آدرس پست الکترونيک [email protected]









یکشنبه، 27 اسفند ماه 1391 = 17-03 2013

عمه‌ ای صدساله دارم...خواب دیدم که کسی می‌آید

خبرآنلاین: طنز - شعر نو از قالب های است که از گذشته تا امروز طرفداران خاص خودش را داشته، هفته نامه گل آقا هم خیلی اوقات با این زبان، مشکلات کشور را به گوش ملت و مسئولان می رساند، دو شعر نو و یک ترانه را در ادامه می خوانیم.

کسی که مثل هیچکس نیست

رو دست شعر فروغ فرخزاد:
من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید
و کور شود کسی که بگوید
من این حرفها را از خودم درآورده‌ام!
*
من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید
کسی که مثل وزیر بازرگانی نیست
کسی که مثل رئیس دانشگاه آزاد نیست
کسی که کوپن آدم را مثل ستاد بسیج اقتصادی باطل نمی‌کند!
ـ و از بند تنبان مالیات نمی‌گیرد!
*
من خواب یک کوپن دوبله روغن نباتی را دیده‌ام
و خواب کی اتوبوس خالی را
که مؤدبانه می‌ایستد
و مسافران را به میله‌هایش آویزان می‌کند!
من خواب دیده‌ام که برق می‌آید
و فقط روزی یک بار می‌رود.
من خواب اوپک را دیده‌ام
که سقف تولیدش
هی، بالا
بالا
بالاتر می‌رود
و سطح قیمتهایش
هی، پایین
پایین‌تر
نمی‌آید!
*
من خواب شهرداری را دیده‌ام که حتی کف آسفالتها را
گُل می‌کارد
زرد خواهد کرد
می‌دانم!
می‌دانم!
*
من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید
و همه چیز را قسمت می‌کند
ـ و سهم مرا هم به داداشش می‌دهد ـ
و از مأموران شهرداری نمی‌ترسد
و از گل‌آقا هم
زورش بیشتر است!
*
من هی خواب می‌بینم
هی بیدار می‌شوم
کور شوم اگر دروغ بگویم
و کور شود کسی که بگوید
من این حرفها را از خودم درآورده‌ام!

******

وقایع اتفاقیه!
عمه‌ای صد ساله دارم من،
شوهرش پنجاه سالی پیش از این مرده ست
بعضی از بدخواه مردم نیز می‌گویند:
او ز دست کارهای عمه‌ام، بیچاره سم خورده‌ست!
*
عمه‌ام سر بار خرج بنده در این عهد وانفساست
زندگی اندر جوارش، سخت و طاقت سوز و جانفرساست!
آی مردم!
در شما آیا جوان ساده‌ای خام و مجرد نیست؟
*
عمه‌ام شاید زمانی دختری شیرین زبان بوده‌ست.
شاید آن ایام
برخلاف گفته بدخواه مردم، مهربان بوده‌ست!
حال آیا باز هم او را نمی‌خواهید؟!
*
چند روزی پیش،
عمه‌ام شکواکنان می‌گفت:
«آخ ملاجان! «من اینجا بس دلم تنگ است»(*)
پس پریشب مادر مشدی رجب می‌گفت:
بین صغری خانم و حاجی حسن جنگ است
بحثشان روی «هوو» و... و این چیزها بوده!
*
گویم: «آخر عمه جان! اینها که می‌گویی
شایعاتی بی پر و بی‌پاست
عمه‌ام در حرفش اما، سخت پابرجاست!
پس جوابش می‌دهم اینسان:
«عمه جان! آیا گمان داری برایت خواستگاری هست؟!»
می‌دهد پاسخ:
گر کنی بالا برایم دست،
«آری! هست!!
آری! هست!!»

******

قصه شهر کبود
(لطفاً تغییرات وزن را هنگام خواندن این شعر مراعات کنید!)
یکی بود یکی نبود
زیر طاق پر زدود
شهری بود، شهر کبود
خواستگاراش، دوون دوون
از این ولایت و از اون
می‌آمدند «بله برون».
شهر کبود دلربا
«بعله» می‌گفت به همه شون!
شهر کبود،
دارو و درمونش نبود،
مسکن و سامونش نبود.
اگر یه روز «چایی» شو داشت،
قند توی قندونش نبود.
نونش نبود، آبش نبود
شیردون و سیرابش نبود.
جا واسه خوابش نبود.
کارها همه ستادی بود
ستادی و نهادی بود
ستاد کوپن، ستاد جهاز
ستاد بفروش و بساز!
وکیل داشت و وزیر داشت،
مشاور و مشیر داشت،
جار و جار وعده می‌دادن وزرا
مث بارون بهار وعده می‌دادن رؤسا
«سال دیگه بهار میشه
دیگ پلو به بار می‌شه
گل میاد، بهار میاد
کمبزه با خیار میاد»
یکی می‌گفت:
«شهر ما پیرداره، جوون داره،
فلون و بهمدون داره
کوپن فروش، سیگار فروش.
دستفروش، مخفی فروش.
بعضی میرن مسافرت
به غربت و مهاجرت
دنبال کار و زندگی
فعلگی و رانندگی،
با خجلت و شرمندگی،
چین و ختن، خاور دور
شام و حلب، اقصای غور»
«بعضی‌ها هم
پیر می‌شن
خواجه می‌شن
خواجه پولدار می‌شن
چه یک شبه، چه ده شبه
مزایده ، مضاربه
مرابحه، محاسبه»
موسم بارون که می‌شد،
برف فراوون که می‌شد،
برق می‌رفت.
موقع گرما که می‌شد،
هلهله برپا که می‌شد،
برق می‌رفت.
بهار می‌شد برق می‌رفت!
خزون می‌شد برق می‌رفت!
«برق ما سد رودخونه‌س
چه پرباشه چه خالی
می‌پره لامحالی»!
شهر کبود
مترو نداشت، تاکسی نداشت
تاکسی که داشت 
 ای، بگذریم.
بهتره که بگیم نداشت!
شهر کبود مدرسه‌هاش، صدآفرین
یه روز برو دو روز بشین!
شیفت غروب، شیفت سحر
تو یک کلاس
شصت تا جوون سر به سر
بی‌اعتنا، بی‌دردسر
هزار و سیصد آفرین!
مخبر شهر ما می‌گفت:
«چرتکه اگر یاد نداری،
با دست بکن محاسبه
زندگی مال کاسبه
چه گل فروش چه گچ فروش
علی‌الخصوص میوه فروش
چه فایده از دانش و هوش؟
برو پی مطالبه»!
مخبر می‌گفت،
خواستی اگر جایی بری،
چه اینوری ، چه آنوری
ترانزیت و ترابری
سر به هوا نباش پسر
شیش ماه پیش، بلیت بخر
جز این باشه، دربه‌دری،
شب که می‌شد، بابای خونه
با چارتا بچه دردونه
خطاب به «منزلش»! می‌گفت
بی‌حاشیه، بی‌بهونه
«عیال خوب هوو داره
خاله داره، عمو داره
سرمه و رنگ مو داره
هر گلی هم یه بو داره
هاچین و واچین
گُلتو بچین.
قصه ما درازه
مثل پوست پیازه
هزارتا لایه داره
لج‌تو درمیاره



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: