آدرس پست الکترونيک [email protected]









پنجشنبه، 7 شهریور ماه 1392 = 29-08 2013

ترکیب دو رییس جمهوری! - شهباز نخعی

بیست و شش روز حتی برای تدارکات و اعزام یک هنگ یا گردان به جنگ دریک کشور همسایه نیز کافی نیست چه رسد به مطالعه و بررسی نتیجه و عاقبت آن. بااین حال، 12 سال پیش جرج دبلیو بوش 26 روز پس از سوء قصد به ساختمان های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک و ساختمان پنتاگون، به یکی از دور افتاده ترین کشورها یعنی افغانستان لشکر کشید و همان روز بعد از 11 سپتامبر هم گفت: «هرکس با ما نیست، برماست».

شتاب زدگی باورنکردنی و حیرت انگیز جرج دبلیو بوش برای حمله به افغانستان - که موجب رونق کار هواداران نظریه توطئه و رواج "کار خودشان بوده" نیز شد -، این نکته را آشکار می کند که او کمترین فرصتی به خود برای بررسی و مطالعه نتیجه و عاقبت تصمیمش نداده و اصولا شخصیتی اهل بررسی و مطالعه نبود چنانکه در همان زمان حتی نام رییس جمهوری کشور همسایه افغانستان - یعنی پاکستان که درواقع بلای طالبان را به جان افغان ها انداخته بود - یعنی ژنرال پرویز مشرف را نمی دانست!

تصمیم بدون بررسی و مطالعه حمله به افغانستان - و یک سال و نیم بعد به عراق -، زبانه های آتشی را شعله ور کرد که پس از 12 سال هنوز فروکش نکرده و صدها هزار نفر - غالبا غیرنظامی و بی دفاع - را قربانی کرده است.

حدود 7 سال پس از کار نسنجیده جرج دبلیو بوش، درحالی که او آخرین ماه های اقامت در کاخ سفید را سپری می کرد، مرد بلندبالا و جذابی درعرصه سیاسی ایالات متحده ظهور کرد که پیش از آن سناتوری گمنام با پیشینه سیاسی آرام و بدون حاشیه بود. این مرد که سخنوری بسیار توانا بود، توانست با جادوی کلام خود و شعارهای "تغییر" و "آری، ما می توانیم" گوی سبقت را از حریفان سیاسی برباید و شمار بزرگی از امریکاییان خسته و دلزده از بی پروایی های پرهزینه جرج دبلیو بوش را مسحور خود کند و به عنوان نخستین رییس جمهوری سیاه پوست امریکا - اگرچه دورگه بود - به کاخ سفید واشنگتن راه یابد.

با گذشت نخستین سال ها از دور اول ریاست جمهوری باراک حسین اوباما، آشکار شد که او خصلتی 180 درجه متفاوت با سلف خود دارد و هرچه بوش با مفهوم "بررسی و مطالعه" بیگانه بوده، رییس جمهوری جدید درهر امری - حتی نیازمند تصمیم گیری سریع - آنقدر به مطالعه جزییات و جوانب امر می پردازد که اصل موضوع یا به کلی منتفی می شود و یا صورت مسئله تغییر می کند و درنهایت از آنهمه بررسی و مطالعه نتیجه ای حاصل نمی شود.

نزدیک به دوسال و نیم پیش - در 15 مارس 2011 -، مردم سوریه تحت تأثیر آنچه که در تونس و مصر با عنوان "بهارعرب" روی داده بود و خسته و به ستوه آمده از حدود 40 سال خودکامگی خاندان اسد و حزب بعث، که جیره خواری و دست نشاندگی حکومت آخوندی نیز به آن افزوده و مزید برعلت شده بود، باشعار "ملت سقوط نظام را می خواهد" به تظاهراتی پیگیر و دامنه دار دست زدند و با سرکوب خشونت بار رژیم جنایتکار بشار اسد و حامیان جنایتکارترش یعنی حکومت های ایران و روسیه روبرو شدند.

در شش - هفت ماه نخست روند تظاهرات و سرکوب - که هنوز ارتش آزاد سوریه به وجود نیامده و سرو کله تروریست های مزدور جبهه النصره وابسته به القاعده و سلفی های جهادی که با پول و سلاح قطر و عربستان سعودی تأمین مالی و تسلیح می شدند پیدا نشده بود - شمار کشته شدگان به پنج - شش هزار نفر رسید و اگر در این مدت حمایت موثری ازمردم سوریه از جانب کشورهای غربی و به ویژه ایالات متحده - که مدعی رهبری دنیای آزاد و پشتیبانی از مردم سالاری است - می شد، ای بسا آشوب و آشفته بازاری که دنیا در سوریه شاهد آن بوده با این شدت رخ نمی داد و شمار تلفات - که بخش بزرگی از آنها زنان و کودکان هستند - از مرز صدهزار نفر و بی خانمان شده ها و آوارگان از 4 میلیون فراتر نمی رفت.

دریغ و درد که در اروپا، که به قول نویسنده ای فرانسوی نقش فرودستی و مستعمره ایالات متحده بودن را برای خود پذیرفته، اقدام و عمل موثر از مرز حرف های توخالی و بی پشتوانه فراتر نرفت و در ایالات متحده نیز آقای باراک اوبامایی زمام امور را دردست داشت که بدون آن که کشورش از عنوان رهبری و ابرقدرتی کناره گیری کرده باشد، مبتلا به بیماری "مداخله هراسی" بود و جهت حفظ ظاهر برای گرفتن هر تصمیم مهمی به برج و باروی قلعه "بررسی و مطالعه" پناه می برد.

باراک اوباما یک سال و چند ماه نخست پس از آغاز تظاهرات مردم سوریه را به وقت گذرانی سپری کرد و گهگاه یک "بشار اسد باید برود" زیرلبی و بدون پشتوانه می گفت تا جایی که سروصدای افکار عمومی دنیا و امریکا را در آورد و این همزمان با مبارزات انتخاباتی دور دوم ریاست جمهوری اش بود و ناگزیر باید خودی نشان می داد تا رأی دهندگان از دوروبرش پراکنده نشوند. در آن زمان، پس از آن که اسراییل یک کارخانه تولید سلاح شیمیایی در حومه دمشق را بمباران کرد، باراک اوباما در ماه اوت 2012، بدون آن که روشن کند که گذر از خط قرمز چه عواقبی خواهد داشت، به بشار اسد هشدار داد که کاربرد سلاح شیمیایی خط قرمز امریکاست. این هشدار به جای آن که خط قرمز باشد، درواقع به معنای چراغ سبزی بود که به اسد و حامیانش تلویحا مجوز هرنوع جنایت و کشتار بدون کاربرد سلاح شیمیایی را می داد. این هشدار طبعا چندان جدی گرفته نشد و حدود دوماه پیش مخالفان بشار اسد اعلام کردند که رژیم سوریه درحمله برای بازپس گیری شهر حلب از سلاح شیمیایی استفاده کرده است. به گزارش "رعد نیوز": «ایالات متحده روز پنجشنبه 13 ژوئن 2013، اعلام کرد که به این نتیجه رسیده است که نیروهای رژیم اسد، از سلاح های شیمیایی علیه مبارزان مخالف استفاده کرده اند. یک مقام امریکایی اعلام کرد اوباما در مشورت با کنگره روزهای آینده تصمیم مهمی اتخاذ خواهد کرد. دولت امریکا تأیید کرد که رژیم بشار اسد مکررا از سلاح شیمیایی برضد مردم خود استفاده کرده و "خط قرمز" امریکا را رد کرده است».

با وجود صراحتی که دراین اعلام دولت امریکا بود، هشدار گذر از "خط قرمز" ازسوی رژیم سوریه و حامیانش چندان جدی گرفته نشد و دوماه دیگر هم به تردید و تعلل - یا آنگونه که باراک اوباما میل دارد آنرا بنامد "بررسی ومطالعه" - گذشت تا این که چهارشنبه هفته گذشته دنیا شاهد و ناظر خبر کاربرد وسیع سلاح شیمیایی در حومه دمشق بود که بنابر منابع گوناگون بین 300 تا 1300 نفر - شامل تعداد زیادی زن و کودک - قربانی این جنایت آشکار علیه بشریت شدند. فشار افکار عمومی امریکا و لطمه سنگینی که به حیثیت ایالات متحده وارد شده، باراک اوباما را وادار ساخت که از لاک تردید و بی تصمیمی بیرون آید و به گزارش "ایران پرس نیوز": « خبرنگار کانال 10 تلویزیون اسراییل در واشنگتن روز سه شنبه 27 اوت گزارش داد که باراک اوباما حداکثر تا 48 ساعت آینده تصمیم حمله به سوریه را اتخاذ می کند». همزمان با این خبر، خبرگزاری فرانسه گزارش داد: «وزیر امور خارجه امریکا تأکید کرد که از سلاح شیمیایی در سوریه استفاده شده است و کنگره امریکا هم اعلام کرد که خواهان واکنش نظامی در سوریه است».

به گزارش "رادیوفردا" روز یکشنبه 25 اوت: « چاک هیگل وزیر دفاع ایالات متحده گفت: پرزیدنت اوباما از ما خواسته تا گزینه های مربوط به تمام احتمالات را آماده کنیم. ما این کار را انجام دادیم». در همان روز، یک دیپلمات کارکشته امریکایی که معاون دبیرکل سازمان ملل است، به تهران سفرکرد و با محمد جواد ظریف وزیر امورخارجه حکومت آخوندی دیدار و گفتگو کرد و سلطان قابوس پادشاه عمان، که سابقه میانجیگری بین امریکا و جمهوری اسلامی را دارد، به تهران سفرکرد و با حسن روحانی و سید علی خامنه ای دیدار کرد. به گزارش تارنمای "تابناک": «هشدار آیت الله خامنه ای مبنی براین که درصورت حمله امریکا، تمام خاورمیانه به آتش کشیده خواهد شد، پاسخی بوده که به سلطان قابوس داده شده است».

این موضع گیری با خبری که شبکه خبری "المیادین" به نقل از وزیر اطلاعات سوریه منتشرکرده همخوانی دارد: «درصورت حمله به سوریه، خاورمیانه به آتش کشیده خواهد شد». مشابه این تهدید سال ها پیش از زبان صدام حسین شنیده شد و دنیا شاهد آن بود که به بخشی از آن - پرتاب موشک به اسراییل و آتش زدن چاه های نفت - هم عمل کرد و سپس سر از سوراخ موش و سرانجام بالای دار درآورد.

به راستی چه می شد اگر جرج دبلیو بوش پیش از حمله به افغانستان 6 ماه بررسی و مطالعه می کرد یا باراک اوباما کاری را که امروز پس از آن همه تردید و تعلل ناگزیر از انجام آن است، با 6 ماه بررسی و مطالعه، در سپتامبر یا اکتبر 2011، که هنوز اوضاع چنین بهم ریخته و آشفته نشده بود، می کرد. آیا زندگی صدها هزار انسان قربانی شده و میلیون ها آواره و بی خانمان نجات نمی یافت؟!

فکرش را بکنید: در 13 سالی که از قرن بیست و یکم می گذرد، اگر درکشور تنها ابرقدرت و مدعی رهبری دنیا، دو رییس جمهوری که هرکدام از یک سوی بام افتاده اند، یکی مبتلا به "تصمیم بی مطالعه" و دیگری "مطالعه بی تصمیم" باهم مخلوط می شدند و از اختلاط آنها دو شخصیت متعادل به وجود می آمد، چه دنیای کم آشوب تری می توانستیم از ترکیب این دو رییس جمهوری داشته باشیم؟!



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: