آدرس پست الکترونيک [email protected]









آدينه، 21 تیر ماه 1392 = 12-07 2013

هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه - اسماعيل نوری علا

چه شيرين است، وقتی زنان و مردان سکولار دموکرات کشور همسايهء ما، ترکيه، در پی اعتراض به نابودگران درختان میدان قاضی، مقابل کسانی می ایستند که می خواهند حکومت ِ سکولار ِ ساختهء کمال آتاتورک شان را نابود کنند؛ و چه تلخ است وقتی همين زنان و مردان در خيابان های شهرهای بزرگ شان شعار می دهند که «تورک ميلت، بوگون ايشی کوتارماسوز، سابا ايرانين سرنوشتيه دونجکسوز» که اگر قرار بود به فارسی شعار دهند، سخن شان چيزی می شد در اين حدود که: «امروز اگر نجنبيم، فردایمان ايران است!»

[email protected]

چه شيرين است، وقتی زنان و مردان سکولار دموکرات کشور همسايهء ما، ترکيه، در پی اعتراض به نابودگران درختان میدان قاضی، مقابل کسانی می ایستند که می خواهند حکومت ِ سکولار ِ ساختهء کمال آتاتورک شان را نابود کنند،

چه تلخ است وقتی همين زنان و مردان در خيابان های شهرهای بزرگ شان شعار می دهند که «تورک ميلت، بوگون ايشی کوتارماسوز، سابا ايرانين سرنوشتيه دونجکسوز» که اگر قرار بود به فارسی شعار دهند، سخن شان چيزی می شد در اين حدود که: «امروز اگر نجنبيم، فردایمان ايران است!»

براستی چه تلخ است که می بينيم «ايران ما» نماد وضعيتی است که ملل ديگر، برای جلوگيری از افتادن کشورشان به روز سياه آن، به خيابان می ريزند تا به اسب افسار گيسختهء اسلاميست های کشورشان دهانه بزنند و نگذارند که دست آورد هاشان در زير سم يورتمهء فاتحانهء آن بشکند و به هرزآبه های تاريخ بپيوندد؛

و چه تلخ و شيرين است اين واقعيت که همهء اشتباهات و کم کاری های لااقل ما درسی آزمايشگاهی را به ملل ديگر خاورميانه عرضه داشته است تا آينده شان را آنگونه رقم نزنند که ما در 1357 رقم زديم. در واقع، چنين پيش آمده که بيش از سی سال است که ملت ما رنج تاريخ را کشيده و چشيده است تا ملل ديگر از عاقبت اش درس بگيرند و آنچه را در راستای استقرار سکولار دموکراسی به دست آورده اند پاس بدارند.

و از «خاورميانه» می گويم چرا که درس آموزی از تجربهء ما اختصاص به ترک ها ندارد. همين چند روز پيش بود که بيست ميليون مصری نيز به خيابان ها ريختند تا نگذارند مصر هم ايرانی ديگر شود و تن به حکومت شريعت آخوندهاي اسلاميست اش بسپارد، لت و پار شود، زن و مردش تکه تکه شوند، باورمندان به مذاهب صد گونه اش خانه خراب و محصور شوند، اقوام اش از ستم مضاعف به ستم هائی بی شمار دچار آيند و کودکان اش چنان مغزشوئی شوند که تاريخ واقعی شان را فراموش کنند و بيآموزند که مادران و پدران باستانی شان، «اعراب نجد تازه مسلمان» را با آغوش باز پذيرفتند و داوطلبانه از آنان خواستند که مردان شان را سر ببرند و زنان و کودکان شان را با تجاوز و بی حرمتی و زور به کنيزی و بردگی بکشانند و آسياب شهرها را با خون همين «آغوش گشودگان» بگردانند.

آری، سه نسل از مردم ايران جنگ و زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام را هزينهء آن کرده اند تا امروز مصری ها و ترک ها بخود آيند و نگذارند آنچه اسلاميست ها برايشان تعبيه کرده اند تحقق يابد. اين فديه و هديهء مردم ايران است به گوشه ای باستانی از جهان، که اگر بخود نجنبد، در حلقوم اسلاميست ها بلعيده شده و در معدهء بويناک شان گواريده خواهد شد.

ما، متأسفانه، در دههء هزار و سيصد و پنجاه مان چنين نمادی را در پيش رو نداشتيم و نمی توانستيم حدس بزنيم که هواپيمای ارفرانسی که تنوره کشان بر باند فرودگاه «مهر – آباد» مان نشسته چه هيولائی را برايمان به سوقات آورده است. نمی دانستيم که «مردان خدا» چون بقدرت برسند چگونه هيچ از اتلاف خون جوانان و انهدام جوانی، و از تخريب تمدن های باستانی و اکنونی مان سيراب نخواهند شد و، تا بر تخت قدرت نشسته و با فروش نفت کشور می توانند سپاه و اطلاعات و نيروی انتظامی وفادار به «انقلاب اسلامی» بسازند و زندگی شان را تأمين کنند، جز استقرار جهنم بر زمين و افساد در بهشت های انسانی به کاری دست نخواهند زد.

جوانان امروز ترکيه اما وقوع همهء اين حوادث را در همسايگی کشورشان ديده و از آن درس آموخته اند. مصريان نيز در همين تجربهء درس آموزی شراکت کرده و، تا دير نشده، بخود جنبيده و «جمهوری اخوان المسلمين» را ـ لااقل تا اينجا و اکنون ـ به حاشیهء تاريخ فرستاده اند.

هنگامی که مردم مصر عليه ديکتاتوری حسنی مبارک برخاستند و از دل جمعيت هاشان نيروهای آماده و منسجم اخوان المسلمين سر بر کشيدند و، ظاهراً به مدد صندوق های رأی «انتخابات آزاد» توانستند به مصادر قدرت دست يابند، بسياری از ما ناظران سياسی ايرانی بر اين عقيده بوديم که آنها تازه وارد تونلی شده اند که گذر از آن حداقل سه ـ چهار دهه به طول می کشد اما ما، که سه چهار دهه پيش وارد آن شده ايم، اکنون شاهد آنيم که کورسوی روشنائی انتهای تونل آرام آرام به سوی ما می آيد. اما تاريخ به ما چنين پاسخ داد که مصری ها، يا ترک ها، چندان نيازی به اتلاف جان و مال و جوانی و هستی خود به مدت سه چهار دهه ندارند چرا که الگوی اسلامی شدن ايران پيش روی آنان است و آنها می توانند از تکرار حادثه ای که در يک جای ديگر و در مورد مردمی ديگر رخ داده در سرزمين خود جلوگيری کنند.

اما، براستی تجربهء ايران کی به داد ترک ها و مصری ها رسيد و همين مردمی که يک سال پيشتر به اخوان المسلمين رأی داده بودند، يا هفت هشت سالی پيش حزب اردوغانی را بقدرت رسانده بودند، چگونه توانستند، با عبرت گيری و درس آموزی از تجربهء ايران، هراس از «اسلامی شدن ِ» کشورشان را تبديل به عمل سياسی بازدارنده کنند؟

توجه کنيد که پاسخ ما به اين پرسش چندان اهميتی ندارد اگر در جريان کوشش برای يافتن پاسخی درخور به چند واقعيت شگفت انگيز ديگر، که مکث بر آنها بی فايده نيست، توجه نکنيم.

نخست اينکه مصری ها و ترک ها نيز، در جريان تسليم کشورشان به اسلاميست ها، همانقدر خام و خوش خيالانه و بی خردانه و بی خبرانه عمل کرده اند که ما در 57 به انجامش رسانده بوديم؛ با باورهائی از اين قبيل که اسلاميسم می تواند به ديکتاتوری خاتمه دهد و دموکراسی را برقرار سازد؛ اسلاميسم به معنای آزادی و آبادی و تساهل و برادری است؛ و اسلاميست ها مردمی خداترس و باوجدان و راستکار و اخلاقی اند...

دو ديگر اينکه نيروهای سکولار دموکرات اين کشورها نيز، درست همچون نيروهای مشابه شان در کشور ما در بزنگاه انقلاب، از يکسو سرکوب «حکومت سکولار ـ ديکتاتوری» شده و از سوی ديگر متفرق و دشمن يکديگر بودند و هنگامی که نوبت به سرنگونی يک رژيم و برآمدن حکومتی نو رسيد آنها بازی را به اسلاميست های سازمان يافته و مجهز باختند.

سومين درس نيز به نحوهء عملکرد همين «حکومت های سکولار ديکتاتور» در اين کشورها بر می گردد. طی چندين و چند دهه، سکولار ديکتاتورها ترس شان بيشتر از سکولار دموکرات ها بود تا از اسلاميست ها. آنها حتی به اسلاميست ها اجازه دادند که (لابد در تقابل با کمونيست ها) فعالیت کنند و در جامعه ريشه بدوانند.

و توجه کنيم که، در واقعيت امر، وجه فارق «سکولار ديکتاتورها» با «سکولار دموکرات ها» در سکولاريسم نبوده و نيست و اين «عامل تفکيک» را بايد در دموکراسی جستجو کرد. ديکتاتورهای سکولار، با سرکوب دموکراسی است که سکولاريسم را در پيشگاه اسلاميسم سر می برند و راه را برای به قدرت رساندن آنها هموار می سازند.

می خواهم بگويم که، در ابتدای کار، بين ايران 1978 و ترکيهء اوائل دههء 2000 و مصر 2012 شباهت های فراوانی وجود داشت، اما از آنجا که سکولار دموکرات های اين دو کشور تجریهء ایران را پیش رو داشتند (تجربه ای که ایرانیان در زمان انقلاب 57 فاقد آن بودند)، در پی سر بر آوردن اسلامیست ها و نشان دادن شباهت هاشان با حکومت اسلامی، توانستند ـ تا دير نشده ـ آن ها را سر جایشان بنشانند.

و اينگونه است که اکنون می توان بروشنی ديد که اسلاميست های ترکيه نتوانسته اند برنامه های خود را کاملاً اجرا کنند و کشيدهء بلند تظاهرات مردم آنها را فعلاً سر جايشان نشانده است و در مصر نيز مردم، به کمک ارتش ملی شان، اخوان المسلمين و رئيس جمهور منتخب شان را خانه نشين کرده و قانون اساسی شريعت مدار شان را به دور ريخته اند.

***

اما آنچه تا اينجا نوشته ام بهر حال به ديروز و امروز برمی گردد و چون به فردا بيانديشيم در می يابيم که اين بار نوبت ما ايرانيان است که از تجربهء کنونی ترکيه و مصر درس بياموزيم؛ که اگر چنين نکنيم يقيناً معلم تاريخ به ما نمرهء قبولی نخواهد داد و ما همچنان در مزبله ای که دچارش شده ايم گرفتار باقی خواهيم ماند.

و درسی که می توان از تجربه های اخير مردم مصر و ترکيه گرفت چيست؟

من فکر می کنم که نخستين و مهمترين درس آن است که اگر، در برابر نيرومنسجم اسلاميست ها، نيروی منسجم سکولار دموکرات ها وجود نداشته باشد، برد هميشه از آن اسلاميست ها خواهد بود. در اين مورد تجربهء يک سال اخير مصر پيش روی ما است. بيست ميليون نفری که اين روزها به خيابان آمدند و حکومت اخوان المسلمين مصر را سرنگون ساختند همين ديروز به دنيا نيامده و صاحب عقيده نشده بودند. اين ها يک سال پيش هم بودند و بسياری شان در انتخابات هم شرکت داشته و برخی شان به آقای مرسی رأی داده بودند. نتيجهء اعلام شده نشان می داد که اين عضو اخوان المسلمين کمی بيش از نيم آراء مردم را به دسا آورده است. اما آن «نيمهء ديگر» نشان می داد که سکولار دموکرات های مصر متفرق اند و اغلب سرگرم رقابت و مبارزه با يکديگرند تا عليه اسلاميست ها. به نظر می رسد که اگر آنها يک سال پيشتر متحد عمل کرده بودند در همان سال انتخابات را می بردند. آنها چنين نبودند و بازنده شدند؛ اما اين باختی بود که آنها را ب ياد تجربهء ايران انداخت و به سوی همصدائی و همدلی سوق شان داد.

ما در کشورمان حتی فرصت اين تجربهء يک ساله را نداشتيم و آزادی ـ اگر واقعاً به دست آمد بود، يک «بهار» بيشتر فرصت نداشت. انقلابيون اسلاميست در نخستين قدم ارتش را، همراه با سکولارهای دموکرات و غير دموکرات، يکجا، تيرباران کردند و سپس جنگ به کمک شان رسيد. شايد هنوز ما به عمق سخنی که خمينی آن روزها بر زبان آورد پی نبرده باشيم؛ آنجا که گفت «جنگ موهبت الهی بود». درست هم می گفت؛ جنگ برای آنها مهلت خريد تا ارتش را نابود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی (و نه سپاه پاسداران ايران) را بوجود آورند و، با اختراع شعبده ای به نام «اصلاح طلبی»، از اتحاد نيروهای سکولار دموکرات ايران جلوگيری کنند. آن بخش از نيروها نيز که به خارج کشور آمدند، در ناباوری از اينکه حکومت اسلامی آمده است که بماند، هر يک بر طبل خودپسندی ها و خودمحوربينی های خود کوبيدند و از اتحاد عمل گريختند.

براستی آيا از خود پرسيده ايم که، اگر قرار بر اين است که در خارج کشور بمانيم و بر سرنوشت داخل کشور تأثيری نداشته باشيم، وجود اين همه حزب و دسته و گروه سياسی، با برنامه های خاص و خواست های مشخص اما غيرعملی، در خارج کشور از سر چيست؟ براستی اهميت وجود نهادهائی سياسی که نه برای امروز، بلکه برای فردای ايران، برنامه دارند در چيست؟ چه فايده دارد که بخشی از جمعيت خارج کشور پادشاهی خواه باشد يا جمهوری طلب و هر يک از اين بخش ها ده ها سازمان بوجود آورده و از حرف زدن با هم اجتناب کنند؟

مثلاً فايدهء اين همه سازمان و اتحاديهء جمهوي خواهان ايرانی چيست و چرا اين همه سازمان نمی توانند، لااقل در مبارزه برای پايان دادن به عمر حکومت اسلامی، با هم اتحاد کنند؟

از ديد من دليل اين وضعيت واضح است: هيچکدام اين سازمان ها برای مقابله با «حکومت اسلامی» ساخته نشده و اين حکومت را تزلزل ناپذير فرض کرده و تنها خود را در اندازه های «دولت اسلامی» می بينند و چون شرايط تصرف اين دولت را ندارند، بجای انديشيدن به انحلال حکومت، در فکر همکاری با اصلاح طلبان اسلامی و کسب موقعيت از طريق دخالت آنها در تصرف دولت اند. و اينگونه است که وقتی مهندس ميرحسين موسوی ظهور می کند يکباره ماهيت همهء اين سازمان های «خود ـ ناتوان ـ بين» نيز آشکار می شود: آنها حواشی اصلاح طلبان حکومتی هستند. يعنی «با» آنهايند و نه «بر» آنها.

