رفسنجانی: تا آخر پای نظام و رهبری ایستادهام
مودت و برادری من و رهبری از همان ابتدا تا امروز مصداق عینی اخوت فی الله است اخوتی که خیلی ها از ابتدای انقلاب تا امروز سعی کرده اند بنا بر اقوال سیاسی رایج بر آن خدشه وارد کنند که به فضل الهی و به دعای خیر امام راحل (ره) ناکام مانده و خواهند ماند. احساس برادری ما در تمامی این سالها از همان روزهای همسنگری در دوران مبارزه تا امروز نه تنها لحظه ای کم نشده، بلکه همواره بر آن افزوده شده، خنّاسان اختلاف افکن داخلی و خارجی هم به هر نیتی که بر طبل اختلاف من و رهبری می کوبند بر طبل تو خالی می کوبند، چرا که تا امروز لحظه ای ایشان را تنها نگذاشته ام و انشاء الله تا زمانی که زنده ام نخواهم گذاشت. تا نفس دارم پای هر ماموریت و تکلیفی هم درباره نظام و رهبری ایستاده ام.
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام در آستانه سی و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) در گفتگویی با سایت شخصی اش به بیان ناگفته هایی از 2 دهه مبارزه تا پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57 پرداخت.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی، گزیده این مصاحبه بدین شرح است:
ورود به قم و آشنایی با امام
من ۱۴ ساله بودم که به قم آمدم و در منزل اخوان مرعشی ساکن شدیم. اخوان مرعشی خانهای روبهروی خانه امام(ره) در کوچه یخچال قاضی خریدند که آن خانه هنوز هست. طبیعتاً چون روبروی خانه امام بودیم، ایشان را گاهگاهی در مسیر درس و حرم میدیدیم. من در آن مدت وصف امام را زیاد شنیده بودم. کمکم در مسیر به دنبال ایشان میرفتم و سؤالاتم را مطرح میکردم. مدتی ارتباط ما به این شکل بود.
بعداً به مقطعی رسیدیم که توانستیم درکلاس درس ایشان حضور یابیم. درس ایشان، از درسهای ممتاز در حوزه بود. ما هم از شاگردانی بودیم که اگر در درس ابهامی برایمان پیش میآمد، سؤال میکردیم و این باعث آشنایی بیشتر ما شد. بعد یک نشریه به نام مکتب تشیع منتشر کردیم که بعد از نشریه مکتب اسلام بود. محور نشریه مکتب اسلام آیتالله شریعتمداری بود و بزرگانی که از ما جلوتر بودند، آن را اداره میکردند.
ماجرای گروه 4 نفره شاگردان امام
ما چهار نفر بودیم ومیخواستیم محور کارهایمان امام باشد. امام محوریت را نپذیرفتند، اما پذیرفتند که به ما درباره مطالب و نویسندهها مشورت بدهند. ایشان با توجه به نظر خودشان افرادی را معرفی یا مطلبی را عنوان میکردند. تا این زمان روابط ما در همین حد بود.
قبل از شروع مبارزه به این فکر افتادیم که چرا شخصیتهای پایینتر از امام(ره) رساله دادهاند، ولی ایشان رساله نمینویسند؟ من و آقای ربانیاملشی، آقای شیخحسن صانعی و چند نفر دیگر خدمت ایشان رفتیم . امام خیلی بنا به ملاحظاتی در جمع حاضر نمیشدند و در اعیاد در خانه نمینشستند، درحالی که مراجع دیگر در خانه میماندند تا مردم برای دیدارشان بروند. خیلی اصرار کردیم تا امام(ره) در خانه ماندند و مردم و طلبهها برای دیدار با امام هجوم آوردند. خواهش کردیم که ایشان هم رساله بنویسند. ایشان قبول نمیکردند. کمکم قانع شدند. با شروع مبارزه ارتباط ما به تدریج عملیاتی شد و جزو اولینها بودیم که خدمت امام رسیدیم .
راز سکوت آیت الله بروجردی
البته توجه داشته باشید که امام در زمان آیتالله بروجردی به دلایل خاصی که برخاسته از ادب و احترام ایشان بود، زیاد در مسائل وارد نمیشدند. از طرف دیگر عدم حضور مقطعی امام(ره) در جمع در حوزه هم به خاطر وجود بعضی از تفکرات افراطی و تفریطی در عدم تمایل امام بیتأثیر نبود. ما گروهی از طلبهها به عنوان شاگردان حلقه اول درس ایشان اصرار میکردیم که ایشان وارد مسایل شوند. پس از فوت آیتالله بروجردی خود ایشان هم کمکم وارد میدان شدند و وقتی رساله خویش را نوشتند، با استقبال کمنظیری روبرو شد.
حوادث سیاسی کشور بهتدریج امام را علاوه بر یک مرجع مذهبی، به عنوان یک رهبر سیاسی مطرح کرد که با نخستین اعلامیهها شروع شد. در این برهه زمانی نیز ما طلبهها در نوشتن، تکثیر و پخش اعلامیهها دخالت داشتیم و این کار با روحیه جوانی ما نیز سازگار بود. حتی در زمان حیات آیتالله بروجردی، با همه علاقهای که به ایشان داشتیم، سکوت و مدارای ایشان را نمیپسندیدیم و بعدها متوجه شدیم که همان سکوت پایهگذار انقلاب اسلامی بود. چون ایشان با تقویت بنیان حوزه علمیه قم که در زمان رضاخان ویران شده بود، به پرورش طلبههایی پرداختند که بعدها مبارزان اصلی علیه پهلوی بودند.حداقل امام اعلامیه که میدادند ما در چاپ آن خیلیموثر بودیم.
حضور بازاری ها در کنار روحانیت
بازاریها هم وارد شدند و گروه کاری ما بهتر شد. درزمان مبارزه روابط خیلی نزدیک میشد. زیرا اسرار و خطر و مشورتهای سیاسی زیاد بود.
امام مسائل سرّی مبارزه را به ما می گفتند
آن زمان امام اسرار سیاسی را بیشتر به ما میگفتند. فکر میکنم نقطه جهش ارتباط ما با امام در مبارزه بود. آن زمان من مجذوب امام بودم و برای سؤال کردن از کوچه یخچال قاضی تا حرم دنبال ایشان میرفتم. سؤال بهانه بود، دلم میخواست ایشان را ببینم . کمکم تبادل مسائل سرّی سیاسی در مبارزه بین ما ایجاد شد که باعث گسترش روابط ما شد. این وضع تا زمانی که امام در ایران بودند، ادامه داشت.
ماجرای تبعید امام به ترکیه
زمانی که ایشان به ترکیه تبعید شدند، حدود یک سال جز چند باری که خانواده ایشان به ایران رفت و آمد داشتند، اطلاع دیگری از ایشان نداشتیم. به عراق که رفتند، ارتباطات قویتر شد. ایشان متوجه شدند که ما اجازه ندادهایم تا پرچم مبارزه ایشان زمین بماند. البته آقای منتظری از ما قویتر و بهترو پناهگاه بودند، اما ما عملیاتیتر بودیم .
منبر می رفتیم تا دستگیر شویم!
زمانی که متوجه شدند در طول تبعید ایشان، این شعله خاموش نشده، رضایتشان جلب شد. میدانستند که چه کسی این کارها را کرده، البته ما نمیخواستیم این مسائل در جامعه علنی شود. زمانی که کمی از مسائل علنی میشد، بازداشت میشدیم.
در همین ارتباط خاطره ای جالب ازیک ماه رمضان بگویم که بعد از اینکه امام را تبعید کردند، قرار گذاشتیم در طول ماه، هرشب یک نفردر مسجد جامع تهران سخنرانی کند تا دستگیر شود!. معمولاً شب اول یا دوم میگرفتند و نفر بعدی برای سخنرانی میآمد. تمام ماه رمضان اینگونه بود. ارزش این کار بخاطر این بود که میخواستیم بگوییم مبارزه باقی است و آن جلسه، مرکز مبارزین شده بود. در آنجا نوبت به من نرسید. دلیلش هم این بود که من در کارهای اساسیتر بودم و کار دیگری داشتم. تا اینکه ماه رمضان تمام شد بعد از آن همه بازداشت شدیم !.
تامین منابع مالی دوران مبارزه
درباره منابع مالی دوران مبارزه چند منبع داشتیم. یک مقدارش از اموال خودم بود. زیرا زمانی که منبر من محدود شد، برای مبارزه پوششی لازم داشتم که به همین خاطر به سراغ ساخت مسکن و فروش آن رفتم که آن زمان شغل پرسودی بود. با توجه به اینکه خواهرزاده من بنا بود (هنوز هم هست) برای من کار آسانی بود. زمینه مساعدی درست میکردیم، زمینی میگرفتیم و چند خانه میساختیم و میفروختیم. نصف یک پاساژ هم ساختیم. در سالهای آخر شرکت وسیعی به نام البرز در قم ایجاد کردیم که کارهای وسیعی میکردیم و درآمد خوبی داشتیم. البته احتیاج زیادی به این درآمدها نداشتیم و معمولاً صرف همین کارها میکردیم. به همین خاطر کسانی هم که میخواستند کمک کنند، به من مراجعه میکردند. ما هم به جاهایی که لازم بود، کمک میکردیم. افراد زیادی از طلبهها در همان زمان ممنوعالمنبر میشدند. منبعی هم غیر از منبر نداشتند. باید اینها را اداره میکردیم.
از طرفی اجازه سهم امام را هم داشتیم که در صورت لزوم از آن هم استفاده میکردیم. گاهی هم وجوهی به دستمان میرسید. سالهای آخر وضع بهتری ایجاد شده بود. در آن زمان آقای تولیت، طرفدار مبارزه شده بود، ایشان فرزندی نداشت و اموال زیادی هم داشت. به فکر افتاد که اموالش را صرف حکومت اسلامی کند با اینکه آن موقع نمیدانستیم کی به پیروزی میرسیم.
ماجرای وقف اموال برای مبارزه!
من با آقای فلسفی خیلی رفیق بودم. زمانی که ایشان به قم میآمدند در منزل تولیت بودند، من هم میرفتم و در آنجا با ایشان آشنا شده بودم. بعد از آن در قضیه کاپیتولاسیون زمانی که امام مرا برای جمعآوری مدرک به تهران فرستادند، آقای تولیت به ما کمک کردند و اسنادی به من دادند. بعد که دیدیم ماجرا لو نرفت، به ایشان اطمینان پیدا کردیم. از طرف دیگر برادر من در قم برای آقای تولیت پسته کاری میکرد.
تولیت با من مشورت کرد که من میخواهم اموالم را وقف کنم، ولی نه به صورت وقفهای معمولی. میخواست مقداری را برای همسرش بگذارد. مقداری هم تا هست زندگی کنند و بقیه را در راه مبارزه برای حکومت اسلامی صرف کند. هیئت مدیرهای با حضور شهید باهنر، مهندس بازرگان، من و دکتر سحابی و آقاسید جوادی تشکیل داد. تولیت زمینهایی در خارج از شهر داشت که بایر و دورافتاده بودند. فقایی که کار ساخت و ساز میکردند، آمدند و بخشی از اینها را خریدند و اموال تولیت ارزش پیدا کرد. ایشان هم مرتب اموال و مستغلاتش را میفروخت و پولش را در حسابی در لندن به دور از دسترس شاه قرار میداد. با توجه به اینکه ما هیئت مدیره ایشان بودیم، میتوانستیم برای مبارزه به خارج و داخل ایران خیلی کمک کنیم.
ماجرای ملاقات امام با تولیت
وقتی امام در پاریس بودند، آقای تولیت با وجود اینکه هیئت مدیره داشت، بازهم خدمت امام رفته، ماجرا را گفته و اختیار را به امام داده بود. ایشان هم به آقای منتظری، مهدی عراقی و من واگذار کرده بودند. یعنی از طرف امام هم به همین مسئولیت رسیدیم.
بعد از اینکه ایشان فوت کرد، وارث دست چندمش فردی به نام موسیخان که اهل ساوه و قاضی دیوان عالی کشور بود، ادعای ارث کرد. با توجه به چیزهایی که آقای تولیت بخشیده بودند، دیگر ارثی باقی نمیماند، اما او شکایت کرد و بانک لندن پرداخت پول را به ارائه تسویه حساب و انحصار وراثت موکول کرد.
دانشگاه امام صادق(ع) چگونه گسترش یافت؟
سرانجام امام تصمیمگیری در مورد اموال تولیت را به آقای منتظری سپردند . ایشان هم خمس پول را گرفتند و بقیه را به دانشگاه امام صادق(ع) سپردند و پولها هم در بانک ماند تا چند سال قبل که خوشبختانه یکی از بازاریهای قدیمی وکالت گرفت و آقای موسیخان را راضی کرد که ۱۵ درصد را بگیرد و رضایت بدهد. در زمانی که دلار در ایران خیلی کم بود، این پولها به دانشگاه امام صادق(ع) آمد ودانشگاه ثروت زیادی پیدا کرد.
نحوه ارتباط با امام در عراق
ارتباط ما با امام در عراق از طریق حاجآقا مصطفی، حاجاحمدآقا و آقای دعایی بود . بعضی از طلبهها به طور مخفی امکان رفت و آمد داشتند. حساسیت زیادی روی آنها نبود. ما مسائل ایران را از این طریق برای امام میفرستادیم. در زمانی که امام در عراق تبعید بودند، مبارزه از حوزه فراتر رفت و گروههای خاصی از دانشگاهیان و تحصیلکردهها و بازاریان و متدینین نیز وارد بستر مبارزاتی شدند.
اختلافات گروههای مبارز و رکود مبارزاتی
وجود گروههای متعدد و اختلافات سلایق در مقطعی باعث رکود مبارزه شده بود که بیشتر اختلافات در خارج از کشور بروز کرده بود. در سال ۵۳ - ۵۴ به بهانه سفر، از کشور خارج شدم و در لبنان، اروپا و آمریکا با دانشجویان مبارز مثل قطبزاده، حبیبی، بنیصدر و یزدی و دیگران صحبت کردم و پس از حصول نتایج با همکاری شهید محمد منتظری که در لبنان بود، تذکرهای تهیه شد و با هواپیما به عراق رفتم. به کمک آقای دعایی از فرودگاه بغداد به کربلا و سپس نجف اشرف رفتم و پس از زیارت، به دیدار امام رفتم.
نکته جالب اینکه در سفر اخیر به عراق (1387)برای تجدید خاطره آن دیدار، به همان منزلی که آن سال در آن منزل با امام دیدار کرده بودم، رفتم. منزل در حال تجدید بنا است. به هر حال در آن دیدار گزارش کارهای داخل کشور و اختلافات مبارزان در خارج از کشور را خدمت ایشان ارائه کردم و برای ادامه مبارزه و چند و چون آن رهنمود گرفتم. هم تجدیدی عهدی شد و هم مسائلی را که لازم بود، رودررو به ایشان گفتم. بعد از آن ما به زندان افتادیم و ارتباط ما با امام قطع شد.
زندانی شدن بخاطر صندوق پستی قطب زاده!
در این فاصله گاهی که فرصتی پیش میآمد، مسایل را از طریق نامه خدمت ایشان میگفتیم. اتفاقاً یک بار به خاطر لو رفتن یکی از نامههایم، زندانی شدم .گویا نامه را در صندق پستی آقای قطبزاده در خارج از کشور پیدا کرده بودند. معلوم شد سفارت روی صندق او اشراف داشت. البته امضای من در نامه نبود و معلوم نبود چه کسی نامه را نوشته، ولی ساواک از خط و مضامین نامه حدس زده بود که نامه کار من میباشد. من هیچگاه نپذیرفتم که نامه را من نوشتم. از آن به بعد مطالب را به طرق دیگری به ایشان میرساندیم. ایشان هم رهنمودهای خود را غیرمستقیم به ما میگفتند. بعد از آن امام به فرانسه رفتند و مسائل دیگری پیش آمد.
آزادی از زندان در آبان 57
بعد از آزادی من از زندان، اولین کاری که حضرت امام به من ارجاع دادند، عضویت در هیئت رفع مشکل سوخت مردم کشور بود. کارکنان شرکت نفت در جنوب، مخصوصاً در پالایشگاه آبادان اعتصاب کرده بودند و مصرف داخلی مشکل پیدا کردهبود. ما به آنجا رفتیم و این مشکل را حل کردیم. آقای مهندس بازرگان رئیس بودند و دکتر سحابی هم بودند.
چرا به نوفل لوشاتو نرفتم؟
امام قبل از مراجعتشان پنج نفر را برای تشکیل شورای انقلاب تعیین کردند. بعد از تبعید امام به فرانسه به پاریس نرفتم. احمد آقا میگفتند که امام میپرسند « شما چرا نمیآیید؟» گفتم: «با توجه به اینکه پس از آزادی من از زندان، آنقدر کار برایم ایجاد شده که در صورت آمدن، خیلی از کارها عقب میماند . به ایشان سلام برسانید و بگویید انشاءالله زیارتشان در تهران!.»
بعد از بازگشت ایشان هم در شورای انقلاب بودیم و به خاطر تصمیمات اساسی کشور که در آنجا میگرفتیم، به صورت مرتب با ایشان روابط داشتیم، زیرا باید کارها را با ایشان مطرح میکردیم.
خاطره ای از روز بازگشت امام
با توجه به اینکه در دهه فجر قرار داریم، خوب است خاطرهای در اینباره بگویم. روزی که امام به کشور برگشت، من، آیتالله بهشتی، دکتر باهنر و آیتالله موسوی اردبیلی به فرودگاه رفتیم، اما انبوه جمعیت نمیگذاشت به ایشان نزدیک شویم. امام به سوی بهشت زهرا رفتند و ما هم به دلیل حجم زیاد کارها، به منزل آیتالله موسوی اردبیلی در حوالی میدان توحید رفتیم و مسائل را با تلفن پیگیری میکردیم. بعد از سخنرانی امام در بهشت زهرا، خبر آوردند که امام را با هلیکوپتر بردند و از ایشان خبری نیست. خیلی نگران شدیم. چون همهگونه احتمال وجود داشت. پس از پرسوجوهای فراوان معلوم شد که در منزل یکی از بستگان خویش در «دروس» هستند و همان شب به مدرسه رفاه در خیابان ایران رفتند.آقای ناطق نوری که در هلیکوپتر همراه ایشان بودند بعد ماجرا را تعریف کردند. در مدرسه رفاه خدمت ایشان رفتم و با دیدن من با لحنی که آمیخته به گلایه و محبت بود، فرمودند: «معلوم است، کجایی؟ گفتم: «مشغول کارها بودم و انشاءالله در فرصتهای بعدی خدمت میرسم».
سر و سامان دادن رادیو تلویزیون
فکر میکنم همان روز یا فردای آن روز بود که وقتی خدمت ایشان بودیم، ظاهراً از اخبار و موسیقیها و سرودهایی که از رادیو و تلویزیون پخش میشد، ابراز ناراحتی کردند و به من و شهید مطهری گفتند: به آنجا بروید و سروسامان بدهید. خانواده ام همپای صدیق مبارزاتم بودند.
هیچوقت مضیقه مالی نداشتند دوری مرا هم صبورانه تحمل کردند
از وقتی که من وارد مبارزه شدم تا زمانی که شناخته شدم و پایم به سربازی وزندان رسید، بچههایمان در اضطراب زندگی میکردند، زیرا یا در زندان و یا مورد سوءظن ساواک بودم. با یک نوشته و سخنرانی ما را احضار میکردند. معمولاً زمانی که منتظر مهمان نبودیم و درب خانه را میزدند، فکر میکردند که پلیس است. پنج فرزند داشتیم که همسرم باید آنها را در هر شرایطی حفظ میکردند. دوران سختی بود.
البته هیچ وقت مضیقه مالی پیدا نمیکردند، چون خودشان داشتند. زندگی ما عمدتاً روی همان درآمد حاصل از ارث ما و مادر بچهها بود و اگر کمبودی پیدا میکردند، میتوانستند خودشان را تأمین کنند. ولی تا پیروزی انقلاب همیشه در اضطراب بودند. آن سالها به این شکل گذشت، ولی صبورانه تحمل کردند و مزاحم من نمیشدند. پایه زندگی ما روی داراییهایی بود که از پدرمان داشتیم. ولی به اندازه کافی نبود. من هم کار میکردم و وضع ما خوب بود. زمانی هم که کار نمیکردم، از امکاناتی که داشتیم، استفاده میکردیم.
ماجرای پیش فروش نشریه مکتب تشیع!
ما قبل از شروع مبارزه نشریه مکتب تشیع را منتشر میکردیم. آن زمان در سراسر ایران نمایندگی داشتیم. نمایندگیها به صورت مغازه و یا دفتر نبودند، بلکه افراد خاصی که شناخته میشدند، یا خودمان میشناختیم و یا طلبهها معرفی میکردند، نماینده ما میشدند و به صورت رایگان یا با دریافت درصدی از فروش، فعالیت میکردند. قبض پیشفروش میکردیم، مثلاً سالنامه را قبل از انتشار با ۵ تومان پیشفروش میکردیم و بعد از انتشار ۷ تومان میفروختیم. این تفاوت ۲ تومان برای کسانی که کتاب میخریدند، مهم بود.
یک دفتر داشتم که اسامی نمایندگان را مینوشتم . هنوز هم آن دفتر را دارم. بعد از شروع مبارزه برای همه آنها اعلامیه میفرستادم، این شبکه آنقدر سالم بود که حتّی یک مورد هم لو نرفت. آنها در آن شرایط با ایمانشان کار میکردند. این شبکه برای کار کشوری خیلی مفید بود. از سال ۴۲ به بعد ساواک جلوی فعالیت ما را گرفت. بنابراین فاقد رادیو و روزنامه رسمی بودیم، اما شبکه انسانی بسیار خوبی برای تبلیغ رودررو داشتیم.
مخالفات مبارزات امام چه می گفتند؟
بله، کسانی بودند که با کار امام مخالف بودند. مثلاً بعد ازماجرای ۱۵ خرداد جریانی در حوزه به راه افتاد که میگفتند: «جواب این خونهای ریخته شده را چه کسی میدهد؟!» یک عده هم بیطرف بودند. ولی نیروهایی که فعالیت میکردند، آنقدر خوب و نیرومند بودند که نمودشان در حوزه از بقیه بیشتر بود. امام ۴۰۰ تا ۵۰۰ شاگرد داشتند، عدهای هم قبلاً فارغالتحصیل شده بودند. به علاوه به خاطر درسهای اخلاق امام، شاگردان زیادی مجذوب ایشان شده بودند. البته آن موقع شبکه بازاریها هم خیلی خوب کمک میکردند . هیئتهای موتلفه نوعاً کسانی بودند که با آیتالله کاشانی کار میکردند و با تجربه مبارزه آمده بودند و در سراسر کشور شبکه داشتند.
از سربازی فراری شدم در نوق ترجمه کردم!
آن موقع مصر یک رادیو بسیار قوی داشت. ما میگفتیم که مصر با رادیوی خودش دنیای عرب را احیا کردهاست. تحت تأثیر بحثهای عربی بودیم. علاوه بر این با نوشته افرادی مثل سید قطب، اقبال لاهوری و کسان دیگری که در پاکستان بودند، همیشه ارتباط داشتیم. از این طریق با دنیای عرب و اسلام - نه با دولتهای آنها - کم و بیش آشنا شده بودیم و از مسائل آنها اطلاع داشتیم. مسئله فلسطین در ایران خیلی کمرونق بود. زمانی که مکتب تشیع را منتشر میکردیم، بنا شد مقالهای در مورد فلسطین بنویسم. این ماجرا مربوط به قبل از آشنایی با این کتاب است. تحقیق کردم و منابع عربی و فارسی را خواندم. در ایران فقط یک کتاب پیدا کردم (خطر جهود) که نوشته مرحوم سعیدی بود. سعیدی یکی از نویسندگان خوب دوره قبل بود .در ضمن جستجوی منابع برای نوشتن مقاله، فرزند آیتالله کمرهای -ناصر کمرهای- که الان امام جماعت مسجد و استاد دانشگاه است، گفت: «اکرم زعیتر کتابی به پدر من دادهاست که کتاب خوبی است.» من خواهش کردم آن کتاب را برای من آورد. دیدم با آنچه در این کتاب آمده، خیلی فاصله داریم.
بعد از اتمام مقاله، به فکر ترجمه کتاب افتادم. همان موقع با اعزام به سربازی مواجه شدم. دو ماه سرباز بودم و بعد فراری شدم. در دوران متواری بودند، به روستای خودمان بهرمان، نوق رفتم. در آنجا، در بین مردم سخنرانی میکردم و وضع خوبی داشتم. درآنجا به خاطر وضع خانوادگی، سوابق و کمکهای پدرمان مأموران با علم به فراری بودن، متعرض من نمیشدند. تابستان را آنجا ماندم.
برای ترجمه کتاب فقط کتاب المنجد را با خودم برده بودم و در آنجا کتاب را ترجمه کردم. برای ترجمه نمیشد همه چیز را از روی المنجد فهمید. قسمتهای باقیمانده را در تهران تکمیل کردم.
تشکر سفیر اردن از هاشمی
بعد از خواندن و ترجمه آن کتاب، کارشناس مسائل فلسطین شدم و اطلاعات زیادی از تاریخ و وضع موجود فلسطین و نقش دولتها دریافتم. از آن به بعد نقش منفی و یا بیتفاوتی دولتهای عربی درمسئله فلسطین و اشکالاتشان را خوب فهمیدم. مسئله فلسطین وجود مرا دگرگون کرد. مؤلف آن کتاب در آن زمان سفیر اردن در ایران بود. او هم میدید که بیخبری در مسائل فلسطین در ایران زیاد است و به خاطر ترجمه کتاب بسیار ممنون شد.
کمک مالی اتحادیه عرب و دکتر مصدق
برای ترجمه کتاب چیزی جز اجازه از او درخواست نکردم. بعد از اینکه کتاب ترجمه شد، در کشور خیلی مورد توجه قرار گرفت. او هم از اتحادیه عرب بودجهای گرفت و ۲۰۰۰ جلد از این کتابها را خرید که کمک بزرگی بود، تعدادی از این کتابها را پخش کرد و تعدادی را رایگان در اختیار ما قرار داد که کمک خوبی به ما شد. برای اهداء به طلبهها و دانشجویان و کتابخانهها دکتر مصدق هم که در احمدآباد حبس خانگی بود توسط آقای حاج شیخ مصطفی رهنما پولی فرستاد که کتابها را رایگان منتشر کند.
آشنایی با آیت الله خامنه ای در کربلا ، سفر به ژاپن با آقای باهنر!
در جوانی، در حدود سال ۳۱ یا ۳۲ به همراه پدر و مادرم به سفر مکه رفتم تا چون عربی بلد بودم، کمکشان کنم. بعد از آن هم سفری با آنها به کربلا داشتم که باعث شناخت خوبی از عراق شد. سفری هم با جمعی از دوستان طلبه از جمله آیتالله خامنهای به عراق رفتیم و مدتی در نجف ماندیم برای دیدن درسهای علمای بزرگ نجف، البته قبل ازانقلاب آقای برقعی مشاور وزیر آموزش و پرورش بودند و آقای باهنر هم برای کتب درسی کمک میکردند. آنها مأموریتی یک ماهه به ژاپن داشتند که ما هم از موقعیت استفاده کردیم و به ژاپن رفتیم. آن سفر وضع خاصی داشت. در مسیر به پاکستان آمدیم. پاکستان یکی از هجرتگاههای نیروهای فراری ما بود. در همان سفر به سوریه و لبنان رفتم که آنجا هم یکی از جایگاههای نیروهای فراری بود. و به کشورهای اروپایی هم برای آشنایی با انجمنهای اسلامی مبارز دانشجویان رفتم.
ماموریتی برای رجایی در فرانسه
آقای رجایی مأموریتی از طرف جمع ما پیدا کرد و به فرانسه برای ایجاد شبکه رفت که کارهای بسیار خوبی هم انجام دادند. بعد از آن بود که مدرسه رفاه را تأسیس کرده بودیم، سفری هم بعداً رفتیم. این دفعه به آمریکا رفتم. دانشجویان در آمریکا برنامه خوبی داشتند. اخوی محمد آنجا را اداره میکرد. در بازگشت از آن سفر خدمت امام رفتم، کلاً این سفرها و آشنایی با پیشرفتهای علمی و صنعتی آن کشورها، تأثیر زیادی بر اندیشه من قبل از پیروزی انقلاب گذاشت.
ماجرای اولین ملاقات با آیت الله خامنه ای
اولین بار آیتالله خامنهای را در درس خارج مرحوم محقق داماد دیدم. آقای محقق، داماد مرحوم آیتالله حائری بودند و محور بحث در حوزه همیشه با آقای حائری بود. من در آن جمع از همه جوانتر بودم. یک دفعه دیدم که آقای خامنهای به جلسه درس آمد. البته ایشان از مشهد آمده بود و میخواست درس آقایان را هم ببیند. خیلی نوجوان به نظر میرسیدند. بعد از درس قدری با هم صحبت کردیم و دیدیم افق دید ما در مباحث به هم نزدیک است.
بعدها با هم سفری به کربلا رفتیم. ایشان با برادرها و مادرشان و من با رفقا رفته بودیم.آنجا در کلاس درسها حاضر میشدیم تا تفاوتشان را با قم ببینیم .ما در حجرهای در مدرسه آقای بروجردی بودیم و ایشان در منزل خویشانشان بودند . علما، فضلا و ایرانیان به دیدن ما میآمدند. محفل خوبی بود. در آن سفر به هم نزدیک شدیم. با شروع مبارزه هر دوی ما از سابقون در مبارزه بودیم . ایشان در مشهد بودند و من در قم بودم و بعدها ایشان هم به قم آمدند .معمولاً نیروها در مبارزه خیلی صمیمی میشوند. از آن سال تقریباً در تمام مسائل مشترک بودیم. در مشورتها خیلی به اشتراک نظر میرسیدیم و در بعضی مواضع اختلاف کمی داشتیم .من ۵ سال از آقای خامنهای بزرگترم. ایشان از همان جوانی در خط مستقیمی حرکت کرده بودند. در هر دورهای ایشان یکی از برجستههای اهل قلم بودند و همه به خوبی ایشان اعتراف داشتند.
پای نظام و رهبری تا آخر ایستاد ام
مودت و برادری من و رهبری از همان ابتدا تا امروز مصداق عینی اخوت فی الله است اخوتی که خیلی ها از ابتدای انقلاب تا امروز سعی کرده اند بنا بر اقوال سیاسی رایج بر آن خدشه وارد کنند که به فضل الهی و به دعای خیر امام راحل (ره) ناکام مانده و خواهند ماند.
احساس برادری ما در تمامی این سالها از همان روزهای همسنگری در دوران مبارزه تا امروز نه تنها لحظه ای کم نشده، بلکه همواره بر آن افزوده شده، خنّاسان اختلاف افکن داخلی و خارجی هم به هر نیتی که بر طبل اختلاف من و رهبری می کوبند بر طبل تو خالی می کوبند، چرا که تا امروز لحظه ای ایشان را تنها نگذاشته ام و انشاء الله تا زمانی که زنده ام نخواهم گذاشت. تا نفس دارم پای هر ماموریت و تکلیفی هم درباره نظام و رهبری ایستاده ام. دشواری ها برای ما در عرصه اخوت فی الله محلی از اعراب ندارد. وصیت امام بر ما در کنار هم ماندن بود و تا زنده ایم بر آن عهدی که با امام بسته ایم استوارمی مانیم. ما روزهای بسیار دشوارتر را از امروز را با همراهی هم پشت سر گذاشته ایم. از خدا هم خواسته ام روزی نباشد که من باشم و ایشان نباشد. چرا که حتی فکر حضور بدون ایشان هم بشدت به من احساس تنهایی می دهد.