چهارشنبه، 28 فروردین ماه 1392 = 17-04 2013نامه تهدیدآمیز از زندان برای کارکنان بی بی سیدر آستانه انتخابات این نامه در واقع برای تطمیع و تهدید مجریان و خبرنگاران ایرانی بی بی سی توسط سپاه پاسداران است
به نام حق خانم فرناز قاضی زاده، دوست و همکار قدیمی، سلام بر تو و خانوادهی گرامیات. کاش بجای زندان اوین، این نامه را از روی نیمکتهای مورد علاقهام کنار بی.اف.آی (موسسه فیلم بریتانیا) در کرانهی جنوبی رودخانهی تِیمز مینوشتم تا تو و خوانندگانِ دیگر فکر نکنید حبس پنج سالهی من تاثیری در محتوای این نوشته دارد. اتفاقا خوب است نگاهی به یکی از آخرین نوشتههای وبلاگم، پیش از اینکه در آبان 1387 بازداشت شوم، بیندازی که دقیقا همین مضمون را داشت؛ به بهانهی اخراج رفیقمان مهدی جامی از رادیو زمانه و با تیتر: «نانخورهای دولتهای متخاصم، بیدار شوید». 1 یازده آبان هشتاد و هفت نوشته بودم: «دوستان روزنامهنگار رفرمیستی که سرشان را توی برف کردهاند و فکر میکنند رسانهای که تمام پولش را یک دولت بدهد میتواند مستقل باشد، بهتر است بیشتر از این خودشان را گول نزنند. همین تلویزیون بی.بی.سی فارسی هم که قرار است راه بیفتد و آب از لب و لوچهی خیلی از شماها راه انداخته است هم تمام خرجش از دولتی میآید که میخواهد با تحریم اقتصادی خانواده و مردم و کشور شما را نابود کند. شرف و آبروی خودتان را نفروشید و وقتی کار یادگرفتید به ایران برگردید. فضای رسانهای در ایران هرگز از این بازتر نبوده است و برای همهی شما کار و موقعیت در ایران هست. هرچند کمی سختتر از بی.بی.سی، ولی در عوض عذاب وجدان نخواهید داشت. وقتی در ناباوری محض، صدا و تصویر عبدالمالک ریگی یا رهبران پژاک یا امثال آن را از بی.بی.سی فارسی دیدید، میفهمید چه میگویم. شما فعلا مست و سرخوش از معاشرت با موبورها و چشمآبیها، یادتان رفته است که تاریخِ چیزی به نام استعمار هرگز پایان نیافته است. امیدوارم وقتی این مستی از سرتان میپرد، با خودتان روراست باشید.» حتما یادت هست که پس از سالها همکاری و دوستی در رسانههای اصلاحطلبان در ایران و رفت و آمد خانوادگی در فرنگ، آخرین بار تو را در آمفیتئاتر خلیلی در زیرزمین دانشگاه سواز لندن دیدم. آنجا، وسط آن جمعیت، با سماجت با تو رودرو شدم و پرسیدم که چرا تو و حتی سینا مُطلبی، که این همه رفیق بودیم و برای آزاد شدنش از بازداشت بیستروزهاش دنیا را به هم ریختم، حالا اینقدر آشکارا از من فرار میکنید و جواب دادی: «ما از تو میترسیم.» منظورت واضح بود. مرا مثل خیلیهای دیگر مامور جمهوری اسلامی میدانستید، چون چهارتا مطلب در نقد اصلاحطلبان و در حمایت از امام خمینی و انقلاب اسلامی نوشته بودم. حالا سرنوشتهایمان را ببین. خیلی چیزها در این پنج سال عوض شده است. از همه مهمتر اینکه پسر دوستداشتنیات، مانی، دارد بزرگ میشود و کمکم میفهمد دنیا چه خبر است. کمکم در اثر معاشرت با جوانهای فراوان مهاجر لندن میفهمد که استعمار یعنی چه، سرمایهداری چیست، مسلمان یعنی چه، قدرت و هژمونی چیست، و صهیونیزم و اسراییل یعنی چه. دور نیست روزی که او را با چفیهای فلسطینی دور گردن در بازگشت از یکی از راهپیماییهای بزرگ ضداسراییلی لندن ببینی و تمام بدنت یخ کند. چون فکر نمیکردی پسرت در قلب بریتانیا -و نه ایران- به شکل بسیجیها از آب درآید. آیا این بقول انگلیسیها آیرانیک (Ironic) نیست؟ واقعیتی است که بخش مهمی از ساکنان لندن، بخاطر مهاجران انبوه و محیط آکادمیک نسبتا آزاد و سابقهی طولانی سندیکاهای کارگری و گروههای بانفوذ ضدسرمایهداریاش، تمایلات ظلمستیزانهی قابل توجهی دارند. و لابد شنیده و دیده ای که بخاطر همین ویژگیها، بیشترین جمعیت (به نسبت اروپا) در راهپیماییهای گوناگون لندن بر ضد حمله به عراق، ضد حمله به لبنان، ضد سرمایهداری، ضد بیعدالتی، ضد حمله به غزه -و حتی ضد پوشش جانبدارانهی بی.بی.سی از اسراییل- شرکت میکند. خب، اگر پسرت فردا، پس فردا، غمزده و گرفته از دبیرستان برگردد و معلوم شود دوستانش، بخاطر اینکه تو و سینا برای وزارت خارجه بریتانیا کار میکنید، او را اذیت و مسخره کردهاند، چه میکنی؟ اگر بپرسد «مگر ما ایرانی نیستیم، پس چرا شما برای دولتی که با ایران دشمنی میکند کار میکنید» چطور اقناعش میکنی؟ 2 مطمئنم که خوب این واقعیتها را میدانی و به هر دلیل این انتخاب فعلی توست. ولی نکته اینجاست که هنوز بسیاری از جوانهای روزنامهنگارِ خسته از فضای سیاسی و پرتلاطم ایران، هر شب در آرزوی بیرون آمدن از ایستگاه متروی هالبورن، و قدم زدن در پیادهروهای کینگزوِی به سمت ساختمان بوش هاوس و کارت زدن در آن درهای چرخان و وارد شدن و کار کردن در آن ساختمان قدیمی میخوابند. (فقط امیدوارم در خیالاتشان موقع رد شدن از خیابانهای لندن با ماشینهایی که بر عکسِ ایران از سمت راست میآیند، تصادف نکنند. و البته بدانند که مدتی است دیگر در بوش هاوس خبری نیست و همه را تخلیه کردهاند و کل بی.بی.سی رفته به برودکاستینگ هاوس در پورتلند پلیِس!) همین بچهها که اینقدر در ایران استقلال حرفهای برایشان مهم است و مثلا حاضر نیستند حتی یک روز برای صدا و سیمای جمهوری اسلامی یا روزنامههای وابسته به حاکمیت کار کنند (مگر اینکه پولش خوب باشد و کسی هم نفهمد!)، حاضرند بیایند برای سرویس جهانی بی.بی.سی که حتی در وبسایت دولت بریتانیا، در کنار سرویس مخفی اطلاعاتی (اس.آی.اس) زیر مجموعهی وزارت خارجه تعریف شده است و همهی خرج دویست و چهل، پنجاه میلیون پوندی سالانهاش را هم وزارت خارجه (اف.سی.او) میدهد(3) ، کار کنند. (در همان پورتال دولت بریتانیا خواهی دید که بخش داخلی بی.بی.سی زیر نظر وزارت فرهنگ تعریف شده است.)4 من شرمندهام که بخشی از رسانههای حکومتی، بجای اینکه با ابزار تاریخ و استدلال منطقی دربارهی بی.بی.سی و کارکرد استعماریاش روشنگری کنند، وارد بازیهای غیراخلاقی و زشت و تهمتهای اثباتنشدنی شدهاند. من از آنها و از بحثهایشان تبری میجویم. اما سوالم این است که اگر خدای نکرده و به فرض محال (چون فعلا نه جراتش را دارند و نه توانش را) یک روز آمریکا و انگلیس و اسراییل بخواهند به بهانههای دروغین به ایران حمله کنند و متوجه شوی بی.بی.سی هم، درست مانند دوران پیش از جنگ عراق (و دوران ملی شدن نفت در دههی 1330)، دارد به این جوسازیها دامن میزند و برای حملهی نظامی به وطنمان زمینه میسازد، چه خواهی کرد؟ میمانی و بر اساس سیاستهایی که از وزیر خارجه –طبق روش اروپایی بطور نامحسوس- ابلاغ میشود، جلوی دوربین با صورتی آهنین از تعداد کشتهها و زخمیهای هموطنانت و تلاش نیروهای «اتحاد» برای کمک به زخمیها و آسیبدیدگان حرف میزنی؟ شک ندارم که جوابت منفی است. تو و تقریبا تمام بچههایی که من میشناسم و الان در بی.بی.سی کار میکنید، مثل ابوالقاسم طاهری در زمان ملی شدن نفت، آنقدر عزت و شرف و انسانیت و وطندوستی دارید که استعفا دهید یا حداقل اعتصاب کنید. ولی مگر الان جنگ اقتصادیای که علیه موجودیت ایران راه انداختهاند، کمتر از حملهی نظامی است؟ خودت که بارها از زبانشان شنیدهای که جنگ نظامی را، بخاطر همبستگیای که در داخل ایران تولید میکند، مردود میدانند. ولی آیا به نظرت اینکه خانوادهی عزیز در ایران، بخاطر دسترسی نداشتن به سادهترین امکانات پزشکی، در اثر جنگ اقتصادیای که بیرحمترین شیکپوشان عالم با چهار تا امضا و لبخند علیه مردم ما راه انداختهاند، سلامتیشان را از دست بدهند قابل توجیه است؟ تو که هر روز سرت توی خبرهاست بهتر میدانی که در تاریخ سابقه نداشته است که بانک مرکزی کشوری تحریم شده باشد و عملا تمام راههای انتقال پول و ارز را به آن ببندند. مگر ایران چه گناهی کرده است، جز اینکه مثل سال 1330 که سعی کرد حق مردمش را از سرمایههای خدادادی زیرزمینیاش از بریتانیا بازپس گیرد، حالا هم میخواهد همان نفت گرانقیمت را بجای اینکه برای تولید برق مفت بسوزاند، صرف سرمایهگذاریهای زیربنایی و تولید محصولات شیمیایی پرارزش کند و در عوض برقش را از راه ارزان و پاک اتمی بدست بیاورد؟ اگر برق اتمی اشکال دارد، پس چرا فرانسه 77 درصد و آمریکا 19 درصد و بلژیک 50 درصد و سویس 40 درصد و کانادا 15 درصد و آلمان 18 درصد و انگلیس 16 درصد و ارمنستان 33 درصد و اسلونی 41 درصد و مجارستان 43 درصد و تایوان 20 درصد و سوئد 40 درصد برق خود را از رآکتورهای روزبهروز پیشرفتهتر خود میگیرند؟ 5 این وحشیانهترین جنگ غیرنظامیای است که در تاریخ بشر علیه کشوری راه افتاده و اگر هر کشوری جز ایران بود، تاحالا شکست خورده بود. مردم ایران واقعا صبور و نجیب و مقاوماند و جمهوری اسلامی هم، با وجود همهی ندانمکاریهایش، با خلاقیتهای استثنایی و پوستکلفتی خیلی خوب مقاومت کرده و اجازه نداده که مردم شرایط جنگی را خیلی حس کنند. این جنگ خونریزی ندارد. بیصدا تضعیف میکُند و آرام میکُشد. ولی نباید موجب شود اصل جنگ را فراموش کنیم و فکر کنیم چون چهارتا راهنمای تنظیم خبر و قواعد سردبیری داریم، از منافع دولتی که این جنگ اقتصادی را علیه مردممان راه انداخته است، مستقلایم. خودمان را گول نزنیم که کارمان بر اساس معیارهای حرفهای است. بی.بی.سی بریتانیایی همانقدر در راستای منافع دولت گردانندهاش عمل میکند که پرس تی.وی جمهوری اسلامی. فقط اروپاییها بخاطر سابقهی استعماریشان بهتر بلدند روند تامین منافعشان را در پوششهای موجه مخفی کنند. سوال باز هم اینجاست: طرف ظالم بایستیم یا مظلوم. برای مسلمان شیعهای که حداقل یکبار در زندگیاش جملهی «انی سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم» را شنیده باشد، همین دو طرف بیشتر نیست. ولی اگر برای کسی هر روز عاشورا و همهجا کربلا نیست، میتواند انتخاب کند که، اگر توان دفاع از مظلوم را ندارد، حداقل طرف مهاجمِ ظالم نایستد. و کاش جمهوری اسلامی آنقدر درایت داشت که فضای رسانهای سومی برای همین بچههای روزنامهنگارِ خسته و بریده در بیرون از ایران -چیزی شبیه به تلویزیون «المیادین»- درست کند که اگر کسی به هر دلیلی تاب ایستادن در این طرف را ندارد، مجبور نشود بخاطر یک لقمه نان و یک نفس آسایش، با هزار توجیه و عذاب وجدان، دست با دامن مهاجمان به سرزمین و مردم خود شود. خانم قاضی زاده، تهیهکننده و مجری گرامی بی.بی.سی فارسی، به من که پنج سال از بهترین سالهای جوانیام را تا حالا در مشهورترین زندان جمهوری اسلامی گذراندهام و هنوز هم چهارده سال دیگر از حکم حبسم باقی است، اجازه بده تا به سبک ابوالقاسم طاهری، همکار قدیمیات در بی.بی.سی (که در جریان ملی شدن صنعت نفت در دههی1330 از ملیشدن نفت دفاع کرد و از سیاستهای بریتانیا تبری جست 6) به تو و دیگر همکارانت بگویم: این مردم، این کشور، و این انقلاب ارزشش را دارد که آدم با وجود همهی سختیها و دلخوریها پای ان بایستد -یا حداقل دست در دست مهاجمان بیرحم به آن نگذارد. حالا شاید اثر این نامه از داخل زندان اوین بیشتر باشد تا از روی آن نیمکتهای بزرگ چوبی محبوبم در ساوث بنک در کنار بریتیش فیلم اینستیتوت. حسین درخشان تهران، زندان اوین 26 فروردین 1392 15 آوریل 2013 |