اما فکر نکنيد که آنچه می گويم تنها شامل جمهوريخواهان (که خود به اردوگاه آنان تعلق دارم) می شود. پادشاهی خواهان نيز دست کمی از آنها ندارند؛ هزار تکه و پاره اند و به خون هم تشنه. و همگی، بصورتی خودباوراننده، در جستجوی يافتن راهی برای معامله با اصلاح طلبان (اسلاميست های به ظاهر معقول) اند. مثلاً، در يکی از سلسله گفتارهای دفتر سياسی حزب مشروطهء ايران خواندم که سه سال پيش برخی از اعضا حزب اظهار می داشتند که آلترناتيو همين جنبش سبز است و ما در خارج کشور نيازی به آلترناتيو سازی نداريم.(2)

در واقع، وقتی که برنامهء انحلال و براندازی «حکومت اسلامی» در مد نظر يک سازمان سياسی خارج کشوری نباشد اساساً چه نيازی به اتحاد عمل با ديگران وجود دارد؟ اگر «حکومت اسلامی» آن سد سديدی نيست که ما را کلاً از رسيدن به حکومت سکولار دموکرات در کشورمان مانع شود، آنگاه، چه نيازی به اين هست که به آلترناتيو سازی بيانديشيم و وقت خود را تلف راهی کنيم که در خارج کشور به ده و شهری نمی رسد؟

آنها می انديشند که آلترناتيوسازی در خارج کشور ممکن و مقدور و لازم نيست و بجای آن بايد به پروزه های ممکن و مقدور و لازمی همچون «انتخابات آزاد» پرداخت و حکومت را چنان ضعيف کرد که تن به اين «خودکشی متمدنانه» بدهد!

***

اما اين داستان انتخابات آزاد هم، چه در مورد مصر و ترکيه و چه در مورد ايران، خود داستان بلندی شده است. می گويند آنچه ارتش مصر و بيست ميليون مردم اين کشور که عليه حکومت اخوان المسلين به خيابان ها آمدند، انجام دادند، در واقع، عليه حکومتی «منتخب مردم مصر» بود که در «انتخاباتی آزاد» و حتی «دموکراتيک» بقدرت رسيده بود و، در نتيجه، حکم «کودتا» را داشت. من اما از خود می پرسم که آيا همينکه سر خيابان صندوق بگذاريم و مردم هم بيايند و دست به گزينش بزنند و نهاد کنترل کننده انتخابات هم آراء مردم را با امانت داری بخواند کافی است تا اين «واقعه» را «انتخابات آزاد و دموکراتيک» بخوانيم؟

بله، همهء شرايط بالا برای انجام يک «انتخابات آزاد و دموکراتيک» لازم اند اما، در عين حال، اصلاً کافی نيستند. حد کفايت شرايطی دارد. مثلاً، قبل از هرچيز بايد ديد که «چارچوب قانونی» انتخابات چيست و تا چه حد دموکراتيک است؟ گزينه های پيش روی مردم چگونه به آنها معرفی شده اند؟ و دوران اين معرفی و آشنائی چقدر بوده است؟ از اينگونه پيش شرط می توان تعداد ديگری را نیز نام برد اما همين اندازه کافی است تا انتخاب حسن روحانی در ايران و محمد مرسی در مصر را از صفاتی نظير آزاد و دموکراتيک بودن بياندازد. انتخاباتی که از فيلتر شرايط مربوط به ارزش ها و شريعت ها و توضيح المسائل آخوندهای مذاهب مختلف برآمده باشد هرگز از حقانيت (يا به زبان اخوندی، مشروعيت) برخوردار نمی شود. تعجيل در انجام انتخابات در دوران بلافاصله پس از سقوط حکومت های قبلی، و جلوگيری از طرح برنامه ها و نظرهای مختلف برای آگاه سازی مردم نيز فرصت فکر کردن آزاد و آگاه را از مردم می گيرد.

از نظر من، در فقدان اينگونه شرايط لازم و کافی، تصرف قدرت بوسيلهء يک گروه از طريق استفاده از صندوق رأی با تصرق قدرت بوسيلهء ارتشی که پشتيبانی اکثر مردم يک کشور را دارد متفاوت نمی کند؛ چرا که اگر بحث صرفاً پيرامون «تصرف قدرت» است، يکی با نيروی اسلحهء يک ارتش ملی به قدرت می رسد و يکی با انجام فريبکارانه و شتابزدهء انتخاباتی به ظاهر آزاد و هر دوی اينها می توانند هم کودتا ناميده شوند و هم انقلاب، بی آنکه در اينجا به خوب بد اين دو گونه روند کاری داشته باشم. (و همينجا بگويم که من در معادله ای که مطرح کرده ام بر اين صفت «ملی» تأکيد می کنم و مشکل «اعلام بی طرفی ارتش» و فرو ريختن ساختار آن و تيرباران شدن و فرار امرای «ارتش شاهنشاهی» در ايران را نيز فقدان همين صفت می دانم؛ مقوله ای که خود نياز به بررسی مستقل دارد).

باری، منظورم آن است که «نحوهء فروپاشی يک حکومت ايدئولوژيک يا مذهبی» ربط مستقيمی به «سکولار دموکراسی» ندارد و اين معنا تنها در صورتی قابل ارزيابی می شود که حکومت و دولت های برآمده از «کودتای نظامی» يا «صندوق رأی»، پس از رسيدن به قدرت، تا چه حد زمينه را برای استقرار سکولار دموکراسی در کشورها فراهم می کنند.

ملت مصر حکومت اخوان المسلمين را پس زده و ارتش ملی اين کشور هم با مردم همآوا شده است. اما هيچکدام از اين ويژگی ها نمی تواند لزوماً از بازتوليد استبداد سکولار يا مذهبی در آينده جلوگيری کند و تنها نيروهای سکولار دموکرات هستند که، با فرارفتن از سطح منافع گروهی ـ و اغلب بی معنا و بی محتوا ـ ی خود و يافتن فرصت دخالت قدرتمندانه در روند ساختن آيندهء کشور، می توانند آيندهء سکولار دموکراسی در يک کشور را تضمين کنند. تفرق در صفوف نيروهای سکولار دموکرات در عمل همواره به سود نيروهای استبدادی و ايدئولوژيک منسجم می شود.

بدين سان، لازم است که، پيش از بستن اين مقوله، به تکرار درسی که «ما» می توانيم از تجربهء «آنها» بگيريم بپردازم: تجربهء مصر به ما می گويد شرط نباختن به اسلاميست ها ـ چه اصلاح طلبان و چه اقتدار گرايان شان ـ اتحاد عمل نيروهای سکولار برای برنامه ريزی تشکیلاتی و در راستای منحل ساختن حکومت مذهبی و لغو کامل قانون اساسی خطرناکی است که مواضع ايدئولوژيک و ساختار قدرت برآمده از آن را در يک کشور تعيين می کنند.

در اين مورد بد نيست خوانندهء گرامی خود را به پرسشی که در مقدمهء «پيمان نامهء عصر نو»ی مربوط به «نخستين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران» (که دو سه هفتهء ديگر در شهر واشنگتن امريکا برگزار می شود) آمده رجوع دهم و از او بخواهم که در ذهن خويش برای پرسشی، که می توانم آن را بصورت زير تغيير دهم، پاسخی عملی پيدا کند: «چگونه می توان اتحادی تشکيل داد متشکل از ليبرال دموکرات ها تا سوسيال دموکرات ها، از جمهوريخواهان تا پادشاهی خواهان، از مسلمانان تا ايرانيان يهودی و بهائی و مسيحی و زرتشتی، از بی خدايان تا عارفان، از فيلسوفان تا دهریون، با هر زبان و فرهنگ و ريشهء قومی؟»(3)


1-http://www.newsecularism.com/2013/07/05
.Friday/070513.Turkish-Chant
2-http://www.seculargreens.com/Articles/Hezb
-e-Mashrute-Re-Toronto-gathering.htm
3-http://www.isdcongress.com/160515931585
16011740zwnj-170516061711158516071.html



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: