آدرس پست الکترونيک [email protected]









یکشنبه، 16 مهر ماه 1391 برابر با 2012 Sunday 07 October

بر سنگ قبر ما چه می‌نويسند؟ - جواد طالعی

ما منزه‌طلبان و شاهزاده رضا پهلوی

کسی که کار اجتماعی يا سياسی يا فرهنگی می‌کند، اگر بکوشد به بهای انفعال سياسی در بزنگاه‌های سرنوشت‌ساز تاريخی پاک‌دامن بماند، همان است که رضا پهلوی می‌گويد: دائمأ مراقب نام و آبروی خويش است تا بميرد و بر سنگ قبر او بنويسند که او آدم خوبی بود

رضا پهلوی در تازه ترين مصاحبه خود با صدای آمريکا بر نکته ای انگشت گذاشت که مرا در اين چند روزه سخت به خود مشغول کرده است.

از شاهزاده در مصاحبه های دو دهه اخيرش تيزهوشی هائی ديده ام که بايد تصريح کنم خاص خود او است. اين را به عنوان کسی می گويم که اکثريت قريب به اتفاق چهره های سياسی سرشناس خارج از کشور را می شناسد و به دلايل شخصی و شغلی،فارغ از موافقت با مخالفت با گرايش سياسی شان، با آن ها نشست و برخاست هائی نيز داشته است. با اين سخن، دشمنان بسياری برای خود می تراشم. اما چاره ای نمی بينم جز آن که بگويم آن نکته باريک تر از موی بيان شده در مصاحبه رضا پلوی، بيان کننده حال و روز من و بسياری از اين دوستان است.

شاهزاده، با اشاره غير مستقيم به برخی چهره های سياسی که برای حفظ اعتبار خود از اعلام موضع صريح و دست کم نقد ايده ايجاد "شورای ملی ايران" خودداری می کنند، در حالی که برخلاف روش معمول خود اندکی برآشفته و عصبی به نظر می رسيد، گفت:"اين که روی سنگ قبر ما بنويسند آدم خوبی بود، فايده ای ندارد. تا زنده ايم بايد کاری بکنيم."

من، خود را، به عنوان روزنامه نگاری که چهار دهه بيش از هر چيز نگران "پاکدامنی" و گريز از انگ های سياسی بوده است، همراه با بی شمارانی از چهره های سياسی که از نزديک می شناسم، هدف اين اشاره يافتم.

کسی که کار اجتماعی يا سياسی يا فرهنگی می کند، اگر بکوشد به بهای انفعال سياسی در بزنگاه های سرنوشت ساز تاريخی پاک دامن بماند، همان است که رضا پهلوی می گويد: دائما مراقب نام و آبروی خويش است تا بميرد و بر سنگ قبر او بنويسند که او آدم خوبی بود. چنين کسی، آگاه يا ناآگاه، در تمام زندگی ترسی را با خود حمل کرده است که مانع از موضع گيری ضروری او در برابر پيش آمدها و تحولات تاريخی شده است. ترس از انتقاد مخالفان و احتمالا منزوی شدن. بنابراين، حتی اگر به "نيک نامی" بميرد، بازنده بی خاصيتی بيش نيست. و من نيز چنين م اگر آنچه را در اين روزها می انديشم، حتی به بهای بدنام شدن، بيان نکنم.

انسانی که ادعا می کند در برابر سرنوشت همنوعان يا هم ميهنان يا هم نسلان خويش بی تفاوت نيست، بايد اين شهامت را داشته باشد تا دست کم در آنجا که "مداخله" اجتناب ناپذير می شود، حتی به بهای منزوی شدن و وصله خوردن، آنچه را از ظن خود راست و درست می پندارد بيان کند.

تفسير و تعبيرهای بسياری از چهره های سرشناس چپ ايران را با شخصيت رضا پهلوی، بارها و بارها، در ديدارهای رودررو، يا در جمع های کوچک ديده ام. نه امروز، که از بيست و هفت سال پيش و در تمام دوران تبعيد. اينجا می خواهم پاکدامنی مصلحت انديشانه خود را به حراج بگذارم و بی واهمه دشنام ها و انگ های مخالفان و دلسوزی احتمالی دوستان خود، شهادت بدهم که بسياری از آن ها در خلوت تاييد می کنند که اين مرد، به رغم همه ترديدهائی که می توان در مورد کردار آينده او داشت، به دلايل گوناگون شانس بيشتری برای تاثير گذاری بر تحولات جامعه ايران و مخاطب قرار دادن نسل جوان دارد، اما از ترس زير ضرب انتقاد رفتن، همچنان با او مخالفت می ورزند.

مهمترين شانس رضا پهلوی برای جلب پشتيبانی در داخل کشور، آن است که نسل امروز ايران، حتی اگر تصور کند قرار است شرايط ايران به زمان پدر وی بازگردد، بعيد است با چنين بازگشتی مخالف باشد. اين نسل از پدران و مادران خويش شنيده است که آن دوران، به رغم همه اشتباهات و خودخواهی ها و وابستگی های پادشاه و دستگاه دولتی زير سلطه او، دست کم از دوران فعلی قابل تحمل تر، انسانی تر و روشن تر بود.

به عنوان کسی که در دوران محمدرضا شاه منتقد او بود، در پيشگاه وجدان خويش مجبورم به اين امر شهادت بدهم، حتی اگر اين مقايسه را در بنياد درست ندانم.

شانس دوم شاهزاده اين است که او حرف زدن با مردم را بلد است و پيچيده و نامفهوم و تصنعی سخن نمی گويد. او، مثل روشنفکران نيست که با زبان به عمد پيچيده شده خود، در مدار بسته سخن می گويند و به اين دليل صدايشان، بی آن که انگيزه حرکتی در مردم ايجاد کند، تنها به گوش خودشان باز می گردد.

دليل سوم آن است که شاهزاده، به رغم حمله ها و انتقادهای طرفداران متعصب سلطنت، در هر مجالی تاکيد کرده است که سرنوشت ايران و نوع نظام آينده آن را مردم ايران تعيين می کنند و نه او و هوادارانش. اگر او امروز، که به بيان مخالفان بوی کباب به مشام می رسد، چنين گفته بود، حق داشتيم تصور کنيم که مردم فريبی می کند. اما رضا پهلوی دست کم در متجاوز از ۲۰ سال گذشته همواره بر اين تعهد خود تاکيد ورزيده است. چرا نبايد فقط يکبار کسی را که هوادارش نيستيم، باور کنيم؟

دوستانی که مارگزيده فريب خمينی هستند، خواهند گفت: "اين ها حرف هائی است که هرکسی در موضع اپوزيسيون می زند و چون به قدرت رسيد رفتاری ديگر پيشه خواهد کرد." دوستانی که از چنين اتفاقی بيم دارند، شرايط امروز ايرن و منطقه و جهان را در نظر نمی گيرند و پيشاپيش بر قدرت دخالت خود و مردم مهر باطل می زنند. به نظر من آن ها به اين نکته فکر نمی کنند که اصولا دوران ديکتاتوری ها به سر آمده و غير از جمهوری اسلامی و يک رژيم کودتائی، هر حکومتی که در ايران بر سر کار بيايد، برای ماندن بر سرير قدرت، ناگزير است به بازی انتخابات پارلمانی آزاد و شفاف تن بدهد، زيرا که در غير اين صورت توانا به حل مشکلات داخلی و بين المللی و جذب پشتيبانی ملی نيست.

از سوی ديگر، اگر طلسم اين سنگستان ۳۴ ساله در ايران بشکند و از طريق نافرمانی مدنی تحولی به سمت تغيير سرنوشت کشور آغاز شود، اين تغيير ناگهانی نخواهد بود. در روند مبارزات مردم، آن ها که منافع ملی را بر منافع فردی و گروهی خود ترحيح می دهند، به تدريج شناخته خواهند شد. در اين صورت، هيچکس نخواهد توانست يک تنه رهبری مبارزات را در دست بگيرد و اگر برای مدتی گرفت نيز، تنها در صورتی قادر به حفظ آن خواهد بود که برای به کرسی نشاندن خواست های مردم ايران بکوشد.

خواست های مردم ايران نيز، روشن است: آن ها يک جامعه باز، يک حکومت دموکراتيک مبتنی بر آرای عمومی، توسعه، آزادی، رفاه، شادی و اقتصادی شکوفا برای جبران واپس ماندگی های اين ۳۴ سال می خواهند. اين ها را، مبارزات پر تلفات زنان، دانشجويان، فرهنگيان و کارگران ايران، از آستانه حيات جمهوری اسلامی تا به امروز، ثابت کرده است.

ايران ما، در برابر يکی از خطرناک ترين بزنگاه های تاريخی خود قرار گرفته است. تحميل يک جنگ خونبار و ويرانگر با عواقبی درازمدت و دردناک، احتمال درگيری های مسلحانه داخلی، يا کودتای سرکردگان باندهای غارت و ثروت در سپاه و بسيج، مهم ترين خطرهای احتمالی است. تنها راه مقابله با اين خطرها ايجاد يک کانون قدرت ملی مورد پشتيبانی اکثريت مردم ايران است. چنين کانون قدرتی، به سخنگو و معرفی نياز دارد که در عرصه بين المللی شناخته شده باشد، فارغ از ژست های مصنوعی و به دور از عوام فريبی، از صميم قلب با مردم حرف بزند، زبان نسل امروز را بشناسد، زمينه ای تاريخی داشته باشد و در پيشگاه همين تاريخ تعهد سپرده باشد که اگر حتی بخشی از مردم او را به وکالت خود برگزيدند، به اين وکالت خيانت نکند.

من نمی خواهم بر سنگ قبرم نوشته شود که آدم خوبی بود. می خواهم يک سهم از ۷۵ ميليون سهمی را که برای تغيير سرنوشت فرزندانم و فرزندان فرزندانم دارم، ايفا کنم. پس، بعد از مدت ها کشمکش با خويش، می گويم: بی ترديد در ميان چهره های برجسته اپوزيسيون ايرانی در داخل و خارج از کشور، شخصيت هائی هستند که به دانش، بينش و حتی سلامت نفس آن ها بيش از شاهزاده باور دارم. اما تنها بخش بسيار کوچکی از مردم ايران اين شخصيت های والا را می شناسند.

بر سنگ قبر من، بنويسيد: او، هنگامی که دريافت آخرين فرصت ها دارد از دست می رود، بی هراس از برباد رفتن نيک نامی های ناشی از رعايت ملاحظات سياسی، آنچه را که دوستانش در خلوت پچ پچ می کردند، با صدای بلند فرياد کشيد.

ايران در آستانه نابودی کامل است. اگر آخرين فرصت نجات از دست برود، بر سنگ قبر ما به جای آن که بنويسند آدم پاکی بود، خواهند نوشت بی جربزه بود. به خود دروغ می گفت و از بيان آنچه باور داشت، از بيم بدنامی خودداری می کرد.

ايران، از انقلاب مشروطيت به اين سو، بزرگترين ضربه ها را از ايدئولوژی های مذهبی متحجر يا وارداتی خورده است. اجازه ندهيم يکبار ديگر ايدئولوژی های آزمايش پس داده و ورشکسته ميدان دار شوند و ميهن ما را به يک سير قهقرائی دراز ديگر رهنمون شوند. ما به يک جنيش ملی و فارغ از همه ايدئولوژی ها نيازمنديم. جنبشی که تنها گشايش بين المللی کشور و رفاه و سعادت همه مردم ايران را، فارغ از جنسيت و مذهب و قوميت و طبقه هدف قرار دهد. فکر کنيم کدام نيرو می تواند چنين باشد؟ از همان پشتيبانی کنيم. اما بی عمل و منفعل نمانيم.

برگرفته از سایت گويا




Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید:






© copyright 2004 - 2024 IranPressNews.com All Rights Reserved