آدرس پست الکترونيک [email protected]









یکشنبه، 24 آذر ماه 1392 = 15-12 2013

زن جوان: پدر و برادرم رويم اسيد پاشيده‌اند

تهمينه، دختري كه قرباني اسيد پاشي پدر و برادرش شد در گفت‌وگوي اختصاصي با رزونامه «اعتماد»:

خانواده‌ام، زندگي‌ام را سوزاندند

«هر كس مي‌شنود پدر و برادرم رويم اسيد پاشيده‌اند، تعجب مي‌كند. آنها پدر و برادر تني من هستند. اما نمي‌دانم چرا چنين بلايي بر سرم آوردند. » اين اظهارات دختري 29‌ساله به‌نام تهمينه است كه شش ماه قبل قرباني خشم پدر و برادرش شد. آنها كه مخالف جدايي تهمينه از شوهرش بودند، با همدستي يكديگر او را با اسيد سوزاندند. حالا تهمينه كه در كنار خانواده‌اش احساس امنيت نمي‌كند براي مداوا به آلمان سفر كرده است. او چند روز قبل در گفت‌وگويي تلفني حادثه‌يي كه برايش رخ داده بود را براي خبرنگار «اعتماد» بازگو كرد.

چطور شد كه با خانواده‌ات دچار اختلاف شدي؟

فروردين ماه سال 91 يكي از همكارانم از من خواستگاري كرد و چون جوان خوبي به نظر مي‌رسيد با او پاي سفره عقد نشستم. اوايل همه‌چيز خوب بود اما يكي، دو ماه كه گذشت فهميدم شوهرم معتاد است. او مدام به من دروغ مي‌گفت. او اعتيادش را انكار مي‌كرد و مي‌گفت مصرفش تفريحي است. چند مرتبه من را در محل كارم كتك زد. ديگر تحملش را نداشتم. به همين دليل تصميم گرفتم پيش از شروع زندگي مشترك مان از او جدا شوم. همين موضوع باعث ناراحتي خانواده‌ام شد.

چرا خانواده‌ات با جدايي تو مخالف بودند؟

آنها مي‌گفتند براي مان خوب نيست كه تو طلاق بگيري. پدرم مي‌گفت آبروي خانواده‌ مان مي‌رود و همه مي‌گويند شايد عيب از خانواده ما بوده. با اين حال من تصميمم را گرفته بودم تا هر طور كه شده طلاق بگيرم. حتي پدرم تهديد كرد كه اگر جدا شوم من را مي‌كشد اما تصميم من قطعي بود.

در ادامه چه اتفاقي افتاد؟

مدتي گذشت و من از شوهرم طلاق گرفتم. كشمكش‌هاي من و خانواده‌ام حدود 9 ماه طول كشيد. مي‌دانستم كه پدر و برادر كوچك‌ترم نقشه كشيده‌اند كه بلايي سرم بياورند اما دقيقا نمي‌دانستم چه تصميمي دارند.

درگيري‌ها از چه زماني شروع شد‌؟

از جهيزيه‌ام شروع شد. چون شاغل بودم با پول خودم جهيزيه‌ام را خريده بودم. يك روز وقتي از سر كار آمدم، ديدم فرشي كه خريده بودم، نيست. از پدرم در اين باره سوال كردم. گفت مگر تو نمي‌خواهي طلاق بگيري. فرش به دردت نمي‌خورد. همه وسايلت را مي‌فروشم. گفتم وسايل را خودم خريده‌ام. پدرم گفت تو با آبرويم بازي كردي و نمي‌گذارم زنده بماني.

چطور رويت اسيد پاشيدند‌؟

همان روز كه پدرم اين جمله را گفت، چند دقيقه بعد برادرم آمد. او و پدرم من را به باد كتك گرفتند. برادرم موهاي من را از پشت گرفت و من را روي زمين كشيد. او دست و پايم را گرفت. در ادامه مادرم يك گالن آورد و به پدرم داد. او هم محتوياتش را روي صورتم ريخت. داخل ظرف پر از اسيد بود. من از درد به خودم مي‌پيچيدم اما آنها من را كتك مي‌زدند. در ادامه يك طناب آوردند و دور گردنم پيچيدند. قبلا ديده بودم كه پدرم آن طناب را مي‌بافد اما نمي‌دانستم آن را براي چه مي‌خواهد. بعد از آن ديگر چيزي نفهميدم.

چه زماني به هوش آمدي‌؟

نمي‌دانم چقدر گذشته بود كه چشمانم را باز كردم. درد همه وجودم را گرفته بود. پدرم تلويزيون تماشا مي‌كرد و مادرم هم در آشپزخانه بود. برادرم هم رفته بود يك گوني بياورد و من را داخل آن بيندازد. دوان دوان خودم را به حمام رساندم. زير دوش رفتم تا اسيدها پاك شود. چشمانم را شست‌وشو دادم تا كور نشوم. پدرم كه ديد من به حمام رفته‌ام دوباره سراغم آمد. برادرم هم سر رسيد. مي‌خواستند من را بكشند اما به دست و پاي شان افتادم و التماس كردم. پدرم گفت اگر تو زنده بماني از ما شكايت مي‌كني. اما من قول دادم شكايت نكنم. بعد از چند ساعت با برادر بزرگ‌ترم كه رابطه خوبي با من داشت تماس گرفتند و او من را به بيمارستان رساند. وقتي در بيمارستان‌هاي قزوين نشد برايم كاري بكنند من به تهران منتقل شدم.

چطور شد كه پاي پليس وسط كشيده شد؟

در بيمارستان مدام از من مي‌پرسيدند چه كسي اين بلا را بر سرت آورده اما من از ترس حرفي نمي‌زدم. تا اينكه پليس آمد و من همه‌چيز را گفتم.

در آن شرايط كه نمي‌توانستي به خانه برگردي كجا را براي ادامه زندگي انتخاب كردي؟

بعد از آن مدتي در بهزيستي بودم. اما آنجا شرايط خوبي نداشت. امكاناتي نداشت. فقط به‌عنوان سرپناه مي‌شد از آنجا استفاده كرد. چون شنيده بودم از خارج از كشور امكانات خوبي براي درمان وجود دارد تصميم گرفتم به خارج از كشور بروم.

آيا چنين كارهاي خشونت‌باري در خانواده‌ات سابقه داشت؟

اين موضوع به سال‌ها قبل برمي‌گردد. نخستين مرتبه حدود 20 سال قبل پدر و مادرم برسر ارثيه‌يي كه به مادرم رسيده بود با يكديگر دچار اختلاف شدند. مادرم مي‌خواست ارثيه‌اش را به دايي‌ام ببخشد اما پدرم اصرار مي‌كرد كه مادرم بايد ارثيه‌اش را بگيرد. سر همين موضوع مدت‌ها با يكديگر اختلاف داشتند تا اينكه يك روز مادرم روي پدرم اسيد پاشيد. به‌دليل همين موضوع مادرم مدتي زنداني شد اما بالاخره پدرم رضايت داد و او آزاد شد. از همان زمان رابطه پدر و مادرم با يكديگر زياد خوب نبود.

چطور شد به خارج از كشور رفتي؟

مدتي دنبال گرفتن ويزا بودم. البته به دفتر رياست‌جمهوري هم رفتم و از آقاي روحاني هم كمك مختصري گرفتم. بالاخره توانستم با زحمت پول بليت هواپيما را تهيه كنم و به آلمان بيايم.

پزشكان آلماني چه تلاش‌هايي براي مداوايت انجام دادند؟

پرشكان بعد از انجام معاينه‌هاي دقيق گفتند بايد صورتم به‌طور كامل جراحي شود. خوشبختانه در اين حادثه به چشم‌هايم آسيبي نرسيد اما اسيد، صورت و دست‌هايم را از بين برد. دكتر‌ها گفتند چون بدنم ورم دارد بايد سه ماه صبر كنم تا تورم از بين برود. روزها به سرعت در حال طي شدن هستند و نمي‌دانم وقتي زمان جراحي برسد پولش را از كجا بياورم.

آيا دولت آلمان به تو كمكي مي‌كند؟

از دولت آلمان هم تقاضاي كمك كردم اما تقاضايم رد شد. به همين دليل از دولت ايران و آقاي دكتر روحاني مي‌خواهم به من كمك كند. من در شرايط سختي زندگي مي‌كنم و مجبور شدم به آلمان بيايم. اينجا هزينه‌ها سرسام‌آور است و اميدوارم بتوانم چند ماه ديگر دوام بياورم.

درباره آخرين وضعيت پرونده‌ات صحبت كن. شكايت تو از پدر و برادرت به كجا رسيد؟

چند هفته قبل جلسه دوم رسيدگي به پرونده‌ام برگزار شد. وكيلم پيگير كارهايم است اما نمي‌دانم قرار است چه حكمي صادر شود. فعلا كه پدر و برادرم با وثيقه آزاد هستند و من از همين موضوع نگرانم. من از سايه خودم هم مي‌ترسم. نگرانم كه آنها دوباره سراغم بيايند و باز هم رويم اسيد بپاشند.

در آلمان روزهايت را چطور مي‌گذراني؟

در آلمان هميشه يا در بيمارستان هستم يا اينكه در خانه افتاده و درد را تحمل مي‌كنم. بيشتر از هر چيز از ايستادن جلوي آينه مي‌ترسم. وقتي چهره خودم را مي‌بينم همه بدبختي‌هاي زندگي در يك آن، جلوي چشمم مي‌آيد. اين روزها تمركز ندارم و نمي‌دانم چه سرنوشتي در انتظارم است. وقتي در خيابان‌هاي آلمان راه مي‌روم آلماني‌ها با ترحم به من نگاه مي‌كنند. هرچند آنها تقصيري ندارند اما از چنين نگاه‌هايي متنفرم. با نگاه‌هاي ترحم‌آميز‌شان تحقير مي‌شوم.

حالا براي ادامه زندگي‌ات چه تصميمي داري؟

نمي دانم قرار است چه اتفاقي بيفتد اما از مسوولان و همه مردم خواهش مي‌كنم به من كمك كنند تا سلامتي‌ام را به دست بياوردم. من زندگي خوب و سالمي داشتم اما رفتار اعضاي خانواده‌ام زندگي‌ام را تباه كرد. هر كس كه مي‌شنود پدر و برادرم رويم اسيد پاشيده‌اند تعجب مي‌كند. آنها پدر و برادر تني من هستند. اما نمي‌دانم چرا چنين بلايي بر سرم آوردند.



zaboli December 15, 2013 02:54 PM

این همه بدبختی فقط و فقط در حکومت و باور های "اسلام " است و بس
شما خانوم گرامی از دولت آلمان تقاضای اقامت بکنید و برای همیشه خود را از خانواده جهل و جنون و وحشت خلاص شوید و باور کنید به زودی به جمع اینسان بودن و چون اینسان زندگی کردن خواهید پیوست و از بقیه زندگیتان لذت خواهی برد آلمان بالاخره به شما کمک خواهد کرد و هیچ منتی از آخوند و قانون عرب نکنید پایدار باشی

گزارش یا اعتراض به این نظر


Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: