آدرس پست الکترونيک [email protected]









شنبه، 17 فروردین ماه 1392 = 06-04 2013

خوش باش كه شغل مايه ‌داران اين است

پس او را گفتم: « اما استاد! اين همه تحصيل و كسب علم را چه فايده؟!» پاسخ داد: تاكي غم اين خوري كه شغلت ندهند؟! – يك خانه و...

پارسینه -گروه طنز؛ مخبرالدوله: مدت‌ها بود كه سوالي ذهن مرا به خود درگير كرده بود: « پس از فارغ التحصيلي از دانشگاه به كدامين شغل روي بياورم؟! فلافل فروشي؟!!! آب هويجي؟!!! دست فروشي در مترو يا ...». خلاصه اين تعارض كه كدام يك از اين ها بيشتر درآمد زاست مرا رها نمي‌كرد!!! تا اين كه روزي استاد ادبيات دانشگاه‌مان را در خيابان ديدم و از او راهنمايي خواستم. پس ابتدا به من لبخندي زد و گفت: «اينكه تو همچون ديگر جوانان، خويشتن مجبور نمي‌بيني و قدرت انتخاب و اختيار براي خود قائلي، بسي جاي خرسندي است!!! چنان كه شاعر مي‌فرمايد:

اين كه گويي اين كنم يا آن كنم – خودت دليل اختيار است، اي گلم!!!

در ضمن يادت باشد كه جوانان هم سن و سال تو در آن سوي مرزها، اينقدر با تنوع انتخاب شغلي روبرو نيستند!!!» پس با حالتي حيران از او پرسيدم: «واقعا؟!» گفت: «آري! من خود در سفري كه به يكي از آن بلاد غربيه‌ي غريبه داشتم ديدم كه دانشجويان رشته مهندسي پس از فراغت از تحصيل فقط در زمينه مهندسي شاغل مي‌شدند و دانشجويان پزشكي به كار طبابت و محصلان هنر در كار هنر و قس علي هذا!!! تا اين حد در محدوديت به سر مي‌برند!!! چنان كه شاعر مي‌فرمايد:

در فرنگستان تو اين مطلب بدان – چون بگويم «ف» فرحزاد را بخوان!!!

هر کسی را بهر کاری ساختند!!! – مهر كردند، دست به پايش بافتند!!!

اما تو در اين جا مي‌تواني با فراغ بال هر شغلي را غير از رشته دانشگاهي‌ات انتخاب كني و از آزادي نزديك به مطلق لذت ببري!!! و آزادي تو فقط در جايي كه قصد داري در رشته‌ي خودت مشغول به كار شوي، زير سوال مي‌رود!!! كه آنقدر‌ها مهم نيست، زيرا يكي از دست مي‌دهي و هزاران به دست مي‌آوري!!!چنان كه شاعر مي‌فرمايد:

از دست دهي يكي، چرا غم بخوري؟!- يابي تو هزار، اين هست شگفت!!!


پس او را گفتم: « اما استاد! اين همه تحصيل و كسب علم را چه فايده؟!» پاسخ داد:

تاكي غم اين خوري كه شغلت ندهند؟! – يك خانه و يك پرايد، مفتت ندهند؟!

گيرم كه تو فارغ شده‌اي از تحصيل!!! – رو پيشه‌ي خود بياب، كه زوجت ندهند!!!

پس از او خواستم كه تفالي به دفتر شعرش بزند و مرا در يافتن شغلي درخور ياري كند. او نيز چنين كرد و اين ابيات مناسب حالم آمد كه :

اکنون که گل سعادتت پربار است - دستت ز فلافل فروشي، بیکار است؟!!

رو جور بكن مغازه‌اي كوچولو- زود باش! كه دست در آن بسيار است!!!!

پس اين‌گونه بود كه مدركم را بر روي كوزه‌اي سفالي گذاشتم و آبي خنك خوردم و در پيشه‌ي جديد كارم آغاز نمودم و اين ابيات به مباركي و شادي سرودم:

خوش باش كه شغل مايه‌داران اين است!!! – خود حاصلت از درس و كتابت اين است!!!

هـنگام گـل و مُل است و یاران سرمست - خــــوش باش دمی، که زندگانی این است!!!



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: