آدرس پست الکترونيک [email protected]









یکشنبه، 20 مرداد ماه 1392 = 11-08 2013

گام های لرزان روحانی - محمد نوری زاد

بر این باورم که: از آقای روحانی باید بقدر مقدوراتش انتظار داشت. این را صمیمانه می گویم. باید پذیرفت که او یک آخوند است. یک روحانیِ حکومتی است. با وابستگی های غلیظ و لحظه به لحظه اش به لباسی که به تن دارد. و به: بیت مکرم رهبری. اگر از همین زاویه به آقای روحانی بنگریم، رفتار و گفتار و انتخابهایش ما را آزار نخواهد داد. وگرنه کسانی که با دست بردن به ریسمان آقای روحانی، از آسمان آرزوهای خود آویخته اند، از این پس با آشکارشدنِ آن شهامتی که باید باشد و نیست، و آن مردمگرایی ای که باید قدرش دانسته آید و نمی آید، به یک افسردگیِ متراکم آنهم در مجاورتِ نوعی دق مرگ شدن دچار خواهند شد. منظورم این است که به آقای روحانی جوری بنگریم که: هست. و نه آنگونه که: باید.

آقای روحانی باید بداند که اگر امروز رییس جمهور است، تنها و تنها به این خاطر است که مردمی به اشاره ی سید محمد خاتمی به سمت او متمایل شده اند. و مردمی دیگر به اشاره ی هاشمی رفسنجانی. اگر این روزها آقای روحانی با آراستنِ کابینه ای کهنه و خسته و فرسوده، در اجابتِ حق هاشمی سنگ تمام گذارده، حتماً بر سید محمد خاتمی جفا باریده است.

بزرگترین خطای روحانی در این بوده و هست که: خود را بیش از آن اندازه ای که هر عقل سلیم تأیید می کند، به ریسمانهای بیت مکرم بند کرده است. وگرنه او را اگر شهامتی و اقتداری و اعتدالی و هوشمندی ای بود، پاهایش را در یک کفش می کرد و می گفت: سید محمد خاتمی باید – آری باید – در مراسم تحلیف حضور داشته باشد. چرا؟ چون من اگر امروز رییس جمهورم، نصف موجودیتم متعلق به اوست و نه به بیت رهبری!

من – نوری زاد – یکی دو سالی به رسم خضاب، ریش های خود را رنگ می کردم. و در تمام آن یکی دو سال، یک نگرانیِ خفیف اما مستمر مرا می آزرد که: نکند رنگ امروز ریشهایم با دیروز تغییر کرده باشد و نگاه مخاطبین را برآشوبد و لبخندی بر لبانشان بنشاند. بعدها متوجه شدم که این نگرانی خفیف، یک اپیدمی رایج میان مردانی است که ظاهر طبیعیِ موهای خود را تغییر می دهند. و باز متوجه شدم که این خضاب بازی، در میان ما مسلمانان رواج بیشتری دارد. باز که بیشتر تحقیق کردم دانستم داستان خضاب بازی، با درونِ ریاکار ما نسبت روانیِ فراوان تری برقرار می کند. این شد که به یک باره یک روز بساط رنگ کاریِ خود و دیگران را دور ریختم و یک نفس راحت کشیدم و از حمل آن نگرانیِ خفیف و مستمر خلاصی یافتم.

خدای می داند منظورم از این مثال نه به این خاطر است که آقای روحانی ریشهایش را رنگ می زند و تلاش می کند کمی برازنده تر و جوان تر به نظر آید و احتمالاً آن نگرانی خفیف و مستمر نیز همیشه همراه اوست، نه، بلکه می گویم: ایشان یک بار و ناگهان باید به خودش – آنگونه که هست، و نه آنگونه که بیت مکرم می پسندد – کوچ کند. اینجاست که نفسی به راحت می کشد و معنای آرامش و توفیق را درمی یابد.

من قبول دارم که “نه” گفتن به بیت مکرم عواقب خوفناکی دارد. و اساساً آدمهایی مثل مصطفی پور محمدی برای این به کابینه ی او تزریق شده اند که دستهای خونین شان را مدام و مستمر نشان روحانی بدهند. اما این را نیز می دانم که: شما وقتی از بلندای اختیار و حق و قانون و مردم فرود آمدی، و خودت را به ریسمان بیت بند کردی، از این به بعد درست به همان جاهایی داخل می شوی که سرانگشتان بیت فرودت می آورد. و از مکانهایی خارج می شوی که همان دست های مکرم بیرونت می کشند. و این، یعنی گامهای لرزانی که یک رییس جمهور را با همه ی بخت و اقبال مردمی اش از جا بلند می کند، و در قاب کوچک و محقری جا می دهد، و بر یکی از دیوارهای بیت میخکش می زند. برای عبرت و تماشای مردمی هاج و واج که قرارشان بر یک رنگی بوده و نه رنگ آمیزی.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: