آدرس پست الکترونيک [email protected]









یکشنبه، 9 بهمن ماه 1390 = 29-01 2012

دو شعر و یک مطلب؛ بمناسبت جشن ملی سده

آواز ِ برف در جشن ِ سده

از: آبتین آیینه

با آوازه ی دلدادگان ِ دهه ی دیدار ِ بهمنگان
در دیدگان ِ پگاه ِ پردیس ِ زمستان
با یک سبد سده پُر از سپیده دم ِ باختری
از بستر بدر شدم
پنجره را باز گشودم
چشمانم در سپیده ی سیمای سیمین ِ سده
بیدار شد
برف بر تندیس ِ نگاه می پیچد
آواز ِ دانه هایش
خوش خوشان ِ سپیده را می نوشد
و بر آب گون سیمایش بال می کشاند
تا آوای پردیس پروانه ی آرزو
بر زبان ِ یخ بسته ی درخت بانو باز نشیند
تا سپید بخت آتش روی آبگینه دست
زبانش سبز گردد
بدینسان
بند بند ِ سبد را
در جشن ِ سده
با دانه های انار می آرایم
آنرا پُر از بوسه های پیچشی ی آتش
در نگاه ِ دیبای دلدادگان ِ دلاورمی سپارم
تا هر هنگام با بانگ ِ بلند ِ بهمن،
سیاهی را در آتش ِ سده
سپید گردانم
تا بیدار خوابم برد.
تا شاهین ِ شانزده ِ آذر
بازهم پس از آذر با آذر
پارگی و فروپاشی ی دیوان ِ اسلامستان،
فرو ریخته در فرتورهایی گسسته
در کوهسار ِ آتش خشم ِ خسته ی میهن
در دودستان ِ هیچ ِ هیچستانشان
آتشستان گردانیم
تا پیمان ِ پیوند ِ دهه ی دی را
در جشن ِ سده برافروزد
تا آذر را
بر بام ِ هر خانه ی ایرانشهر
آذر بر زین،آذرخش گرداند
تا اسفند ماه،
واپسین ماه ِ ماندگاری ی پس ِ واپسین ِ تاراج ِ بهمن
اسفندگان، چشم اسفندیار ِدیوان ِ الله گردد
تا آزادی را آزاد،
در نگین ِ هر نگاه نگاهبان باشیم
تا ایران ِ تو ایران ِ ما، ایران ِ همه،
در نگین ِ نگار ِ گیتی گسترده گردانیم.

کوتنبرگ- سوئد

سده*

از: شکوه میرزادگی

کدام سده
از حافظه ی کيهانی من گذشته ای
که اسم شب را نمی دانم
و ميان مهربانی و آتش سرگردانم؟

در کدام جاده ی کهکشان
نوازشم کرده ای
که تا ابد در عطر ستاره غوطه می خورم؟
***
شب آتش است امشب
مِه می پوشم و
در خواب های خوش ات می گردم؛
ـ باغ خدايان است
يا گذرگاه سيب و عسل؟ـ

کشمکشی است
ميان خورشيد و ماه
بلور آتش می ريزد
بر شب
و موج پا می کوبد بر ساحل
***
ميان بوسه ماهی و آب
مرا به خانه ی آتشفشان ببر

29 ژانويه 2008

*از مجموعه شعر وقتی که سنگ عشق می خوریم


آتش ِ جشن ِ سده، فروغ ِ مهر ِ میهن است

از: هرمز مهررام

ســده آمد که طـرب را سـر و سالار بـود
شـــادمـــانی را زيــــن پس بر ِ ما يار بـود

آتش‌ جشن سده، آتش مهـر ‌وطن است
کــاندرين خاک، نخواهــد که شب تار بـود

نیاکان ایرانی ما، در مجموع و به نسبت زمان خود انسان های خردمندی بوده اند. حتی در آیین های مذهبی آن ها نشانه هایی از این خردگرایی وجود داشته است, شادخواری، خوب زیستی،مهرورزی، همراه با کار و آبادانی در بیشتر آیین ها ضروری شناخته می شده است. امروزه دانش روانشناسی این گفته را پذیرفته است که آنهایی که در روزگار زندگیشان، شادی و آسایش را در کنار کار و کوشش ندارند، از بیماری های روانی و افسردگی رنج می برند و همین در زندگی کاری آنها نیز بازتاب دارد. و در یک نگاه کلان، در همبودگاه و جامعه ای که مردمانش روزهای بی کاری و آرامششان را با جشن و خوشی نمی گذرانند، چرخ های آن سامان بر مدار پیشرفت نمی چرخد.

در فرهنگ ایران ما، جشن ها جایگاه ویژه ای داشته و دارند و این هم با ویژگی جغرافیایی ایران پیوند دارد و هم با ویژگی درونی و روانی مردمانش. مردم ایران سرشتی شاد دارند و شادی در خون آنان است و سرزمینشان هم سرزمین شادی و امید است. شادی از پیروزی ها و امید به روزهای خوش و بهتر.
جشن ها به ایرانیان پایداری، استواری، همیاری، شادکامی و اندیشگی را می آموزند.
دیگر کارکرد جشن ها، گردهمایی و دور هم بودن است که خود روحیه ی اجتماعی آدمی را بالا می برد و او را از یک انسان گوشه گیر و فراری از دیگران، به انسانی اجتماعی دگرگون می کند. این ویژگی جشن ها، به ویژه در زمان تازش بیگانگان، خود ابزاری بوده برای گردهم آمدن و بسیج شدن مردم و آزمون پایداری دربرابر سختی ها. به گفته ی "ابن اثیر" در "کامل الاتواریخ": "...‌در برگزاری‌جشنها، احساساتِ‌ ميهنی به اوج می‌رسيد و دستگاه های خلافت و حکومت را به بيم و ترس و چاره‌انديشی وا می‌داشت..."

در دهه ها و سده های آغازین کشتار و تازش تازیان و آورده شدن اسلام به ایران مان، یورشگران تازی، چون می دانستند جشن ها چه اثری بر آرمان و توان ایرانیان و پایداری آنان دارند، کوشیدند که از برگزاری جشن های کهن به ویژه نوروز، مهرگان، سده و سوری، زورمدارانه پیشگیری کنند. اما زهی خیال باطل که چه بسیار چنگیزها و تیمورها و همانند آنان آمدند و رفتند و جشن ها ماندند و ماندند تا به همگان نشان دهند که به گفته ی حافظ:

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی هستی، دوام مــا

نوشتارهای تاریخی نشان می دهد که جشن سده حتی تا قرن ها پس از یورش تازیان و مغولان برگزار می شده و اندک اندک از گستردگی برگزاری آن کاسته شد، تا آنجایی که می رفت به دست فراموشی سپرده شود، تا اینکه در سد سال و به ویژه چند دهه ی گذشته، موج ایرانی دوستی و بیداری فرهنگی ایرانیان سبب شد که برگزاری سده بهتر و گسترده تر انجام گیرد و به شادمانه می توان گفت که امروزه سده در کنار نوروز و مهرگان باشکوه برگذار می شود.
اما، ساز و کار دیگر جشن ها، همانا بهره گیری از آنها برای "آشتی کنان" و جایگزینی مهر و دوستی به جای کین و دشمنی بوده است. به گونه ای که امروز در میان مردمان در سراسر ایران، شگون در آن است که با فرارسیدن جشن بزرگی چون نوروز میان کسی کینه و کدورت نباشد.

و سرانجام، ویژگی اساسی جشن های ایرانی در هم سویی آنها با خویشکاری نگاهداری و پاسبانی از طبیعت و بخش های گوناگون آفرینش است. آتش نیز که به عنوان یک از عناصر چهارگانه شناخته می شود، بایستی به دست ایرانیان پاک و پاکیزه نگاه داشته شود. بدین روی، ایرانیان نه تنها آتشی را که برای جشن و نیایش می افروختند، گرامی می داشتند، بلکه می کوشیدند در آتش شعله ور برای پختن نان و خوراک، چیز آلوده ای در آن ریخته نشود و برای همین در نانوایی یا خورش خانه (=آشپزخانه) کلاه سپید بر سر می گذاشتند. (و سنت کلاه بر سر نهادن نانواها که تا به امروز، برجای مانده از همان دوران است)

سبب نام گذاری "سده" و داستان های پیدایی این جشن

سده، از واژه ی "سد"(=صد) آمده است و همانگونه که هفته به چم هفت روز است و چله به چم چهل روز و پنجه به چم پنج روز و هزاره به چم هزار سال است، سد هم به چم سد روز است و با واژه ی تازی قرن همسان است.
سبب نام گذاری(=وجه تسمیه) جشن سده را می توان در انگیزه هایی چند جستجو کرد:

- گذشتن یک سد روز از زمستان بزرگ: می‌گويند ايرانيان کهن چون سد ‌روز از آغاز زمستانِ ‌بزرگ می‌گذشت، به برپايی جشن و شادی و افروختن آتش می‌پرداختند. آنان می‌پنداشتند که در اين روز توان و زور سرما به پايان رسيده‌است. (ايرانيانِ‌کهن، سال را دو بخش می‌کردند: يکی تابستانِ بزرگ که هفت ماه و از آغاز فروردين‌ماه تا پايان مهر‌ماه و ديگری زمستانِ بزرگ که پنج ماه و از آغاز آبان‌ماه تا پايان اسپند يا اسفند ماه بود. در اينجا، همان زمستان بزرگ را می گوييم. در اين باره منوچهری در سروده ای می‌آورد:

بــر لشکر زمستــان نــوروز نـامـــدار
کرده‌است رای تـاختن و عـزم کارزار

وينک بيامده‌است به پنجاه روز پيش
جشن سـده طلايــه نــــوروز نـامـدار

- در ازای پنجاه روز و پنجاه شب از نوروز: (گفته ی ابوریحان بیرونی در "التفهیم") منوچهری در این بار می سراید:

و نـيک بيـامدست به پنجاه روز پيش
جشن سده، طلايه ی نوروز و نوبهار

- یافتن راز افروختن آتش به ذست هوشنگ شاه به همراه سد تن از همراهان در کوهی و نمودار شدن ماری سیاه بر ِ آن و سپس پیداش روش افروختن آتش در شاهنامه که البته اشاره به سد تن همراهان هوشنگ در شاهنامه دیده نمی شود اما در جاهای چون "برهان قاطع" از ابن خلف تبریزی به این انگیزه اشاره شده است. در شاهنامه آمده است:

یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس هــم گروه

- در ازای یک سد روز از این روز تا زمان گردآوردی و برداشت غله و دانه در نزدیکی پنجاه روز پس از نوروز و یا بیستم اردیبهشت کنونی.

- به یک سد تن رسیدن شمار فرزندان گیومرث –نخستین انسان- از دیدگاه آفرینش ایرانی: "ابن خلف تبریزی" در "برهان قاطع"، از دیدگاه داستان های شاهنامه، آورده است که گیومرث در چنین هنگامی، سد تن از فرزندان دختر و پسر خود را به جشن نشاند و آنها را سامان رسانید. در آن شب آتش بسیار افروختند و شادی فراوان کردند..."

- زاده شدن سدمین فرزندِ جفت داستانی ایرانی: از سر و همسر باستانی ایران –مشیه و مشیانه- سد فرزند زاده می شود و گویند این جشن به انگیزه ی آن سد فرزند برگزار می شود. ("گردیزی" در "زین الاخبار")

- رهایی سد تن از مرگ به یاری "اَرمایل": هاشم رضی در اين باره و بنا بر نوشته ی گرديزی می نويسد:
"و اما سبب افروختن آتش در اين جشن چنان است ‌که‌"ارمائيل"، وزير ضحاک و مردی نيک سيرت و پاک سرشت بود. ماموريت داشت هر روز دو مرد را گرفتار کرده و به دژخيم سپارد تا از مغز سرشان برای بيوراسب و مارهای شانه اش، غذا و معجونی بسازد. ارماييل برای جلوگيری از کشتن مردمان، هر روز يکی از دو تن را رها کرده و می گفت تا پنهان شود و به کوه دماوند برايشان مامن و پناهگاهی ساخته بود که کسی خبر نداشت. چون فريدون بر بيوراسب ماردوش پيروز شد، اين مردمی که به وسيله ی ارماييل آزاد شده بودند، به يک صد تن می رسيدند. ارماييل به نزد فريدون رفت و از پيروزی او اظهار شادمانی کرد. اما فريدون به او روی خوش نشان نداد. ارماييل واقعيت را بيان کرد که چگونه هر بار، يکی از آن دو کس را آزاد کرده و به کوه دماوند پناه داده است. فريدون به وی و گفته اش اعتماد نکرد. پس چند تن را فرستاد و آن مردمان را بفرمود تا شب هنگام هر يک جدا گانه آتشی افروختند و يک سد شعله ی آتش در آن شب ار کوه دماوند فروزان شد چنانکه همه بديدند. آنگاه فريدون به راستی حادثه آگاه شد و از ارماييل دلجويی کرد و ولايت دماوند به او سپرد".

در شاهنامه ی فردوسی، داستان بدينگونه نيست، و "ارماييل" پاکدين، به همراه "گرماييل" پيش بين دو آزاده ی ايرانی پس از رايزنی با يکديگر راهی برای از مرگ رهانيدن نيمی از جوانان پيدا می کنند و برای رسيدن به چنين آرمانی خود را در پيشه ی خواليگری يا آشپزی، به ضحاک نزديک می سازند و بر پايه یآن راه چاره، هر‌روز جانِ يک‌جوان را از‌مرگ رهايی می بخشند و "کُرد"ها، بنا بر نوشته ی شاهنامه از ان نژاد هستند.

دو پاکيـــــزه از گــــوهر پـــادشا
دو مـــــرد گــــرانـــمايـه و پارسا

يکـی نــام ارمــاييـــل پـــاک دين
دگـر نـــام گـــرماييـل پــيش بين

ازين گونه هر ماهيان سی جوان
ازيشـان هـمی يــافتنـــدی روان

کنون کـــرد از آن تـخمه دارد نژاد
که زآبــاد نـــازد به دل بــرش يـاد

- روزِ از‌ميان برداشتن‌"‌اژی‌دهاک" يا ضحاک بد‌نهاد و سرآمدن حکومت بابلیان در ایران، و سد روز پس از به بند کشيده‌شدن او در کوه دماوند: اين روز برابر است با سدمین روز رهايی ايرانيان از ستم ضحاک ماردوش و به بند کشين او در کوه البرز. و روزی که او از مطان برداشته می شود."نوروزنامه"، "شرح بيست باب" از "ملا مظفر"، منجم شاه عباس، ملامظفر برگزاری جشن را در آغازِ‌ دومِ ‌بهمن دانسته که با گذشت زمان به ده بهمن رفته است .

پاره ای از دیدگاه ها پیرامون پیدایی جشن سده هست که در اینجا به برخی از آنان چشمزد می شود:

- هوشنگ شاه، راه افروختن آتش –این بزرگترین یافته ی آدمی- را به طرز شگرفی می یابد: بنابر شاهنامه، این کارنامه ی راست و درست تاریخ نیاکان، در داستان هوشنگ، زمانی که مار سیاه و ترسناکی در برابر شاه پدیدار می شود، او دست به سنگی می برد تا مار را بترساند و گروه را از آزار مار برهاند، با پرتاب سنگ، مار (که همواره نماد سیاهی، تیرگی و سردی است) می گریزد و همزمان با گریز مار سیاه و زشت، سنگ (که پس از شناخت آن به دست آدمی، ابزار کار و شکار می شود) بر تخته سنگ کوهسار می خورد و می ساید و از سایشش، جرقه پدید می آید و چون اخگر کوچک آتش به بوته های خشک کنار سنگ ها بر می خورد، آتش پدید می آید. آتش پدید آمده، تاریک را با نور و سرما را با گرما نابود می کند.

نگرشی به این رویداد، چند اندیشه را اندر یاد می آورد:

1) مار و اژدها در فرهنگ ایرانی، بیش از آنکه جنبه ی داستانی داشته باشد، به راستی پدیده های پیرامونی اشاره دارد و آنگاه که این گفتارها، زبان رمز و نماد می یابد، آدمی را به چیزی دورتر از واقعیت می رساند! پس همانگونه که اژدها، نماد کوه آتشفشان است و غرش و جوشش آن با پدیده های آتشفشان ها می خواند، مار نیز نماد پلیدی و زهر آن نشانه ی اندیشه ی نادرست و رنگ سیاهش نماینده ی تاریکی است.

2) داستان هوشنگ و پیدایش آتش، درس دلاوری دربرابر دشمنان و نهراسیدن از آسیب و سیاهی آنان است. زیرا، مار سیاه که نماد تاریک اندیشی است به خودی خود می تواند انگیزه ی جنبشی براندازنده و از میان برنده خودش باشد (نبود نور در نبود تاریکی است و نبود تاریکی در نبود نور) از سوی دیگر، اثر پذیری سنگ بر سنگ دیگر و واکنش مار از برخورد و سایش دو سنگ، بیانگر آن است که با چیزهایی غیر زنده همچون سنگ می توان آبادی و آزادی ایران را آفرید و نابودی و گرفتاری را از میان برداشت.

3) در شاهنامه آمده است که از دهان مار سیاه، دود بیرون می زد و از آنجا که دود از سوختن و آتش بر می آید. پس می توان دریافت که داستان پیدایی آتش، نخست: روش نوین آتش افروختن را به هوشنگ می آموزد وگرنه دود در دهان مار، که شاید نماد همان کوه های آتشفشانی باشد، بوده و چیز غریب و شگفتی نبوده بلکه روش درست افروختن آن به دست هوشنگ رمز گشایی می شود. دو دیگر: اساسی ترین آرمان چنین داستانی، آموزش چیرگی نور بر تاریکی و اندیشه ی نیک بر اندیشه ی پلید است. چرا که مار و جانوران غیر سودمند دیگری، نماد نابودی جانوران سودمند هستند.

یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس هم گروه

پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه‌رنگ و تیره‌تن و تیزتاز

دو چشم از برِ سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره‌گون

نگه کرد هوشنگ با هوش و هنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ

به زور کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست

برآمد از سنگ گران سنگ خُرد
همان و همین سنگ بشکست گرد

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

نشد مار کشته و لیکن ز راز
ازین طبعِ سنگ آتش آمد فراز

جهاندار پیشِ جهان‌آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین

که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد

بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی

شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه

یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد

ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار

کز آباد کردن جهان یاد کرد
جهانی به نیکی از او یاد کرد

- همزمانی جشن سده با آغاز چله ی کوچک زمستان: جشن سده، همزمان با چله ی کوچک برگزار می شود. چله ی بزرگ با جشن "شب چله" می آغازد که آزمون گذار از بلندترین شب سال و انتظار رسیدن روشنای سپیده دمان است. چهل روز پس از چله ی بزرگ، چله ی کوچک است که از آغاز آن جشن سده و پایان آن جشن نوروز است. سبب چنین نگرشی شاید آن باشد که دیو سرما، که نتوانسته در چله ی بزرگ به باشندگان صدمه ای برساند، در چله ی کوچک نیز نمی تواند چنین کند و برای همین، مردمان با برپایی جشن سده، به طعنه و کنایه به چله کوچیکه نشان می دهند که آماده اند تا با شادی و جشن، به پیشواز نوروز بزرگ بروند. البته در میان بختیاری ها داستانکی هست که براساس آن اگر در خلال چله ی بزرگ، بارندگی نشود و ناگهان چله ی کوچک سرد شود، چله بزرگه، به چله کوچکه می گوید:
"چله به دادُم برس، آفتاب بُهیت کشتُم" (چله به دادم برس که از نبودن آفتاب مردم)
یا می گویند: "هفده پیش از چله، اگه بَشَن زد، زد. اگه نزده می ره هفد بعد از چله" (اگر هفده روز پیش از شب چله بارندگی نشود، هفده روز پس از آن چله روی می دهد!)
در کنار چله ی بزرگ و چله ی کوچک، "چار و چار" را داریم که برابر است با چهار روز از چله ی کوچک و چهار روز از چله ی بزرگ:
"اول چار و چاره، هم عید و هم بهاره!"

- یکی از سه جشن بزرگ و ملی –نوروز، مهرگان و سده- و بزرگترین "آذرجشن": جشن سده، پس از نوروز و مهرگان یکی از سه جشن بزرگ در سرزمین ایرانویج و یکی از چهار جشن بزرگ آتش(=آذرجشن) است.

- روز پیروزی "زو" پسر "تهماسب" بر "افراسیاب" تورانی که براساس گفته های شاهنامه و اوستا، جنگاوری با تخمه ی پلید و ایران ستیز بوده است: (به دست او سیاووش جوان پاک و دلیر ایران کشته می شود) در "بلوغ الارب" از سيد محمد شکری، سبب جشن را بيرون راندن افراسياب تورانی از فارس به توران آورده‌است.‌ "نوبری" در "نهايه‌الارب" می‌نويسد :"ايرانيان جشن سده را در پايان روز دهم، يعنی پايان آبان‌روز از بهمن ماه و شب يازدهم برگزار می‌کنند و برآند که افراسياب، بابل را فتح کرد و بساط حکومت بگسترانيد، به ستم و بيداد بنا گذاشت و فساد فراوان گشت. زو، پسر تهماسب در اين هنگام با وی پيکار آغاز کرد و او را به بلاد ترک پس راند. اين اتفاق در آبان روز از ماه بهمن روی داد و ايرانيان آن را با شادمانی جشن ساختند و آن جشن سومين عيد بزرگ آنان قرار گرفت پس از نوروز و مهرگان…"

سده روز به قتل رساندن "مرآويج" يا "مردآويز" زياری نيز هست. در "مجمع التواريخ"، آمده است که، "مردآويز" مردی بسيار ميهن دوست بود آرزو داشت ايران را به بزرگی و شکوه زمان باستان باز گرداند. بزرگترين جشن سده در زمان اين مرد بزرگ "مردآويز" زياری و در شهر اصفهان برپا شد. و درست پس از برگزاری اين جشن بر اثر خيانت و توطئه‌ای او را در حمام کشتند.

آیین های برگزاری جشن سده از گذشته تا به اکنون

در ایران باستان، این جشن بزرگ ملی در روز دهم بهمن ماه در گاهشماری کنونی که برابر با روز مهر (شانزدهم بهمن خورشیدی) است، نزدیک رفتن آفتاب، با آتش افروزی و سرود خوانی و دست افشانی و پایکوبی برگزار می شد و ایرانیان از هر گرایش و باوری آن را گرامی می داشتند. پس از یورش تازیان و برچیده شدن دودمان ساسانیان باز هم این جشن بسان دیگر جشن های ملی ایران از رونق نیفتاد و ه ر سال برگزار می شد. کهن ترین و شکوهمند ترین جشن سده در دوره ی پس از اسلام، به دست مردآویج زیاری بود که در سال 323 ماه شیدی در اصفهان روی داد و نویسندگان ایرانی شکوه آن را در تاریخ نگاشته اند. در پایان سده ی چهارم، در زمان محمود غزنوی، دوباره این جشن رونق یافت. عنصری، در یکی از جشن های سده که از سوی محمود برگزار گردید، قصیده ای سورد که با این مطلع می آغازد:

سده، جشن ملوک نامدار است
ز افریــدون و از جـم یادگار است

ملک شاه سلجوقی، در سال 484 ماه شیدی، سده را در بغداد! جشن گرفت و دانشمند نامور ایرانی –خیام- در "نوروزنامه" آشکار می نویسد: "...هر سان تا به امروز آیین آن (سده) پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می آورند..."

امروز نیز ایرانیان در سراسر گیتی، به ویژه در ایران و در میان هم میهنان زردشتی، این جشن به گونه ی آبرومندانه و ایرانی برگزار می شود. و یکی از جاهای کهنی که نزدیک 50 سال است جشن سده، پشت سر هم و به سامان برگزار می شود، "کوشک ورجاوند" در نزدیکی کرج است.

آتش نیایش، یکی از بخش های زیبای خرده اوستا، دستان سرای داستان سده ی بزرگ می شود:

"ای آذر ِ اهورامزدا، ای فرّ ایرانی مزداآفریده!
درود بر آفریدگار همه ی آفریدگاران جهان. خشنودی اهورامزدا و شکست اهریمن، آشکار شود..."
(آتش نیایش، بند 20)

پیشاپیش موبدان سه دختر و سه پسر سپیدپوش که بانویی لاله روشن به دست را همراهی می‌کنند، دیده می‌شوند. این هفت تن نماینده‌ی هفت فروزه‌ مینوی (اورمزد، وهمن، اردیبهشت، شهریور، سپندارمذ، خورداد و اَمُرداد)اند.

آن هنگام که خورشید در باختر فرو می رود و تاریکی جایش را به روشنی می دهد، خانمان آریاییان را دربرگیرد، موبدان سپیدپوش، بر لب گاهان‌خوانان و بر دست آتشدان و بَرسَم، دست در دست یکدیگر، به همراه آواز سرنا و دف به گرد هیمه انباشته شده برای سده، سه دور (به نشانه اندیشه، گفتار و کردار نیک) می‌گردند و بر آن آتش می‌نهند تا فروغ آتش، تیرگی را درنوردد و روشنایی را نوید دهد.

***

آتش که در فرهنگ ایرانی یادآور نبوغ ایرانیان و همواره آخشیجی سپندینه در جشن ها است، در پهنه ی گسترده ی ادب نهان گرایانه ی پارسی، ساز و کاری دیگر یافته است؛ "آتش دل"، "سوز دل" و... واژه هایی که بیشتر از آنها سوز و سوگ دریافت می شود:

سینه از آتــش ِ دل در غــم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

اما، آتش مهر ایران، که گرمایش کشنده ی سرمای رفته بر جان اهوراییش و نورش نابودکننده ی تاریکی های بیگانگان است، همیشه روزگار روای این روایت بوده که هیچ سردی و تیرگی مانا و جاودان نیست و از پس شب های سخت رفته بر میهن، روز سپید می آید.

در پایان، سروده ی جشن سده از دکتر محمد دبیرسیاقی پیشکش به همه ی عاشقان ایران:

ســده آمد که طـرب را سر و سـالار بود
شادمــانی را زين پـس بـرمـا بـار بود
چه گراميست مهی کـــز پس هجران دراز
با برافـــروخته رخ آيـد و بيمــار بود
سـده‌ی فـرخ ما پـار سفـر کرد و برفت
آمده اينـک و محبـوب تر از پـار بـود
خوب رخساره بود اين ‌سده، زان چهره‌ نهفت
رخ نهفتن مگـر از خـوبـی رخسـار بود
بر رخ جشن ســده گرچه زمستان دربست
پرتو‌ چهــره‌ی ‌او گفت که ايـن يـار بود
گر ز سرما فسرد جان و شود چهــره کبود
سـده چونست که با روی چـو‌ گلنـار ‌بود
هست ازآن رو‌ که‌ به ‌دی تاخته‌ اين‌ پيک ‌بهار
آتش افــروخته، کاينک گـه پيــکار بود
آتش اندر دل بهمن چه بود، هسـت يقيــن
شـــرری کش ز پدر در دل همــوار بود
پور نشنيدم پيش از پـــدر آيد به وجـود
آمــده بهمن و خــود پــور سپندار بود
اين زمستان ز سـده يافته رونـق، ورنه
خود تو دانی‌ که زمستـان برما خار بود
نه زمستان بر اين جشن سده هست حقيـر
و دگـر فصل و مهی ‌کـو ‌را مقـدار‌ بود
سرخ گل وقت بهار ارچه بود مايه‌ی نـاز
لاله‌ی ســرخ قبـا شـاهـد بازار بود
گر به تابستان خورشيد دل افروز به مهـر
گرم رو، ديـر گـذر، نيکو ديــدار بود
در خـزان چهـره هماننده‌ی مهتـاب کند
يا چو دل‌ باختگان لاغـر و بيمـار بـود
اين سده، آتش افروخته دارد، کـه درست
لاله رخ، گرم اثر، عـاشق کـردار بود
چيست اين جشن ســده، آتش افروخته‌ای
که دل سوخته از مهر بـدو يــار بود
گرچه اين آتش ما اندک و خرد است ولی
هست مشتی که نماينـده ی خـروار بود
آتـش خرد مبينيد و فروغش نگــريد
که چو طاووس سراپـايش به انگار بود
چون به‌ گز درفکنی آتش، با ‌وی به نخست
نه بيـاميزد و نه از وی بيــزار بود
سپـر از دود به سر گيرد و در کار آيد
راستی گويی ‌که يکی گرد هشيوار بود
اندک‌اندک چـو توان گيرد گردد جبار
هنر است اين‌ که زبون مردی ‌جبار ‌بود
شعله‌ی آتـش رخشان در افتاده به دود
همچـو نيلـوفـر گرد گل بربار بود
يا ز کلک هنری مردی بر لوح کبـود
نقش رخسار پـری چهـری عيار بود
يا بـر اين گنبد مينـايی و ا‌يوان بلنـد
رخ افــروخته‌ی ثابت و سيـار بـود
يا که بر چهره‌ی سيماب ‌وش ابر، درخش
با گـدازيده زر ريختـه بر قار بود
آتش و دود چـو آميختـه باشد، باشد
نقشی‌از زر ‌که ‌به گرد ‌خـط ‌تومار‌بود
با چنان بيم و رجا، دوری و ديداری و يا
جنـگ با آشتـی يــر دل‌آزار بود
ز بر آتـش، آن دود سيـه پنـداری
ز بر گنج زر ناب، سيــه مـار بود
و‌آن فروغی که بتابد ز دل دود چنـان
نگـه بـاز‌پـس شوخی، زی ياربـود
گل بی خار نديدی، نگر اين آتش کـو
خار‌را سوزد ‌و‌خواهد گل ‌بی ‌خار ‌بود
آتش اين کار نتاند کند، ايرا گر نيست
خار را کار بـدو، خارا را کـار بود
خاره را کار چه با آتش؟ هان نشنيدی
کو سـر آغاز پـديـد آور اين نار بود
نه پديد‌آور آتش بود اين تيـــره نهاد
با همه سنگ‌دلـی، ناز نگهــدار بود
آتش اندر دل سنگ است نهان زانکه درست
دل هـر زره نمـاينــده‌ی دادار بود
از دل سنگ بخواه آتش و زنهار مخواه
گرميی از دل بی‌مهر، که دشوار بود
آتش‌جشن سده، آتش مهـر‌وطن است
کاندرين ملک نخواهد که شب تار بود
در‌چنين‌جشن‌طرب، آری خورشيد‌دگـر
گـر بتــابد ز دل خاک سزاوار بود
خرم‌است‌اين‌سده‌و‌شادروان‌بادکه‌کفت
"شب جشن سده را حرمت بسيار بود"

آتش مهر ایران فروزان باد
سده بر همگان شادان باد

===
برگرفته از:

شاهنامه ی فردوسی
اوستا
تارنمای شاهنامه و ایران




Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: