 21-01 2014خوردن زهر اتمی؛ نوشتن نامه به شهدای هسته ایروزنامه سیاست روز در مطلبی نوشت: سلام می بینی چقدر زود گذشت. چقدر زود گذشت از آن روزی که تو دیگر از ماندن خسته شدی و رفتی. چقدر زود می گذرد روزهای بدون بودن تو. نه که نباشی ها، هستی. اما نمی دانم چرا ما آدم ها عادت کرده ایم که آدم هایی را زنده می پنداریم که دارای زندگی فیزیکیاند و فراموش می کنیم مهم آن است که فیزیک زندگی ات چگونه باشد. ولی چه کنیم که این روزها برخی ها فراموشکار شده اند. یادشان رفته تو که بودی و چه کردی. آب پاکی ریخته اند روی خون دل هایت تا پاک شود. راستی پاک می شود؟ خیلی گُنگ و دستپاچه برایت می نویسم؛ ببخشید. بگذار بروم سر اصل مطلب. از دیروز، توفق نامه ژنو اجرایی شد. دستِ کم ما که صداقتمان را نشان دادیم و هرچه آنها گفتند، گفتیم چشم! ولی دلمان شور می زند. این روزها برخی خبرها، نگرانمان می کند. برخی ها می گویند، آنچه آنها از ما گرفته اند، همان دُرِ غلتان بوده است و در عوض یک آب نبات چوبی خارجی! گرفته ایم. برخی می گویند، طرف غربی سرمان را کلاه گذاشته و علی رغم محدود کردن فعالیت هایمان، چیزی عایدمان نمی شود. یعنی آنچه می دهند، ذره ای از حق حقیقی ماست. مثل همان شندرغاز پولی که از طلب مان می دهند، مثل واردات خودروی فرانسوی که اگر برای ما آب نداشته باشد، برای خروس ها نان دارد. می گویند برخی ها آنقدر به طرف مقابل رو داده اند که حالا آنها برای 6 ماه بعد نقشه های خطرناک تری برایمان کشیده اند. راستی یک چیز جالب تر. این روزها اسم ما شده است تازه انقلابی هایی که افراطی هم هستیم! جالب است نه؟ حالا اگر ما گلویمان برای حاصل خون و جان شما پاره شود، با نتانیاهو و سایر افراطیون مقایسه می شویم! حالا هرکسی نقدی بنویسد و بگوید، یارِ دشمن تلقی می شود. راستی نظر تو چیست؟ ما نگران آینده باشیم یا نه؟ به نظر تو فردای قیامت شرمنده تو و زن و بچه ات نمی شویم؟ شرمنده همه روزهایی که شما برای چرخیدن سانتریفیوژها جان کندید، شب هایی که بی خواب بودید برای به دست آوردن آنچه غربی ها ما را تحریم کرده بودند. راستی ما چه کنیم؟ این نگرانی دلمان را آشوب کرده است. ببخشید که جسارت کردیم و وقت آسمانی ات را گرفتیم. ببخشید اگر حرف هایمان تلخ بود و دل نگرانت کردیم. بگذریم. اصلا حال همه ی ما خوب است، اما تو باور نکن! به امید دیدار... برسد به دست: می گویید ما که صداقتمان را نشان دادیم و هرچه آنها گفتند، گفتیم چشم! |