روزنامه شرق: خروج نخبهها از كشور، فرار مغزها همان مهاجرتي است كه از سرزمين مادري، صورت میگیرد.دكتر محمد عليزاده، مسوول سابق بررسي جمعيت در سازمان برنامه و بودجه و نيز رييس كنوني سازمان ملي استعدادهاي درخشان معروف به سمپاد است. با او از تاريخچه عبارت فرار مغزها در ايران، عوامل رانشي نخبههاي ايراني و اثر مهاجرت اين نخبهها بر فرآيند توسعه در كشورمان گفتيم.
آقاي دكتر، بحث خروج نخبهها از كشور، شايد ساليان درازي است كه در ايران وجود دارد، اما به عنوان نخستين سوال ميخواهم از شما بپرسم، از كجا ميتوان پي برد كه به راستي نخبهها از كشور خارج ميشوند يا نه؟
به نظرم بهترين راه فهم اين مطلب، آمارهايي است كه كشورهاي دريافتكننده نخبگان ما منتشر ميكنند و تا آنجا كه ما بر اسناد و مدارك كندوكاو ميكنيم، عمده كشورهاي دريافتكننده مغزها و نخبههاي ايران، آمريكا، كانادا، انگلستان، فرانسه، هلند، آلمان، نروژ، بلژيك، سوئد و استراليا هستند. اين آمارها نشاندهنده آن است كه كشورهايي كه نخبگان ما را دريافت ميكنند، كشورهاي پيشرفته و ابرقدرت در جهان هستند. خود اين موضوع براي ما بسيار مهم است كه نخبههاي ما جذب كشورهاي درجه دو در اقتصاد جهاني نميشوند. يعني مقصد نخبههاي ايراني همواره كشورهاي پيشرفتهاي هستند كه بالاترين سطح رفاه اجتماعي، اقتصادي و بالاترين درآمدهاي سرانه را دارند.
آيا آمار خاصي در مورد تعداد نخبههايي كه سالانه از كشور خارج ميشوند، در دست هست؟
ببينيد، بايد دقت كنيد كه همواره دو دسته نخبه از كشور خارج ميشود؛ يكي آن دسته نخبگاني كه از دانشگاهها و مدارس ايران براي ادامه تحصيل جذب دانشگاهها ميشوند و يك دسته آن نخبگاني هستند كه متخصص محسوب ميشوند. يعني در كشورهاي مقصد ديگر وارد محيط تحصيلي نميشوند بلكه جذب بازار كار ميشوند. اينها معمولا در سرشماريها مشخص ميشود و چون سرشماريها معمولا هر چند سال يكبار انجام ميشود، برخي كشورها اصلا سرشماري نميكنند و به نمونهگيريها اكتفا ميكنند. اما اين مسلم است كه تعداد مهاجران نخبه ايراني به خارج از كشور بسيار بالاست. اين را حتي از روي تعداد افرادي كه هنوز در ايران هستند و براي مهاجرت اقدام كردهاند و به اصطلاح پشت درهاي سفارت ايستادهاند، ميتوان فهميد. اين ارقام بسيار بالاست.
در رنكينگهاي بينالمللي هم ايران در رتبههاي اول يا دوم صادركننده نخبههاي نفيس جهاني قرار ميگيرد. اما اگر بخواهيم با وجود همه اعداد و ارقام متفاوتي كه اعلام ميشود، منطقيترين آنها را بيان كنيم، سالي بين 50 تا 80هزار نخبه و متخصص در مجموع از ايران خارج ميشود.
به نظر ميرسد كه خروج متخصصان نگرانكنندهتر باشد، چرا كه دولت خرج متخصص شدن آنها را داده است...
دقيقا. يعني دولت جمهوري اسلامي در ساليان دراز هزينه پرورش اين افراد را داده است و اين افراد را از يك ماده خام به يك متخصص تبديل كرده است. در اين بحث اصلا هم كاري به نحوه و نوع نظام آموزشي كشورمان و درست و غلط بودن آن نداريم. اما اين يك واقعيت است كه ايران به راستي يك كشور نخبهپرور است. ما اكنون در سازمان خودمان (سازمان ملي استعدادهاي
درخشان/سمپاد) بچههاي تيزهوش را پرورش ميدهيم و جشنواره خوارزمي را برگزار ميكنيم اما هرگز نميتوانيم از اين بچههاي المپيادي و تيزهوش بهرهبرداري درستي در امور داخلي كشور كنيم.
آقاي دكتر، ميخواهم كمي به عقب بازگردم و درمورد زمان پيدايش عبارت «فرار مغزها» يا همان خروج نخبهها از شما بپرسم. اين عبارت از چه زماني در ادبيات فارسي كاربرد پيدا كرد...؟ اين عبارت دقيقا چه معنايي دارد؟
فرار مغزها در واقع گريز نخبهها از يك كشور است. اما فرار مغزها يا در واقع همان «زهكشكردن مغزها» پيش از انقلاب هم وجود داشت. در آن زمان، بخشي از نخبگان و برخي از ثروتمندان براي تحصيل به آمريكا، آلمان و فرانسه ميرفتند و حدود 80درصد آنان، پس از دريافت مدرك تحصيلي بازميگشتند. در جمعيتشناسي، بحثي با عنوان «رانش و كشش» وجود دارد كه دليل بازگشت نخبگان در آن زمان و عدم بازگشت نخبگان در شرايط فعلي را توضيح ميدهد. فرار مغزها يك نوع مهاجرت محسوب ميشود اما نام اين نوع مهاجرت، مهاجرت گزينشي است؛ مهاجرت ارزشمندترين سرمايههاي انساني. در اين گزينش ما دو مورد را بايد بررسي كنيم؛ نخست آنكه زمينههاي رانش يا فرار اينها چيست؟ و جاذبهها و موارد كشش در كشور مقصد چيست، كه آنها را به سوي خود جذب ميكند؟ چرا كه وجود عوامل رانشي به تنهايي كافي نيست. در سالهاي دهه 30، 40 و 50 بودند افرادي كه مهاجرت ميكردند، اما تعداد آنها بسيار بسيار پايين بود. (البته همان زمان پيش از انقلاب هم حدود يكصد هزار ايراني ساكن آمريكا داشتيم.) اما در آن زمان رقم مهاجرتها آنقدر پايين بود كه اثري روي فرآيند توسعه ملي نداشت.
چه عواملي باعث اوجگيري خروج نخبهها شده است؟
من بايد عوامل را به اقتصادي، اجتماعي و سياسي تجزيه كنم. براي مثال عوامل اقتصادي را در نظر بگيريد: نرخ رشد اقتصادي در اين سالها پايين آمده است. البته پس از انقلاب گاهي رشدهاي پنج يا شش درصدي را تجربه كردهايم، اما به هر حال باز هم نرخ رشد ايران پايين آمده است. در اين بين، يك مساله خود رشد است و مساله ديگر نحوه توزيع آن رشد است. خود رشد اقتصادي پايين و سوءرفتارها در نحوه توزيع رشد، به بيكاري در كشور دامن ميزند. همه اينها باعث شده «بازده اقتصادي كار» در كشور ما يكدهم آمريكا و يكپنجم
كره جنوبي باشد. بيكاري، كمكاري، هرز رفتن منابع، نابرابري اقتصادي و بسياري از اين عوامل نخبهها را ميرماند. خب؟ مگر نخبه با چه زندگي ميكند؟ با مغزش. پس قطعا از محيط زندگي خودش، بيش از ديگران تاثير ميپذيرد. گفته ميشود «عدالت اجتماعي» محور است. اما به راستي در عمل، دسترسيها به مواهب اجتماعي و حتي توسعه، نابرابر است. من كاملا به خاطر دارم كه ما در برنامه اول توسعه، به دليل وجود نيروي كم تخصصي و مهاجرت همين نخبهها، سياستهايي را اتخاذ كرديم كه نخبهها جذب كشور خودمان شوند. نهادي براي اين كار تشكيل شد، كه سراغ نخبههاي خارج از كشور رفتند و آنها را براي كار در داخل كشور، دعوت كردند. باور كنيد كه برخي از اين افراد تا شش ماه هم دوام نميآوردند چرا كه ساختار اداري و اجرايي، بوروكراتيك ايران، اين افراد را راند. ساختارهاي اقتصادي ايران، سد و مانع ايجاد ميكند. نخبهها به امكانات و شرايط مناسبي نياز دارند كه معمولا در ايران تامين نميشود.
پس به نظر شما آيا ميتوان گفت كه خروج نخبهها از ايران بر كند شدن فرآيند دستيابي ايران به توسعه اثر ميگذارد؟
دقت كنيد كه ممكن است موجب كند شدن اين روند شود اما هرگز مانع آن نميشود. هنگامي كه براي يك نخبه در كشور كار وجود ندارد و دولت نميتواند از انديشه و استعداد آن فرد استفاده بهينه كند، پس بايد اجازه داد كه جهان از آن به خوبي استفاده كند و منافع جهاني در ايران هم بازتاب خواهد داشت. تمام نوآوريها و اختراعاتي كه در سطح جهاني انجام ميشود، در آن كشور و پشت درهاي بسته نميماند.