وقتی ايدز از ۳ نفر يک خانواده می سازد
روزنامه خراسان: گزارش «خانواده ايراني» اين هفته صفحه خانواده و مشاوره داستان زندگي زوجي را روايت مي کند که اگر در خيسي يک خيابانِ باران خورده پاييزي از کنارشان بگذري شايد حتي نگاهت نگيرد به نگاه شان و اگر هم چشم در چشم شديد، باز هم فکر نکني به اين که آن ها قهرمان هايي هستند که روزگار يک بار زمين شان زده، ولي توانسته اند با توکل و تلاش دوباره روي پاهايشان بايستند.براي دو آدم ساده اين قصه اسمي نداريم، يعني بنا به قولي که به آن ها داده ايم، براي حفظ حريم شان از درج اسم شان خودداري مي کنيم اما فرض مي کنيم يکي شان «پروانه» است و آن ديگري «پرويز».پروانه و پرويز زن و شوهرند. يک اتفاق آن ها را بهم رساند. آن اتفاق تلخ مريضي شان بود. پروانه و پرويز، اچ آي وي مثبت هستند به زبان ساده «ايدز» دارند و زندگي مشترک آن ها دقيقا از اين کلمه شروع شده است.
ايدز، نتيجه وحشتناک يک خالکوبي
اول قصه را پرويز برايمان تعريف مي کند؛« من در يک خانواده خوب قد کشيدم اما در خانواده هاي خوب هم ممکن است پاي يکي از اعضا روي پوست خربزه سُر بخورد، آن يکي من بودم و خطاي بزرگم هم اعتياد بود. جوان بودم که موادمخدر گريبانگيرم شد. اعتياد خيلي مصيبت ها سرم آورد، ابتلا به ايدز هم ارمغان توهمات همان مواد مخدر بود، چون اين بيماري از سر سوزن خالکوبي به من منتقل شد، وقتي کلمه «سلطان غم» را روي شانه ام حک مي کردم.»او ادامه مي دهد: روزي که به من گفتند به اين بيماري مبتلا هستم، زندگي برايم تمام شد؛ زنده ماندن و مردن برايم چندان تفاوتي نداشت، تا اين که با همسرم پروانه آشنا شدم.پرويز بيان مي کند:« 8سال است که پاک شده ام و تيرگي اعتياد از زندگي ام رفته است، همچنان با بچه هاي انجمن NA در ارتباطم و به آدم هايي که مثل گذشته خودم در تاريکي يک چاه گرفتارند، دستي براي کمک نشان مي دهم.آن طور که اين مرد مي گويد، بعد از اين که متوجه مي شود ايدز دارد پايش به کلينيکي در مشهد باز مي شود و همان جا با آدم هاي خوبي آشنا مي شود که زمينه ازدواج او را فراهم مي کنند.خودش اين طور تعريف مي کند: چهل و اندي سالم بود و فکرش را هم نمي کردم که با وجود اين بيماري و آن گذشته تلخ؛ ديگر هيچ اتفاق خوبي سمتم بيايد اما يکي از پزشکان کلينيک به من پيشنهاد کرد با کسي مثل خودم ازدواج کنم، برنامه خواستگاري را هم خودش تدارک ديد و من در محل همان کلينيک با همسرم پروانه آشنا شدم. در همان يکي دو جلسه اول بود که فهميدم، يک زن تمام عيار است که ناخواسته و از طريق همسر سابقش به اچ آي وي مثبت مبتلا شده است. بعد از آشنايي با او بود که تولدي دوباره را تجربه کردم.»قصه که به اينجا مي رسد، پروانه هم لب مي گشايد و مي گويد:9سال پيش بود که فهميدم به اچ آي وي مثبت مبتلايم که از همسرم به من منتقل شده است. چند وقت بعد که او فوت کرد، چون پدر و مادرم هم در قيد حيات نبودند، همراه خواهر و برادر کوچک ترم خانه اي را اجاره کرديم و در آن زندگي مي کرديم اما راستش را بخواهيد آن روزها تنهايي خيلي اذيتم مي کرد، يگانگي فقط از آن خداست و هيچ بنده اي نبايد تنها بماند. من هم با وجود برادر و خواهرم، يک حفره بزرگ يا شايد هم يک گمشده در زندگي ام داشتم که آن را در يکي از مراجعاتم به کلينيک پيدا کردم. آنجا بود که مشاور کلينيک به من پيشنهاد آشنايي با مردي را داد که شرايطي مشابه من داشت. مراسم خواستگاري و حتي ازدواج را خودشان تدارک ديدند، خلاصه اينکه در همان جلسات آشنايي بود که فهميدم «پرويز» مي تواند مرد زندگي من باشد و به همه سرگرداني ها و نگراني هاي زندگي ام پايان بدهد و بشود آن ديوار محکمي که در مشکلات به آن تکيه مي کنم.
يک سقف براي سه اچ آي وي مثبت
زندگي مشترک 5ساله پروانه و پرويز آنجا قشنگ تر مي شود که چهار سال پيش فردي به آن ها سرپرستي کودکي را پيشنهاد مي کند و مي گويد که پدر و مادرش او را در شيرخوارگاه رها کرده اند و دليل شان هم يک چيز بوده؛ «بچه بي گناه با اچ آي وي مثبت پا به اين دنيا گذاشته است.»پروانه مي گويد: «پريا»يِ کوچک يک سالش بود اما وقتي در شيرخوارگاه ديديمش جثه اش به اندازه کودکان چند ماهه بود، ضعيف و رنجور بود، نه از بيماري يا کيفيت مراقبت که از محروم بودن از يک آغوش مادرانه.پرويز حرف همسرش را اين طور ادامه مي دهد: درست از ثانيه اي که پريا را گذاشتند در آغوشم، انگار همه آن رگ هاي يخ زده وجودم جان دوباره گرفت، مهرش چنان به دلم نشست که نتوانستم از او دل بکنم. با خودم فکر کردم که زندگي دو آزمون بزرگ پيش پاي من گذاشته، اولي اش ابتلا به ايدز بود و دومي اش پريا. يکي مرا زمين زد و آن يکي به اوج مي برد، حالا چهار سال است که داريم با اين امتحان بزرگ زندگي مي کنيم و باور کنيد در تمام عمرم اين قدر خوشبخت نبوده ام.
مشکلات اقتصادي، زندگي را به خانواده ۳ نفره مان سخت کرده است
او ادامه مي دهد: فشارهاي زندگي به ويژه مشکلات اقتصادي خيلي اذيت مان مي کند. بالاخره جمع شدن سه آدم مبتلا به اچ آي وي مثبت زير يک سقف دشوار است و مخارج خودش را دارد که با کار من به عنوان يک راننده هم خواني ندارد. جسم بيمارم توان تحمل دشواري هاي اين حرفه سخت و ساعات طولاني کار را ندارد اما چاره اي نيست، بايد اجاره همين خانه اي را که 15کيلومتر با شهر فاصله دارد هم بدهيم ولي جز همين مشکلات اقتصادي، هيچ چيز ديگر اذيت مان نمي کند.پروانه هم حرف هاي همسرش را اين طور تاييد مي کند که؛«خدا پرياي عزيز را در دامن ما گذاشت تا عيارمان را بسنجد، من به همسرم افتخار مي کنم که تا به امروز با دشواري هاي زندگي ساخته است تا پريا کنارمان بماند. در اين مدت تنها يک بار و به مدت دو ماه مجبور شديم به دليل مشکلاتي که داشتيم، او را به شيرخوارگاه برگردانيم اما همسرم غيرت کرد و دوباره پريا را به من بازگرداند.»او ادامه مي دهد: کمک هايي که به ما مي شود، بسيار کم است، زندگي سه بيمار مبتلا به اچ آي وي دشواري هاي خودش را دارد که توجه ويژه مسئولان را مي طلبد تا زير بار فشارهاي زندگي خُرد نشوند. ما با توجه به نگاه و نگرش غلطي که به اين بيماري در جامعه وجود دارد، نمي توانيم آن طور که بايد از کمک ها بهره ببريم، حتي امکانات پزشکي هم به سختي در اختيارمان قرار مي گيرد، چون اغلب مردم مي ترسند و ابايي هم ندارند که اين هراس را نشان بدهند اما حقيقت اين است که اين بيماري هم تفاوتي با ديگر بيماري هاي شناخته شده ندارد و راه هاي ابتلا به آن نيز کاملا مشخص است و باور کنيد از يک روبوسي و دست دادن، کسي به آن دچار نمي شود.
مي خواهيم دخترمان يک خانم دکتر بشود
يک سوال دشوار را بايد از پرويز و پروانه بپرسم و آن اينکه براي آينده پريا چه برنامه اي دارند؟ دشواري اين پرسش، به خاطر هراسم از شنيدن اين کلمه است:«هيچ!» اما آن ها خلاف انتظارم با شوق مي گويند که مي خواهند کوچولوي سه سال و 9ماهه شان بشود يک خانم دکتر اسم و رسم دار که براي درمان بيماري خودش و امثال خودش آستين بالا خواهد زد.آن ها دوست دارند از پريا يک انسان کامل بسازند تا اگر روزي فهميد که قصه اش چه بوده، به جاي اينکه دل بترکاند؛ نيت کند به اين که تمام روزهاي بعد از اينِ زندگي اش را با شادي بگذراند و بشود يک دست خير براي آدم هايي که مثل خودش بي گناه گرفتار اين بيماري شده اند.پروانه در اين باره مي گويد: از خدا خواسته ام يک بار ديگر معجزه را به من نشان دهد، پريا بي گناه به اين بيماري دچار شده و برايش التماس دعايِ سلامتي و طول عمر دارم.
يک درخواست از مردم و يک درخواست از مسئولان
اين زن يک درخواست هم از جامعه دارد و آن تغيير نگاه به افراد مبتلا به اچ آي وي مثبت است؛« اينکه جامعه با ما با سردي برخورد کند، طردمان کند و ما را نپذيرد؛ فقط عرصه را بر ما تنگ مي کند و اين انصاف نيست. باور کنيد ما خودمان را بيمار نمي بينيم، چون تا نفس آخر دلبسته زندگي و زندگي کردن هستيم و همه احتياط و مراقبت مان را انجام مي دهيم تا کسي را گرفتار اين بيماري نکنيم اما روزگار آنجا برايمان سخت مي شود که آدم هاي ديگر اين شهر با ما با هراس و اکراه برخورد مي کنند و کار را به جايي مي رسانند که خودمان را از آن ها پنهان کنيم.»درخواست ديگر پروانه از خيران و مسئولان است تا دستي برسانند و کمک کنند به آن ها که چرخ اين زندگي سه بيمار خاص راحت تر بچرخد.
هيچ ساعت و ثانيه سوخته اي نداريم
اما سوال آخرم از اين زوج اين است که زندگي را چطور مي گذرانند؟ پرويز براي پاسخ پيش قدم مي شود: راستش را بخواهيد اين اتفاقات باعث شده است تا نگرش من به زندگي تحول پيدا کند، من حالا در لحظه زندگي مي کنم. گذشته را خاک کرده ام و آينده را هم مجهول مي بينم؛ پس فقط همين لحظه مي ماند. ساختن يک زندگي هميشه خوب و شاد کار دشوار و گاهي هم محالي است اما شاد بودن در همين لحظه اصلا سخت نيست. اگر همه زندگي مان را اين طور ببينيم، هيچ ساعت و ثانيه سوخته اي نخواهيم داشت و هيچ حسرتي هم باقي نمي ماند.پروانه هم مثل شوهرش يک نگاه متفاوت به زندگي دارد؛ «من خوشبختي را درست آن لحظه اي پيدا کردم که ديگر حتي انتظارش را هم نمي کشيدم. اين يعني اگر سختي هست، حتما گشايشي هم خواهد بود و بالعکس. حالا فقط قانون زندگي ام اين شده که؛ درست زندگي کن تا پاسخ درست بگيري و البته اينکه؛ هر روز زندگي ما پُر از معجزه است، فقط بايد خوب نگاه کنيم.»
دعوت نامه اي براي شما
قرار است هر هفته يک خانواده موفق ايراني را معرفي کنيم. نه از آن خانوادههاي اسم و رسم دار که سوپراستار بودن يکي از اعضاي خانواده، بهانه گرفتن عنوان «موفق» برايشان شده است. نه! قرار است سراغ خانواده هايي برويم که طعم واقعي خوشبختي را چشيده اند. خانواده هايي خيلي معمولي که خوشبختي را تنها زير سقف خانه شان جست وجو کرده اند. اگر احساس مي کنيد خانواده شما نيز مي تواند در قاب «خانواده ايراني» جاي بگيرديا درميان دوستان واقوام، خانواده يا افرادي راميشناسيد که ويژگيهاي يک خانواده موفق را دارند، با ما تماس بگيريد.