آدرس پست الکترونيک [email protected]









چهارشنبه، 25 اردیبهشت ماه 1392 = 15-05 2013

احمدی نژاد 8 سال پيش چگونه رييس جمهور شد؟

منبع: هفته نامه مثلث

خبرگزاري آريا- به تازگي جزييات جديد و ناگفته هايي از نحوه رييس جمهور شدن محمود احمدي نژاد مطرح شده است.
خبرگزاري آريا- حسين فدايي دبير کل ايثارگران درباره رازها و رايزني هاي انجام شده که منجر به رييس جمهور شدن احمدي نژاد در سال 84 شد توضيح داده است که در ادامه بخش هايي از آن را مي خوانيد:

ما مي‌خواستيم افراد متعلق به اردوگاه توسعه سياسي و توسعه اقتصادي راي نياورد. اين جمع‌بندي ما با اجماع شوراي هماهنگي به تصويب رسيد که نامزد ما نبايد از اردوگاه دوم خرداد باشد؛ کاري کنيم که حتما يک اصولگرا راي بياورد و آنها راي نياورند.

دوم اينکه بحث‌هاي بسياري در خصوص آقاي هاشمي صورت گرفت و در نهايت اجماع بر اين شد که بهتر است آقاي هاشمي نيايد و اگر آمد، نامزد ما نخواهد بود. توافق سوم اين بود که اين هفت نامزد را به مردم معرفي مي‌کنيم و هر کدام مقبوليت بيشتري داشت، روي او متمرکز شويم.

البته دلايل اينکه چرا آقاي هاشمي نباشد، در چند بند احصا شد و مورد اتفاق قرار گرفت؛ اسنادش هم موجود است. اين هفت نامزد همان افرادي بودند که براي شهرداري مطرح شدند. قرار شد نامزدها را در سه مولفه ارزيابي و امتيازدهي کنيم؛ صلاحيت فردي، مقبوليت و کارآمدي. تصميم گرفتيم بحث مقبوليت را هم در سه حوزه ارزيابي کنيم؛ اول در ميان خواص و نخبگان، دوم در ميان حزب‌اللهي‌ها و سوم در ميان آحاد مردم جامعه. توافق کرديم که بعد از اين مراحل تصميم بگيريم و فردي را که امتياز بيشتري آورد، به مردم معرفي کنيم و همه هم بيايند و از او حمايت کنند.

اين ساز و کار مصوبات رسمي ماست؛ فضاي بحث هم خوب بود و در مسير درستي حرکت مي‌کرديم. آقاي ولايتي به دلايلي اعلام کرد که من نيستم و از شورا کناره‌گيري کرد.

علاوه بر اين، توافق کرديم چون آقاي حداد رئيس مجس است نامزد انتخابات نباشد. بدين ترتيب از هفت نفر به پنج نفر رسيديم. اين پنج نفر فعاليت‌هاي خود را شروع کردند و يکي از کارهاي خوبي که انجام شد، اين بود که اين پنج نامزد مي‌رفتند و از منظر خودشان، گفتمان انقلاب اسلامي را تبيين مي‌کردند.

به نظرم در فضاي آن انتخابات، تبيين گفتمان انقلاب و نقد دوم خرداد و گفتمان‌هاي توسعه اقتصادي و سياسي بسيار خوب بود. يکمرتبه اين روحيه حزب‌گرايي تقويت شد و شوراي هماهنگي را تحريک کرد تا به طور زودهنگام يک نامزد خاص را معرفي کند و در آذر 83 به فکر انتخاب فرد افتادند! دلايل مختلفي ارائه شد که اين کار درستي نيست؛ هنوز فضاي کشور انتخاباتي نشده، سنجش نکرديم، اين افراد صحبت‌هاي خود را در جامعه مطرح نکرده‌اند تا شناخته شوند، اگر نامزد معرفي کنيم تخريبش مي‌کنند و ... اصرار برخي از دوستان بر اين بود که حتما بايد کانديدا را انتخاب کنند اما از همان اول گفته شد که اگر اين انتخاب صورت بگيرد، چون ساز و کار به صورت کامل طي نشده، منجر به اختلاف ميان اصولگرايان مي‌شود، اين کار را نکنيد.

پس از مباحث طولاني اما اين کار را انجام دادند و يکي از افراد را انتخاب کردند. چهار نامزد ديگر- آقاي رضايي، احمدي‌نژاد، قاليباف و توکلي- به اين رفتار معترض شدند، با يکديگر پيمان بستند و ميثاق نامه‌اي امضا کردند. قرار شد همان ساز و کار قبلي رعايت شود و براي مقبوليت هم سنجش افکار عمومي صورت بگيرد؛ دو دستگاه سنجش‌گر و زمان‌بندي سنجش هم مشخص شد. قرار شد تا 15 ارديبهشت سنجش کنيم و بعد تصميم گرفتيم.

در همين مسير بوديم که ادبيات آقاي احمدي‌نژاد براي ما سوال برانگيز شد. ايشان گفتند: «من تکليف دارم که به صحنه آمده‌ام.» ما حساس شديم که تکليف دارم يعني چه؟! بالاخره ما ساز و کاري تعيين کرده‌ايم. ميثاقي هست، عهد و پيماني هست، اصلا رعايت اين پيمان و اصول مورد توافق هم تکليف است.

جلسه‌اي گذاشتيم، من آقاي احمدي‌نژاد، آقاي دارابي و آقاي زريبافان. من از آقاي احمدي‌نژاد سوال کردم: «منظورتان از تکليف چيست؟ آيا آقا به شما حرفي زده‌اند؟ ما هم جايي حرفي نگفته‌ايم که شما چنين احساسي داشته باشيد.» گفت: «بايد چه کار کنيم؟» گفتم: «اگر فکر مي‌کنيد که تکليفي داريد، بايد برويد و از آقا سوال کنيد.» قرار شد ايشان برود سوال کند. وقتي تعيين کردند، ايشان رفت و صحبت کرد و خودش به اين جمع‌بندي رسيد که کناره‌گيري کند و رئيس‌ ستاد آقاي قاليباف شود. وقتي آمد، سوال کرديم نتيجه ملاقات چه شد؟ چيزي نگفت؛ به من گفت: تو بگو! حالا من که در ملاقات نبودم. گفتم شما ملاقات کرده‌ايد و بايد تعريف کنيد. پنج دقيقه بحث کرديم که ايشان بگويد يا من بگويم. گفتم من يکسري کليات را مي‌دانم اما شما بايد بگوييد. ما فقط مي‌دانيم که شما به اين جمع‌بندي رسيده‌ايد که کناره‌گيري کنيد و رئيس ستاد آقاي قاليباف شويد.

چون آقاي قاليباف در نظرسنجي‌ها اول بود؟

بله يا به هر دليل ديگري. گفت: بله. گفتم پس روشن است که بايد چه کار کنيم. اين حرف‌‌ها مورد اعتراض آقاي زريبافان قرار گرفت. اما آقاي احمدي‌نژاد به ايشان عتاب کرد و گفت که چيزي نگو، همين است.

يعني جلسه دومي تشکيل شد؟

بله. همان جلسه چهار نفره تشکيل شد تا گزارش ايشان از ديدار با آقا را بگيريم. البته با خود آقا ملاقات نکرده بود؛ به دفتر مراجعه کرده و با يکي از نزديکان ايشان صحبت کرده بود؛ ايشان مطالب را به آقا منتقل کرده بود و ايشان گفته بودند که به آقا بگوييد جمع بندي من اين است و آقا هم ايشان را دعا کرده بودند. اين پاسخي بود که ايشان گرفت.

تکليف ما روشن شد و اگر ايشان تکليفي براي خود متصور بود، از بين رفت و حتي بنا بر پيشنهاد خودش، مسير جديدي باز شد. بعد از آن جلسه ما سه يا چهار جلسه گذاشتيم تا در خصوص چگونگي اعلام انصراف و رياست ستاد آقاي قاليباف به جمع‌بندي برسيم. بعد از جلسه سوم يا چهارم بود که ايشان ديگر در جلسات حاضر نشد و ما از هم جدا شديم. بعد هم ايشان اعلام حضور و ثبت نام کرد و آن پيمان‌ شکسته شد.

در اوج اين بحث‌ها، آقاي توکلي هم به دليل سنجش‌هايي که صورت گرفته بود و ديد که راي آقاي قاليباف بالاتر است، کنار کشيد. اختلافات در دورن اصولگرايان اينگونه شکل گرفت، اين اتفاق رنج‌آور و غم‌انگيزي بود. هم عرض اينها، اتفاقات ديگري هم افتاد. ما يک سال قبل از انتخابات 84 خدمت آقاي هاشمي رفتيم و تحليل مفصلي خدمت ايشان ارائه داديم، گفتيم که با حضور نيروهاي نسل اول انقلاب بايد کادر سازي شود. نيروهاي جوان بيايند، گردش نخبگان و چرخش قدرت صورت بگيرد و ...

ايشان گفت من همه اينها را قبول دارم. يک هفته يا 10 روز قبل از ثبت نام هم ديدار ديگري با آقاي هاشمي داشتيم و پرسيديم: «خاطرتان هست در ملاقات قبلي به شما چه گفتم؟» ايشان گفتند که «همه آنها را قبول داشتم و هنوز هم قبول دارم.» گفتم: «پس چرا کمک نمي‌کنيد که اصولگرايان نامزد واحدي داشته باشند؟ ما ساز و کاري داريم که هر کس مقبوليت بيشتري داشته باشد را به مردم معرفي کنيم. الان هم سنجش کرده‌ايم و راي آقاي قاليباف از همه بالاتر است. اگر شما کمک کنيد مسئله تمام مي‌شود.» اما ايشان حاضر نشد از آقاي قاليباف حمايت کند و ديديم که مسير ديگري را انتخاب کرده است.

در آخر جلسه گفتيم: «البته اگر شما به صحنه بياييد و در خوش‌بينانه‌ترين حالت در انتخابات به مرحله دوم برويد، براي جايگاه شما خوب نيست.» گفتند:«قبول دارم. » گفتم: «اگر قبول داريد، تحليل ما اين است که انتخابات به مرحله دوم مي‌رود و شما راي نخواهيد آورد.» آقاي هاشمي گفت: «البته من در سنجش‌ها 57 درصد راي دارم.» ما گفتيم: «آن سنجش را که مطرح مي‌کنيد ما ديده‌ايم. علمي نيست، ساختگي است. اين را تيم کارگزاران براي شما ساخته‌اند فريب نخوريد.» البته فضاي آن زمان همان «مي‌آيم، نمي‌آيم» آقاي هاشمي بود؛ اما بعد از اينکه ايشان حاضر نشد از آقاي قاليباف حمايت کند مطمئن شديم که مي‌آيد چون معنا نداشت، ايشان مي‌گفت اگر اصولگرايان به وحدت برسند، من نمي‌آيم. ما هم گفته بويم که ساز و کار وحدت اصولگرايان اين است و راي آقاي قاليباف بالاست.

بحث طبيعي و عقلاني همين است. اما در هر صورت آقاي هاشمي آمد و نتيجه مرحله اول انتخابات اين بود که آراي اصولگرايان ميان آقاي احمدي‌نژاد، آقاي قاليباف و آقاي لاريجاني شکست و مقداري هم به آقاي هاشمي رسيد.

البته اين نتيجه براي تحليلگران و دلسوزان عبرتي بود که اگر اختلاف کنيد، شکست مي‌خوريد، اين وحدت است که شما را جلو مي‌برد. اين تيري بود که از کنار گوش ما رد شد.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: