آدرس پست الکترونيک [email protected]









آدينه، 13 دی ماه 1392 = 03-01 2014

مدرنيته، سنت و مذهب؟ - اسماعيل نوری علا

می توان پرسيد که «آيا مشکل ما ايرانيان در مورد پذيرش مدرنيته (و لذا عرف مداری و انسان مداری و سکولاريسم و دموکراسی) سنت های ما هستند؟» و اگر چنين است «محل تقابل آن سنت ها با مدرنيته در کجا است؟» يا «آيا سنت های ملی ايرانيان سد راه گسترش مدرنيته در آن سرزمين اند يا سنت هائی اختصاصی (از خانوادگی گرفته تا مذهبی) که از دل باورهای گروهی و جماعتی بر می آيند و از نسلی به نسل ديگر منتقل می شوند؟»

[email protected]

پيشگفتار
دربارهء «تقابل سنت و مدرنيته» در ايران دويست سالهء اخير، و اينکه چرا و چگونه اولی مانع گسترش دومی شده، سخن بسيار رفته است. بخصوص که درک مهلکهء پيدايش حکومت اسلامی در ايران، و مشکل کنونی استقرار حکومتی سکولار دموکرات در وطن مان، اغلب به همين تقابل يا تضاد بين «مدرنيته» و «سنت» نسبت داده شده و گفته می شود که تا اين تضاد برقرار است، و «سنت» دست بالا را دارد، از مدرنيته در ايران خبری نيست و هر کوششی هم که برای معکوس کردن اين رابطه شده پايه و مايه ای نداشته و نتوانسته قهرمان مدرنيته را بر پهلوان سنت برتری بخشد.

به نظر من، برای سکولار دموکرات های ايران، که انديشهء خود را از دل مدرنيته بيرون کشيده اند، رسيدگی «دقيق تر» به اين صورت مسئله حائز اهميت بسيار است. آنها، که بنياد انديشه هاشان را ضرورت جدائی مذهب از حکومت، و تضمين آزادی و برابری آحاد ملت در برابر قانون سکولار، تشکيل می دهد، بايد برای اين پرسش ها که «آيا چنين تقابلی واقعاً وجود دارد؟» و «آيا سنت همان مذهب است؟» يا «رابطهء سنت با مذهب چيست؟» پاسخ هائی درخور بيابند و، از اين طريق، سد راه گسترش انديشهء خود را نيز بهتر بشناسند.

در عين حال، چنين به نظر می رسد که در اغلب اظهار نظرها دربارهء «تقابل سنت و مدرنيته» در ايران، معنای سنت همانقدر دانسته شده فرض می شود که معنای مدرنيته؛ حال آنکه، اگر بجای متمرکز کردن انرژی و توان فکری و نظری خود بر مدرنيته (که مقوله ای جا افتاده شده است) بر مفهوم و معنای «سنت» متمرکز شويم، در می يابيم که هر کس در ذهن خود برای اين مفهوم تعريف و معنائی اختصاصی دارد و، از آنجا که بر سر معنای واحدی از آن توافقی آگاهانه صورت نگرفته است، اغلب سخنان پيرامون اين مفهوم کنار هم چیده نشده و «پازل سنت» را تکميل نمی کنند.

سنت چيست؟
فرهنگ دهخدا، با استناد به تعاريف واژهء «سنت» در فرهنگ های مختلف زبان فارسی، سنت را به معنای «راه و روش، طريقه و قانون، رسم و نهاد» می گيرد و چند مثال هم، مثلاً از تاریخ بیهقی، می آورد:

«غزوه ای [جنگ مذهبی] کنیم بر جانب هندوستان و دور دست تر، تا سنت پدران تازه کرده باشیم.» (ص 284)

«سنتی از عدل میان ملوک نهاد». (ص 91).

«سنت پدر در این باب نگاه باید داشت». (ص 377).

با همين چند مثال روشن می شود که هرچه از نسل های قبلی و پدران (و البته مادران که پرورندگان آدمی اند) بصورت راه و روش و قاعده به نسل های بعدی می رسد «سنت» خوانده می شود، با اين ملاحظه که هر نسلی هم می تواند سنت هائی را برای نسل های بعد از خود بجای بگذارد. يعنی، از لحاظ زبان شناسی، در زبان فارسی (و نه عربی) بين «واژهء سنت» و «معنای آن» رابطه ای شفاف و آشکار وجود ندارد و معانی مختلف آن صرفاً اموری «قراردادی» اند، حال آنکه، مثلاً، واژهء «دانشگاه» واژه ای شفاف است و معنای خود را بلافاصله آشکار می کند و می رساند.

فرنگی ها همين مفهوم را با واژهء «تراديسيون» (یا «ترادیشن» tradition) بيان می کنند که از پيشوند «تـَرا» و اسم فعل «ديسيون» ساخته می شود. «ديسيون» اسم فعل «دادن» است و «ترا» هم پيشوندی آريائی است که در زبان های فارسی و اروپائی (با اندک تفاوتی) مصرف فراوان دارد و به معنای «از جائی به جائی» است. مثلاً، فرهنگستان زبان فارسی «ترانسپورت» فرنگی را «ترابری» ترجمه کرده و اين واژه را بجای «حمل و نقل» نشانده است.

به همين سياق، اگر بخواهيم واژه ای فارسی را در برابر «تراديسيون» بنشانيم، به نظر من، بهترين اش «ترادهش» است که البته، چون «ترا» در فارسی امروزه بيشتر بشکل «فرا» می آيد، می توان واژهء پيشنهادی بالا را بصورت «فرادهش» نيز در آورد، به معنی «سپردن امری به ديگران و يا به آينده» (که اگر امر مزبور مادی باشد از آن با عنوان«ميراث» هم ياد می شود). به اين ترتيب، می توان بجای واژهء لال «سنت» از واژهء شفاف و گويای «فرادهش» استفاده کرد و محتويات «فرادهش» ها را «فراداده» ها خواند، به معنی آنچه هائی که از نسلی به نسلی فرا داده می شود.

و توجه کنيم که در همهء معانی آورده شده در فرهنگ دهخدا برای واژهء «سنت» (يعنی: راه و روش، طريقه و قانون، رسم و نهاد) خبری از اين «داد و ستد» و «انتقال زمانمند» وجود ندارد.

سنت عام، سنت خاص
نکتهء مهم ديگر آن است که «سنت»، يا «فرادهش»، هم می تواند امری خاص باشد و هم امری عام و، لذا، می تواند از اجتماعات کوچک (حتی واحد خانواده) تا جوامع بزرگ (مثلاً، ملت های چند قومی) را در بر گيرد. آشکار است که روند فرادهش در اجتماعات کوچک امری «اختصاصی» است اما هرچه فراگيری اين «روند انتقال» بيشتر شود «فرادهش» نيز از عاميت گسترده تری برخوردار می شود. مثلاً، سنت های گسترده و مورد پذيرش «کل يک ملت» را می توان «سنت های ملتی يا ملی» خواند و از سنت های «گروه» های مختلف کوچک و بزرگ، که همه شمول نيستند، با عنوان «سنت های اختصاصی» ياد کرد.

مثلاً، جامعهء رنگارنگ، چند قوميتی و چند مذهبی ايران دارای سنت های مختلفی است که برای يافتن آنهائی که می توانند با صفت «ملی» (متعلق به کل يک ملت) مشخص شوند بايد به دنبال «فرا داده» هائی باشيم که بيشترين ايرانيان آنها را از نسل های پيشين خود دريافته داشته و با طيب خاطر به کار می برند؛ در عين حالی که در جماعات کوچک تر ايرانی، سنت های اختصاصی بسياری وجود دارند که شمول شان به همهء ملت نمی رسد.

بگيريم سنت برگزاری مراسم نوروز را، و مقايسه اش کنيم با سنت گرفتن «جشن نيمهء شعبان»، که زمان مفروض تولد امام غايب شيعيان دوازده امامی است.

چه در داخل و چه در خارج ايران، کمتر فرد ايرانی است که «سنت نوروز» را (از چهارشنبه سوری و انداختن سفرهء هفت سين و پوشيدن لباس نو و به ديدار بزرگ ترها رفتن گرفته تا سيزده بدر) رعايت نکند؛ حال آنکه «جشن نيمهء شعبان» خاص شيعيان دوازده امامی است و از شيعيان سه و پنج و هفت امامی گرفته تا سنيان مسلمان و پيروان ايرانی ديگر اديان، و نيز خداناوران، را در بر نمی گيرد و، لذا، توان تبديل شدن به يک «سنت ملی» را ندارد، مگر به ضرب و زور اسلحه و سرکوب و تحميل و در تنگنا قرار دادن مردم.

سنت و مذهب
حال می توان به پرسش های ابتدای اين مقاله برگشت و پرسيد که «آيا مشکل ما ايرانيان در مورد پذيرش مدرنيته (و لذا عرف مداری و انسان مداری و سکولاريسم و دموکراسی) سنت های ملی ما هستند؟» و اگر چنين است «محل تقابل آن سنت ها با مدرنيته در کجا است؟» و نيز اين پرسش که «آيا سنت های ملی ايرانيان سد راه گسترش مدرنيته در آن سرزمين اند يا سنت هائی اختصاصی (از خانوادگی گرفته تا مذهبی) که از دل باورهای گروهی و جماعتی بر می آيند و از نسلی به نسل ديگر منتقل می شوند؟»

من، هرچه پيرامون سنت های ملی ايرانيان که اغلب، بخاطر گستردگی شان در ميان ايرانيان رنگارنگ، «زمينی و عرفی» هستند می انديشم کمتر به موردی بر می خورم که با مفاد اصلی مدرنيته در تضاد و تقابل باشد، حتی اگر به آن مفاد توجه مستقيمی نشان ندهد. يعنی، همين که سنت های مزبور با مدرنيته تضادی ندارد خود نشانهء آن است که نمی توانند و نمی خواهند راه نفوذ و استقرار مدرنيته را سد کنند.

اما، اگر به تاريخ معاصرمان، که به نظر من، از جنگ های ايران و روس دورهء فتحعليشاه قاجار آغاز شده و تا به همين امروز آمده است، توجه کنيم خواهيم ديد که با شروع «بيداری ايرانيان» (بقول ناظم الاسلام کرمانی) و چشم گشودن از خواب گران اعصار تاريک تاريخ شان، و آغاز کوشش دولتمردان آگاه و روشنفکران شان برای درک ريشه ها و علل پيشرفت های اروپا در سايهء مدرنيته، اين «سنت های ملی» ما نبوده اند که با اين بيداری مخالفت کرده و با آن در افتاده اند بلکه اين «مذهب رسمی» کشور بوده است که فرصت داشته تا خود را بعنوان «سنت» جا بزند و جا بياندازد و، در پوشش «سنت»، بکوشد تا جلوی پيشرفت و ترقی و رفاه و نوشدن و علمی شدن و قانونمند شدن و آزادی فردی داشتن ايرانيان را بگيرد.

به عبارت ديگر، بهتر آن است که بجای سخن گفتن از «تضاد مابين مدرنيته و سنت» از «تضاد مابين مذهب و مدرنيته» سخن بگوئيم و بکوشيم تا اين واقعيت را ببينيم که «سنت های مذهبی تشيع دوازده امامی» و حتی سنت های تک تک مذاهب موجود در ايران، «سنت ملی» ما محسوب نمی شوند و خاص پيروان مذاهبی هستند که اگر قدرت دولتی و نيز قدرت اقتصادی طبقات مرفه و قدرت عوامفريبی دينکاران شان در ميان نمی بود هرگز نمی توانستند در برابر ايجابات مدرنيته قد علم کنند و سد راه نفوذ آن در جامعهء ايران شوند.

چند نمونه از تضاد مذهب با مدرنيته
می دانيم که «مدرنيته» بر بنياد انسان مداری، سکولاريسم، آزادی و دموکراسی بنا شده است و کافی است، برای اجتناب از طولانی شدن سخن، به مورد يکی از اين «بنيادها»، مثلاً آزادی، و مقاومت نشان داده شده در برابر آن از جانب مذهب و دکان داران اش، توجه کنيم.

مطالعهء تاريخ معاصر کشورمان بخوبی آشکار می سازد که، در سراسر دو قرن گذشته، اين دينکاران امامی بوده اند که همهء چيز غرب مدرن را نجس و ناپاک و زشت دانسته و عليه آن فتوا داده اند. آنها بوده اند که با «آزادی» و «مردم سالاری» مخالفت کرده اند و اکنون نيز، در قالب تقلبی «جمهوريت»، به انکار حق حکومت مردم و تأکيد بر لزوم تسليم آنها به ولايت فقيه سخن می گويند.

فریدون آدمیت در کتاب «اندیشهء ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار» دربارهء ميرزا حسين خان سپهسالار می نويسد که او: «در پی اساسی بود مبتنی بر نظم و قانون و تجدد و نو آوری.... در همین دوره بود که احترام به قانون و اهمیت آن گسترش یافت. دورهء او، دورهء شکوفایی روزنامه های نسبتاً آزاد و انتشارات جدید بود. انتشار روزنامه های وقایع عدلیه و نظامی و وطن، که در تاریخ مطبوعات ایران نخستین روزنامه های مستقل هستند و خارج از حیطه دولت اند، از اقدامات ارزنده ای ست که باید در کارنامهء درخشان میرزا حسین خان بر دیگر کارهایی که او مبتکر یا پیشگام ایجاد آنان بود افزود».

اما هم او، در برابر اين اقدامات، از کارشکنی ها و مخالفت های آخوندها ياد می کند و عصارهء مواضع شان را در اين سخن حاج ملا علی کنی می بيند که: «کلمهء قبیحهء آزادی به ظاهر خیلی خوش نماست و خوب، و در باطل سراپا نقص است و عیوب. این مسئله بر خلاف جمیع احکام رسل و اوصیا و جمیع سلاطین عظام و حکام والا مقام است. به این جهت... اصل شرایع و ادیان، در هر زمان، خود قید محکم و سخت و شدیدی بوده و می باشد که ارتکاب مناهی و محرمات ننماید، معترض اموال و ناموس مردم نشوند، و چنین بر خلاف مقاصد و انتظام دولت و سلطنت است که هر کس هر چه بخواهد بگوید و از طریق تقلب و فساد نهب اموال نماید و بگوید "آزادی" است. و شخص اول مملکت همه را آزاد کرده و در معنی به حالت وحوش برگردانیده است».

و سپس توضيح می دهد که مخالفت روحانیون با مشیر الدوله ریشه در اين امر اساسی تری داشته که صدراعظم تجدد خواه ايران در دوران صدارت اش اجازهء مداخله آنان در امر دولت را به ایشان نمی داد.

در جريان انقلاب مشروطيت نيز، که می خواسته به تحقق آرمان های مدرنيته (از جمله آزادی) بيانجامد، اين شيخ فضل الله نوری بود که می گفت: «اگر منظور و مقصودتان از مشروطیت اجرای قانون الهی و حفظ احکام اسلام بود، چرا خواستید اساس آن را بر حریت و مساوات قرار دهید؟ در حالی که هر یک از این دو موذی ِ رکن قویم قانون الهی است. قوام اسلام بر عبودیت است نه به آزادی. بنای اسلام به تفریق و جمع مختلفات است نه به مساوات.»

و اين داستانی است که تا به امروز هم همچنان ادامه داشته. مثلاً، مرتضی مطهری می گويد: «آزادی قلم و لسان از جهات کثیره منافی با قانون الهی است. اگر نه، تو بگو فایدهء این آزادی چیست که این کلمه قبیحه را نشر می‌دهی؟ و بنای قرآن این است که آزادی نباشد. اگر فردا یهود و نصاری و مجوس و بابیه آمدند پای منبر و محراب ما، القای شیطنت کردند، نشر کلمهء کفریه خود را کردند، ایجاد شبهه کردند و قلوب صافیه مومنین را تضلیل کردند، تو می‌خواهی چه کنی؟»

حال، تنها کافی است اين سخنان را با ماده اول اعلاميهء جهانی حقوق بشر، که مهمترين دست آورد مدرنيته است، مقايسه کنيم تا به کنه فاجعهء نشستن مذهب به جای سنت پی ببريم:

«همۀ افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظِ حیثیت و حقوق با هم برابرند. همه دارای عقل و وجدان هستند و باید نسبت به یکدیگر با روح برادری رفتار کنند.»

باری، اگر به نتايج غياب مفاد همين يک مادهء ساده در سند قانون اساسی حکومت اسلامی (که مذهب آخوندهای دوازده امامی را مذهب رسمی کشور دانسته و بدينسان ملت ايران را حداقل به دو گروه خودی و ناخودی تقسيم می کند) بنگريم در می يابيم که کل اين سند بر بنياد انکار مدرنيته، در همه شقوق آن، گذاشته شده است.

گوهر کلام
من اينها همه را گفتم تا بگويم که مشکل استقرار مدرنيته در ايران وجود سنت های ملی ما (که بخاطر تکثر و گوناگونی جمعيت های عضو آن نمی توانند مذهبی باشند) نيست بلکه با سنت های اختصاصی آن نهاد مذهبی است که به خطا «مذهب رسمی» خوانده می شود و اعوان و انصار اش (که خود را «روحانيت» می خوانند) پاسدار آن و عايق بين جامعهء رنگارنگ ايرانی و مدرنيته اند.

بر اساس اين نکات است که عقيده دارم ما تنها زمانی می توانيم شاهد استقرار درست و کامل مدرنيته در ايران باشيم که «مذهب رسمی داشتن» را از قوانين اصلی و نهادهای مختلف حکومتی حذف کرده و «روحانيت» را به حوزهء اصلی کارش (که ابلاغ احکام به اصطلاح «الهی» به پيروان مذهب خويش است) محدود سازيم و اجازه دهيم که سنت های ملی ما راه را برای استقرار سکولار دموکراسی، که ميوهء سياسی مدرنيته است، هموار سازند.

و همين جا می توان پرسيد که «آيا بالاخره، ما ايرانيان دوران ظهور مذهب در قالب سنت و تضاد مذهب با مدرنيته را به پايان می بريم؟»

من کف بين نيستم اما به آينده نگری اعتقاد دارم و می بينم که، خوشبختانه، مردم ما، هر روز بيشتر از روز پيش، سنت های ملی و همخوان با مدرنيتهء خود را پاس داشته و حتی، به مدد مطرح کردن گستردهء آنها، می کوشند تا با حکومت يک مذهب خاص مبارزه کنند.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: