محمدجواد عاصمیپور
خبرآنلاین: تاریخ سیودو ساله جمهوری اسلامی ایران به قول پدرم به اندازه چند نسل، حوادث بزرگی را تجربه کرده است. آن هم در دورانی انقلاب به وقوع پیوست، که برای سالها تجربه مشابهی که از آن درس بگیرد را شاهد نبوده است و نوشتاری از کسانی که این دوره را تجربه کرده و یا در مدیریت آن نقش داشتند باقی نمانده بود. دراین مطلب به دنبال این نکته هستیم که چرا در دورههای مختلف تاریخی این سه دهه، گسلهای مدیریتی ایجاد شد و کمتر استمرار در یک جریان مدیریتی شاهد بودیم، و برعکس هر دولتی با نفی کلی گذشته، برهه جدیدی از مدیریت و منفک از گذشته را دنبال نموده است.
به عبارتی جمهوری اسلامی ایران در سه دهه عمر خود، با دو صفآرایی مواجه شده است:
1- صفآرایی خودی
2- 2- صفآرایی خارجی
این دو حالت ایران را در حالت «بحران مدیریتی و مدیریت در بحران» قرار داده است.
حالت اول ناشی از خود ما و دولتهای مختلف در طول این سه دهه بوده و در خلأ ساختارهای سیاسی حزبی و وجود یک استراتژیک باثبات ملی برای یک اتحاد ملی مدیریتی و استمرار تجارب، باعث انقطاع مدیریتی، و آزمون تجارب و ایدههای جدید فارغ از تجارب پرورده شده در کوران بحرانها و تنازعات داخلی در دورهای که با صفآرایی عظیم خارجی و فشارهای بینالمللی، موجبات سوءمدیریت یا بحران مدیریت شده است و این تحریم خودی و داخلی آثارش به مراتب بیش از بحرانهای ناشی از عوامل خارجی است. درواقع این حالت «گل به خودی» در فوتبال است.
در طول سه دهه همه تقصیرها را متوجه عامل خارجی کردیم و از بحرانهای ناشی از خود غافل مانده ایم، در حالی که این بحران علاوه بر آثار مستقیم و محرومیت از توان عظیم داخلی، جرأت و فضا را برای دخالت خارجی بیشتر مینماید و اعتقاد دارم همانطور که در طول سی سال تجارب خود، نوشتارها و سخنرانی خود بدان اشاره کرده و در درس مدیریت اداری ایران خود در طول سی سال در دانشگاهها این بحث را مطرح نموده و هنوز بر آن پایبندند به ویژه در دوردست اخیر این امر گسترش بیشتری نموده است. در تاریخ سیاسی کشورها و حتی امروزه که شاهد آن هستیم و همواره رهبران واقعی و صاحبان انقلاب در ایران بر آن تأکید نمودهاند، همبستگی ملی یعنی مردم بدون ائتلاف ملی احزاب، گروهها، مدیران و رهبران که نمایندگان اقشار مردمند، امکانپذیر نیست. در هیچ نظام سیاسی متحول، دولتها اجازه و قدرت و این همه اختیار برای کنار گذاشتن یکشبه مدیران و متخصصین و به شیوههایی که در این مدت دیدیم را ندارند.
اشکال اساسی این است که در تمامی این سه دهه، رؤسای جمهور با اشاره به آرای کسب شده در انتخابات، و وزرای منصوب پس از رأی اعتماد از مجلس، خود را قدرت بلامنازع تلقی کرده و عدم اعمال اقتدار مجلس، قوهقضائیه و سازمانهای نظارتی موجب تصمیمات فردی و نه ملی شده و منجر به گسستگی مدیریتی و عدم انتقال تجارب گردیده و این امر بحران مدیریت را به وجود آورده است و آثار این بحران بیش از بحرانهای ناشی از فشارهای بینالمللی است و حتی عامل تحریک خارجی برای اعمال این فشارهاست و عملاً در همه جا تأکید و اصرار به وحدت ملی و تکیه بر توان داخلی، حتی برای مدیریت بحرانهای خارجی است.
همانگونه که همواره گفتهام، شاهکلید مدیریت بحران در این شرایط تجمع همه تجارب سه دهه گذشته و ایجاد یک اتحاد ملی مدیریتی است که متأسفانه گوش شنوایی نه در دولت و نه در وزارتخانهها و سازمانها دیده نمیشود.
برای من عجیب است که مثلاً چرا وزیر نفت و یا رئیس کل بانک مرکزی از همه مدیران گذشته که کنار گذاشته شدهاند و از دانش و تجربهای که به لطف انقلاب کسب کردهاند و خود به یک ثروت تبدیل شدهاند، دعوت به همکاری و همفکری نمیکند. نفت و مسائل پولی و مالی پس از تحریم اخیر به ویژه در مرکز بحرانها قرار دارد، بیش از هر بخش دیگری به این تجمع ملی مدیران نیازمند است. چرا کسی به این آقایان تکلیف نمیکند؟ چرا وزیری که خود از سپاه آمده که تجربه تکیه بر هجمه نیروها در دوران دفاع مقدس را داشته و بسیج نیروها جدا از مواضع سیاسی، فکری و طبقه اجتماعی را تجربه کرده است، چرا به این فرضیه تجربه شده عمل نمیکند.
چرا در بحرانها که دایره آن از محدوده یک وزارت و سازمان فراتر میرود و سطح ملی و حتی فراملی را در بر میگیرد، باید مدیران اختیارات تام داشته و با تصمیمات خود به مواجهه بحرانها بپردازند؟ عملکرد قوه مجریه نشان داده که تمایلی به حرکت در این جهت ندارد، پس سایر ارگانها کجا هستند؟ و چرا آنان ورود به مسئله نمیکنند؟ و با ابزارهایی قانونی که در اختیار دارند، آقایان را وادار به این کار نمیکنند؟ ضعف مدیریت داخلی با تکیه به احضار قدرت و عدم همفکری ملی به مراتب بیش از اثر بحران خارجی است و باید هرچه سریعتر در این مورد تصمیمگیری کرد. باید درک کرد که رویارویی استکبار با ایران امروزه بیش از هر دورهای به مراحل جدیتر رسیده و دایره آن بسیار گسترده شده است که یکی از عوامل اساسیاش در کنار خباثت استکبار، ضعف مدیریت داخلی و عدم بهرهگیری از همه سرمایههای فکری جامعه است لذا باید هر وزیر و یا مدیری که در این جهت حرکت نمیکند، برکنار و یا وی را وادار قانونی به این امر کرد. چنین مدیران به عقیده اینجانب هنوز درک درستی از گستره بحران و شرایط و واقعیات موجود ندارند، چراکه اگر چنین بود مدیریت خود را با تکیه بر همه سرمایههای فکری و ملی بنا میگذاشتند و افراد را دعوت به مشورت میکردند و هسته مدیریت جامع خود را شکل میدادند و شایستگی را جایگزین حرکتهای گروهی و تیمی خود مینمودند. چرا نه در سطح وزارتخانهها و سازمانها، و نه حتی در سطح دولت هیچ حرکتی را مشاهده نمیکنیم. از مجلس و شورای مصلحتنظام هم خبری نیست.
وزیران و مدیران باید این سؤال را از خود بکنند که چرا امروزه رسانهها و سایتهای مختلف مملو از مصاحبههای مقالات و گزارشات از مدیران و کارشناسان شده است و چرا این رسانهها متخصصین را پیش از وزارتخانهها جمع کردهاند؟ چرا این متخصصین و مدیران به جای ارائه نظرات خود در هستههای مشورتی وزارتخانهها در رسانهها حضور دارند؟ حال که مدیران گوش نمیدهند، چرا صداوسیما یک برنامه «نود» مدیریتی نمیگذارد؟ چرا جایی نیست تا مدیران را از این تکروی در شرایطی که تفکر جمعی راهحل مدیریت فعلی است، برحذر نمیدارد و وادار به حرکت صحیح نمیکند.
وزرا و مدیران باید بدانند، بحرانهای ایجاد شده بیش از توان و تصمیمات فردی و یا مدیران موجود است. بقای یک سازمان به تضارب آرا و نظریات است، نه انحصار فکری و گروهی و این آفت امروز سازمانهای ماست.
و از همه بدتر اینکه مدیران برای آنکه به حرکتهای فردی خود ادامه دهند، سعی بر کوچک کردن و بیتأثیری بحرانهای خارجی بر کشور مینمایند. در حالی که از روی آثار موجود میتوان فهمید که این بحرانها چه تأثیری دارند و آمار و اطلاعات ارائه شده خود مبین این مطلب است و سازمانهای رسمی همگی از این آثار مطلعند. همانگونه که تغییر یک مربی در شرایط بحرانی یک تیم ورزشی، علاوه بر شوک مثبت روانی، تاکتیکها را عوض میکند، مدیریت امروز کشور نیازمند این شوک مثبت روانی است. مشکل امروز این مدیران نه فقط این است که در این جهت حرکت نمیکنند، بلکه به مجموعه راهحلها و نظریات کارشناسان در رسانهها هم گوش نمیدهند و به عقیده اینجانب حالا که نهادهای رسمی قادر به وادار کردن مدیران به حرکت در این جهت نیستند، رسانهها تنها منبع قدرت برای وادار کردن آنان به حرکت به سوی یک مدیریت اثربخشند و این باور همه متخصصین و کارشناسان شده و به همین دلیل هجوم این متخصصین به رسانهها به همین دلیل است و این غنی بودن رسانهها از متخصصین و گزارشات، مصاحبهها و مقالات تخصصی را در هیچکدام از سه دهه گذشته مشاهده ننمودهایم. اگرچه این امر یک نشان مثبت از تأثیر رسانه به عنوان رکن چهارم مشارکت ملی است، لیکن نشان منفی آن فقدان جایگاهی در مدیریت کشور برای این متخصصین و در نتیجه سوءمدیریت یا بحران مدیریت است.
*قائم مقام سابق شرکت ملی نفت