گروهی اقدام به تهیهٔ کانکس کرده بودند آن هم در تیراژ بالا که با توجه به شرایط منطقه، شدت سرما و... زندگی در کانکس در آن آب و هوا به نظر غیر ممکن است.
ایلنا: نهایت ۲ ماه دیگر به شروع فصل سرما در منطقهٔ ارسبارن (قره داغ) مانده است. همان طور که از نام کهناش هم بر میآید منطقه سراسر کوهستانی است و مسیرهای دسترسی آن دشوار. برخی روستاها پس از زلزله عملا تنها با هلیکوپتر یا نهایت همان ماشینهای «بیرون جادهای» با رانندههای ماهر قابل امداد رسانی بودند. طبق صحبت با محلیها از همان ماه اول پاییز عملا منطقه را برف گرفته و باد و بوران به حدی است که راههای دسترسی روستاهای کمی دورتر از جاده را مسدود میکند و تنها روستاهای کم شمار کنار جادهٔ اصلی و فرعی آسفالت قابل دسترسی است. اولین اتفاق در این وضع ناممکن شدن کمک رسانی به آنها ست.
مردم این روستاها پیش از این با کمترین ارتباط با شهر روزگار میگذرنداند و تنها برای کارهای ضروری رفت و آمد میکردند هر چند محصولات کشاورزی و لبنیاتی و دامی آنها حتما در هر شهری یافت میشده است. به طور خلاصه زندگی آنها در خانههای کاهگلی با دیرکهای چوبی یا به قول خودشان «مُهرهَ دُوار» بیش از آنکه فکر کنید خود بسنده بوده است.
حیات اجتماعی ـ اقتصادی آنها وابسته است به دام و زمین. محصولشان در فصل درو روی زمین مانده است، مراقب چادرهاشان هستند. در روز و شبها با کوچکترین وزشهای بادی در آغوش هم فرو میروند که گویا زلزلهای ست یا پس لرزهای. دامهای نجات یافته از زلزله حتی با وجود شب بیداری و نگهبانی کنار رمهها و نگهداری در فنسها تا صبح خوراک گرگها میشوند.
خلاصه که به قول یکی از اهالی «۵۰ سال از عمرم گذشته و تنها همین چند شب را در چادر به سر بردهام.» میگفتند کاش عشایر بودیم و این سبک زندگی را میدانستیم. اما آنها در کار نجات وسایل زندگیشان از زیر آوار بودند. یخچال مثلا، که از رکنهای اساسی زندگی دامپروریشان است یا دارهای قالی و... حتی میان درخواستها و نیازهاشان وسایل منزل را هم طرح میکردند. وسایل اندکی که از زیر آوار نجات داده بودند را در همان سه دیوار نصفه و سقف یا پشت همان یک دیوار که زمانی خانه ایی و سر پناهی بود جمع کرده بودند و وقتی میگفتی خطرناک است در پس لرزهای میریزد، به خدا پناه میبردند که انشاالله این یکی نه، هر چند خود میدانستند. دستت را میگیرند میبرند و ویرانههای خانههاشان را با دقت نشانات میدهند که بدانی چه چیز را از دست دادهاند. میتوانی هر مرد و زن را کنار ویرانه خانهاش ببینی که در کار بیرون کشیدن اسبابی است یا حسرت خوردن. زندگی در چادر را هم نمیدانند که ییلاق و قشلاق بکنند و از پس خرج و مخارج زنده ماندن بر بیایند. آنها حتی بین روستاهای نزدیک هم کمترین رفت و آمد را داشتند هر چند حتا بعد از زلزله هم به روشنی از حال روستاهای همسایهٔ خود خبر داشتند.
هنوز هم به سرعت با کمترین همراهی از سوی مردم با آنها درد دل میکردند و روحیهٔ روستایی خود را عریان میکردند: مناعت طبعشان تحسین برانگیز است و هنگامی که کمکهای مردمی را بینشان توزیع میکنی از به حد نیازشان داشته باشند ابراز کفایت میکنند و گرفتن کمک اضافه را اسراف میدانند و اصرار بر گناه بودن آن. هر چند روحیهٔ جمع کردن مایحتاج در مناطق سرد سیر و البته بیابانی ایران همیشه وجود دارد و البته که اینها همه یعنی امید به زندگی و این روحیه آدم را سرپا نگه میدارد که تلاش کند چرا که هنوز کور سویی هست برای بهتر شدن وضع.
به هر روی این حیات اجتماعی ـ اقتصادی که توصیف شد به شدت در خطر است. چرا که از هم اکنون که هنوز تابستان پایان نیافته است شبها سرما امان میبرد و خشکی باد و باران سیل آسایی که ناگهان شروع میشود و به چشم بر هم زدنی سیلی میشود، زندگی را به زودی غیر ممکن خواهد کرد.
اولویت نیاز این مردم پس از رفع بحران اولیه طبق برآوردها تهیه مسکن و در واقع اسکان دائمی آنها است. یعنی برپا کردن روستاهای از دست رفته.
خانهها و طویلهها و انبارهای علوفه و محصولات کشاورزی بطور کامل ویران شده است حتی خانههای که با وامهای بنیاد مسکن و البته با آجر و تیرچه و بلوک ساخته شدهاند در حد غیر قابل سکونت شدن ویران شدهاند. تخریب ۴۰ درصد و ۵۰ درصد شوخی است. این خانهها دیگر قابل سکونت نیستند و در هر پس لرزهای خطر فرو ریختن میرود. تخریب در خانههای روستایی ۱۰۰ درصد است. این یعنی اگر به سرعت خانههایی برای آنها ساخته نشود همه مهاجرت خواهند کرد. در صحبت با هر کدامشان به روشنی میتوان این خطر را دید.
طبق برخی برآوردها هزاران خانه ویران شده است که خود گویای عمق فاجعه است. این یعنی از دست رفتن حیات اجتماعی ـ اقتصادی مناطق روستایی ورزقان، اهر و هریس؛ تبدیل شدن آنها به ویرانه و تبدیل شدن ساکنان آن به حاشینه نشینان، رو آوردن به شغلهای کاذب و در نتیجه به خطر افتادن تمام منطقهٔ ارسبارن و استان آذربایجان شرقی و در نهایت از دست رفتن تعداد بسیاری از نیروهای تولیدگر و پیوستن آنها به صف مصرف کنندگان شهری و در واقع حاشیه نشینی آنها ست.
این یعنی دهها هزار از مردم آوراگانی بیش نیستند در دل شهرهای از رمق افتاده.تقریبا تمام گروههای که با آنها مذاکره و تبادل اطلاعات شد بر اولویت و اهمیت ساخت مسکن تأکید داشتند. گروههایی هم در کار پیش تولید امکانات و وسایل این کار گام برداشته بودند. البته یک نکته در کار آنها نمود واضحی داشت و آن اقدام کردن پیش از جمع آوری اطلاعات دقیق و پایهای از نیازها و نحوهٔ ساخت خانهها بود.
تهیهٔ مصالح و ابزار بدون دانستن نحوهٔ درست خانه سازی کار اشتباهی به نظر میرسد. حتی گروهی اقدام به تهیهٔ کانکس کرده بودند آن هم در تیراژ بالا که با توجه به شرایط منطقه، شدت سرما و... زندگی در کانکس در آن آب و هوا به نظر غیر ممکن است.
برخی هم اقدام به تهیهٔ مصالح و نقشههای خانههای پیش ساخته کرده بودند که با توجه به هزینه تمام شده و نوع مصالح به کار رفته و البته از دست رفتن امکان مشارکت خود روستاییها آن هم به نظر چندان با زندگی آنها و آب و هوای منطقه همخوانی نخواهد داشت، البته سرعت ساخت شدن و قابل سکونت شدن سریع این خانهها نکتهٔ قابل توجهای ست که میتوان به آن دقیقتر شد.
خلاصهٔ سخن آنکه با برآوردی سرانگشتی و اندکی تفکر میتوان دریافت تنها کمک واقعی به مردم زلزله زدهٔ ارسبارن اقدام سریع به اسکان آنها و برگرداند آنها به شرایط زندگی به وضعیت عادی است.