تحقق دمکراسی بدون قدرت دمکراتیک ممکن نیست! - الاهه بقراط
«اصلاح» اساسا از «بالا» است بدون آنکه «پایین» الزاما نقشی در آن داشته باشد جز برخورداری از مواهب این اصلاح! و مهمتر از همه، هرگز اصلاح به معنای تغییر در ساختار سیاسی یک حکومت، اعم از استبدادی یا دمکراتیک نیست! این همان توهم و سوءتفاهم بزرگی است که اصلاحطلبان هرگز نخواستند آن را به مردمی توضیح دهند که به امید «تغییر» از «اصلاحات» آنها پشتیبانی میکردند!
*****
کیهان لندن 14 مارس 2013
الاهه بقراط
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
تحقق دمکراسی بدون قدرت دمکراتیک ممکن نیست!
علاوه بر مقوله یا گفتمان «اصلاح» که توسط وابستگان و دلبستگان جمهوری اسلامی مُثله و از مفهوم تهی شد، این نکته درست نیز که دمکراسی یک فرهنگ و روش زندگی سیاسی و اجتماعی است، در این سالها به شدت مورد استفاده همین گروههای وابسته و دلبسته به رژیم کنونی قرار گرفته است چرا که درست مانند «اصلاح» میتوان از یک سو علت و مرکز ثقل وضعیت کنونی را نه در حکومت و ساختار سیاسی بلکه در جامعه و فرهنگ و تاریخِ آن قرار داد و از سوی دیگر راه را برای این تئوری بیپایه گشود که تا فرهنگ دمکراسی تا عمق جامعه نفوذ نکند، امکان دستیابی به یک ساختار و حکومت دمکراتیک ممکن نیست! حال آنکه این یک نیز درست مانند «اصلاح» عکسِ آن صادق است!
مضحکه «پایین» و «بالا»
تحریف مقوله «اصلاح» از همان زمانی شروع شد که این مفهوم سیاسی که هرگز به معنای گردن نهادن به سرکوبهای بی امان یک حکومت دینی نبوده است، به صورت «پروژه» از سوی نیروهای امنیتی و مغزهای متفکر رژیم، پس از اثبات ناتوانی همه جانبه جمهوری اسلامی در پاسخگویی به نیازهای اجتماعی و اقتصادی جامعه در دوران پس از جنگ هشت ساله ایران و عراق، ارائه شد. در واقع جامعه خسته از جنگ و اعدام و سرکوب، این «پروژه» را به مشاوران و «متفکران» نظام تحمیل کرد و آنها نیاز به «تغییر» را از دهان مردم قاپیدند، به آن جامه «اصلاح» پوشاندند و پس از بلغور کردن سخنان دست و پا شکستهای از امثال کارل پوپر با تمام توان در تبلیغ آن کوشیدند. حال آنکه نظریه پردازان غربی «اصلاح» به هر شرایطی نظر داشتهاند به جز یک حکومت دینی توتالیتر و انحصارطلب. هنگامی هم که خاتمی، به اعتراف خود اصلاحطلبان، بر خلاف انتظار طراحان این پروژه با آرای بیست میلیونی به ریاست جمهوری رسید، هیچ کدام، باز هم به اعتراف خودشان، هیچ برنامهای برای «اصلاحات» سیاسی و اقتصادی نداشتند! نه تنها این، بلکه حتا پس از هشت سال دوره ریاست جمهوری حجت الاسلام محمد خاتمی، خود وی و افراد سرشناس اصلاحطلب عنوان کردند که اساسا درباره مفهوم و معنای «اصلاح» درک مشترک و اتفاق نظر وجود نداشته است! فکر میکنید بر چنین زمینه ذهنی، به قدرت رسیدن عینی امثال احمدی نژاد پدیده عجیبی بود و یا خیلی هنر میخواست؟!
اصلاح طلبان در واقع بین زمین و آسمان، معلق بین ولایت مطلقه فقیه و مطالبات مردم، پاندول شدند و همچنان پاندول ماندند. آنچه زیر عنوان «فشار از پایین و چانهزنی در بالا» از سوی آنان در شرایطی مطرح شد که هم «پایین» را از دست داده بودند و هم از سوی «بالا» مورد غضب قرار گرفته بودند، میخ محکمی بود بر تابوت اصلاحات از نوع «اسلام رحمانی»! هنوز هم بسیاری از مدعیان اصلاحات نمیخواهند درک کنند که «اصلاح» اساسا از «بالا» است بدون آنکه «پایین» الزاما نقشی در آن داشته باشد جز برخورداری از مواهب این اصلاح! اراده و ابزار اصلاح در دست حکومتهاست. و مهمتر از همه، هرگز اصلاح به معنای تغییر در ساختار سیاسی یک حکومت، اعم از استبدادی یا دمکراتیک نیست! این همان توهم و سوءتفاهم بزرگی است که جامعه ایران در دوران اصلاحات به آن دچار شد و اصلاحطلبان با رندی و زرنگی تمام برای اینکه مردم را که در واقع از توهم و سوء تفاهم خویش در باره «تغییر» پشتیبانی میکردند از دست ندهند، هرگز نخواستند آن را به جامعه توضیح دهند و بگویند که منظور آنها از اصلاح آن تغییری نیست که مخاطبان آنها درک میکنند و انتظار دارند. در چنین شرایطی تعمیق و گسترش فاصله نه تنها بین «پایین» و «بالا» بلکه بین اصلاح طلبان و مخاطبانشان، رویدادی ناگزیر بود.
ایرانیان چندین نمونه اصلاح را، در همان مفهوم اصیلی که در فرهنگ سیاسی جهان رایج است، در دوران پهلویها تجربه کرده بودند: از زیر و رو کردن ساختار نظامی و اقتصادی و اجتماعی که ارتش و دستگاه حقوقی و نهادهای آموزشی و حقوق زنان و... را در بر میگرفت توسط حکومت رضا شاه تا آنچه به عنوان «انقلاب سفید» در حکومت محمدرضا شاه اعلام شد که درواقع اصلاحاتی کاملا کلاسیک در زمینه حقوق زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی، کشاورزان و کارگران و لایهها و مناطق محروم کشور بود. در هر دو مورد، حکومتها، اراده و ابزار اصلاح را داشتند، و آن را به کار گرفتند، بدون آنکه دمکراتیک باشند و بدون آنکه «پایین» نقشی در تصمیم و تصویب آن داشته باشد. تازه، نه تنها بخش واپسمانده «پایین» بلکه بخشی از مثلا پیشروان و روشنفکران نیز چه در قالب احزاب و چه به صورت منفرد، همگام با روحانیان مرتجع که منافع تاریخی خویش را در خطر میدیدند، علیه آن اصلاحات بودند! و عجبا که گروهی هنوز هم با مضحکه «بالا» و «پایین» همچنان علیه آن دستاوردها، از جمله کشف حجاب، سخن میگویند بدون آنکه نقش خود را در سکون و واپسماندگی جامعه باز یابند و یا دلیل ناکامی «اصلاحات» خود را در آنجا که باید، بیابند: در قدرت مطلقه و انحصارطلبِ «بالا»! و نه در دمکرات نبودن و استبداد تاریخی و فرهنگیِ «پایین»!
بهانه تاریخی و فرهنگی
ایرانیان دست کم این را تجربه کردهاند که اصلاحات اجتماعی و اقتصادی (دوران پهلوی) بدون پشتوانه اصلاحات سیاسی، پایدار نیست. اینکه هر گروه و نیرویی چه نقشی در شکلگیری جهنم جمهوری اسلامی داشت، بحثی است بیپایان و اگر قرار باشد هر کسی تاریخ را از زاویه دید و منافع فردی و گروهی خویش تعبیر و تعریف کند، آنگاه اساسا بحثی است بیفایده. تأثیر اصلاحات دوران پهلویها اما به گونهای بود که بتواند از طالبانی شدن ایران توسط روحانیت مرتجع جلوگیری کند و حتا برخی مفاهیم مانند «قانون اساسی»، «جمهوری»، «مجلس شورا» و بسیاری از حقوق به دست آمده از انقلاب مشروطه به بعد را از جمله در زمینه حقوق زنان دست کم به طور ظاهری به حکومت ولایت مطلقه فقیه تحمیل کند اگرچه این رژیم از هیچ کوششی برای طالبانی کردن جامعه فروگذار نکرده و نخواهد کرد و هم امروز هم آن را به طور خزنده با دو هدف اصلی، محدودیت زنان و محدودیت آموزش علمی به ویژه در زمینه اندیشه و علوم انسانی، پیش میبرد.
واقعیت این است که دموکراسی را نمیتوان نصب کرد. دموکراسی یک فرهنگ و یک روش تفکر در رفتار سیاسی و اجتماعی، از جمله در میان احزاب و افراد مدعی قدرت است. این همه را باید آموخت و آموزاند. تفاوت این دیدگاه اما با ادعای کسانی که همین واقعیت را بهانهای برای ادامه این رژیم در بهترین حالت با «اسلام رحمانی» قرار میدهند و یا نادانسته در انتظار آن روزی نشستهاند که جامعه این فرهنگ را بیاموزد، بدون آنکه بگویند چگونه این فرهنگ باید در شرایط دیکتاتوری و سرکوب بیامان و یک حکومت به شدت واپسمانده آموخته شود، در این است که معتقد است برای آموزش و گسترش این فرهنگ باید امکانات مادی و عینی داشت. باید قدرت داشت! برای آموزش و گسترش فرهنگ دمکراسی باید دموکراتها به قدرت برسند. نظام جمهوری اسلامی باید با یک نظام دمکراتیک جایگزین شود تا بتوان با تکیه بر آزادی احزاب، آزادی رسانهها و همه مشتقات و ملزومات دمکراسی، این فرهنگ را در جامعه نهادینه کرد، همان گونه که در دیگر کشورها روی داده است. برای یک نظام مبتنی بر دمکراسی نیز به اندازه کافی ایرانیان دمکرات وجود دارد و لازم نیست منتظر شد تا مثلا خامنهای رفتارش را تغییر بدهد! مگر آنکه منظور از «تغییر رفتار» زمامداران رژیم از جمله خامنهای، فقط گردن نهادن آنها بر معامله اتمی با غرب و برقراری رابطه با آمریکا باشد! همان رابطهای که شاه فقید هم داشت و به خاطر آن از سوی همین طرفداران «تغییر رفتار» رژیم کنونی «سگ زنجیری» خوانده میشد، و همان رابطهای که عربستان سعودی و رژیمهای مشابه هم دارند!
حال آنکه اگر ادعای دموکراسی واقعا با تلاش برای تحقق آن همراه باشد، قطعا با تلاش برای کسب قدرت نیز همراه است، حال چه به صورت اصلاح باشد، چه به صورت انقلاب و چه فروپاشی و... (شکل آن را کسی نمیتواند پیشاپیش تعیین کند و یا دربارهاش تصمیم بگیرد!) وگرنه هر ادعا و تلاش دیگری اگر در همکاری با رژیم نباشد، قطعا یا آب در هاون کوبیدن است یا آنچه که به آن بی مسئولیتی میگویند. تحقق دموکراسی و گسترش فرهنگِ آن در جامعه، بدون حاکمیت قدرت دمکراتیک ممکن نیست. مشکل گروههای هنوز مدافع اصلاح جمهوری اسلامی (و نه «اصلاح» به مثابه یک مفهوم سیاسی اصیل) این است که موعظه میکنند که یک شبه دموکراسی نمیشود (که البته درست است)، که دموکراسی یک فرهنگ است که به زمان نیاز دارد (که البته این هم درست است) ولی نمیگویند چنین امر خطیری در یک دیکتاتوری مذهبی چگونه امکان دارد! مگر اینکه بر اساس برهان خُلف و یا «ادب از که آموختی؟ از بی ادبان!» وقتی از ایرانیان بپرسید دموکراسی از که آموختی؟ آنها پاسخ دهند: از دیکتاتورها!
6 مارس 2013