در جستجوی زبان مشترک - الاهه بقراط
«پنجاه و هفتیها» نه زبان مشترک بلکه تنها یک جمله مشترک داشتند: «شاه باید برود!» امروز اما نمیتوان زبان را به شعار تقلیل داد. با وجود اختلافات نیروهای سیاسی ظاهرا بر روی یک اصل، توافقی ناگفته وجود دارد: آیندهای در راه است که در آن جمهوری اسلامی، دست کم به این شکل، نمیتواند وجود داشته باشد. این، الفبای آن زبان مشترک است. شکلگیری بقیه آن زبان، نه به مخالفان رژیم بلکه به خود حکومت و تا حدی کشورهای خارجی وابسته است.
*****
کیهان لندن 29 نوامبر 2012
الاهه بقراط
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
در جستجوی زبان مشترک
صحنه سیاست در ایران بسیار پیچیدهتر از آن است که گروهی یا فردی بتواند خود را به تنهایی تحلیلگر شرایط و راهگشای مشکلات و مسائل آن بشمارد. این موضوع در میان اپوزیسیون همان اندازه واقعیت دارد که در میان وابستگان و دلسوزان رژیم. رهبر جمهوری اسلامی نیز که در مخمصهای افتاده که بنیادش را خمینی گذاشت و او خویش را موظف به پیگیری آن میداند، نمیتواند درکی واقعی از این شرایط و ابزاری عملی برای برون رفت از آن ارائه کند به ویژه اگر این حقیقت را ببینیم که اساسا نگاه عقیدتی جمهوری اسلامی به مسائل سیاسی در تناقض با بنیادهای خردمندانه یک تفکر سیاسی قرار دارد. نقطه اوج نقش رهبر در «حکم حکومتی» خلاصه میشود که نه تنها راهگشا نیست بلکه اتفاقا به این منظور در اختیارات ولی فقیه جای داده شده که هر راهی را ببندد!
جنگِ اعلام نشده
با این همه بر اساس آنچه در مقاله هفته پیش در زمینه «عقلانیت» تفکر مدرن و «بی عقلی» تفکر سنتی و سلطه جو توضیح داده شد، رژیم ایران توانسته با برخورداری از تکنولوژی غرب و بهره برداری از منش و روش مسالمت جویانه جوامع باز، سیاستهای غیرعقلانی خود را در موارد بسیاری پیش ببرد. در این میان، اصرار بر پیشبرد برنامه اتمی که تا کنون به جایی نرسیده، فقط بخش کوچکی از عدم عقلانیت جمهوری اسلامی را نشان میدهد آن هم در حالی که خبرگزاری ها هفته پیش از تعطیلی نیروگاه بوشهر خبر دادند که روسها با بهره برداری میلیاردی، تا امروز داغ راه اندازی آن را بر دل رژیم ایران گذاشتهاند.
جمهوری اسلامی اما سالهاست با موشکپرانی از طریق حماس و جهاد اسلامی در غزه و حزب الله در لبنان، و هم چنین عملیات تروریستی در دیگر نقاط جهان، از یک سو هر بار توجه افکار عمومی را از خود منحرف میکند و از سوی دیگر با قدرت نمایی به بهای کشتار مردم بیگناه، به غرب نشان میدهد که تا کجا میتواند جنگی نامتعارف را سبب شود که هیچ حکومت عاقلی که سود خود را بسنجد، هرگز دست به آن نخواهد زد.
در همین موشکپرانیهای اخیر حماس نیز، دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی از جمله در رسانههای وابسته به حکومت، جنبه بیمارگونه سیاستهای جنگ افروزانه جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشت که در آن بر خلاف تکذیب برخی از مقامات حتا نظامی جمهوری اسلامی مبنی بر عدم حمایت و ارسال تسلیحات نظامی به غزه و لبنان، با کمال افتخار آن را نه تنها تأیید کرده بلکه با استناد به سخنان رهبران حماس و حزب الله و هم چنین حرفهای رهبر سیاسی و مذهبی جمهوری اسلامی، این پشتیبانی نظامی را وظیفه و رسالت خود میشمارد.
در یک جهان متعارف، هر یک از این اعترافات، میتواند مبنای اعلام جنگ علیه ایران قرار گیرد. جنگی که سالهاست خارج از مرزهای ایران توسط جمهوری اسلامی پیش برده میشود و ویژگیاش در این است که هرگز به طور رسمی «اعلام» نشده است.
این جنگ اما، چه اعلام شده و چه اعلام نشده، جنگ مردم ایران نیست. جنگ سلطهجویی عقیدتی و سیاسی جمهوری اسلامی است که صدور انقلاب اسلامی و سلطه بر جهان نه تنها در آثار و سخنان بنیانگذار آن موج میزند بلکه در مقدمه قانون اساسی آن تثبیت شده و در طول سی سال گذشته روزی نیست که دست کم یکی از زمامداران نظام بر آن تأکید نکرده باشد.
مخالفان و دگراندیشان رژیم جمهوری اسلامی اما تا کنون نشان دادند هر اندازه که در سرکوب شدن و به خاک و خون غلتیدن، استعداد فراوان دارند، به همان اندازه در یافتن زبان مشترک برای تعریف یک هدف مشترک جهت یک مبارزه مشترک و به در آوردن مردم و کشور از این وضعیت بحرانی و اسفناک و موقعیت بیثباتِ نه جنگ و نه صلح عاجزند، آن هم در حالی که مردم عملا پیامدهای یک جامعه جنگزده را تحمل میکنند.
سیاستِ اعلام نشده
در طول سی و اندی سال گذشته، جهان از همه نظر، از جمله تکنولوژیک و جغرافیای سیاسی، تغییرات تصورناپذیر کرد، اما مخالفان رژیم جمهوری اسلامی با وجود این تغییرات و هم چنین تجربهای مانند «جنبش سبز» و «بهار عربی»، هنوز از اقدامات مجزا و اتحادهای پراکنده خویش فراتر نرفتهاند. آیا عدم عقلانیت رژیم یک واقعیت همگانی است؟! آیا عقلگریزی و خردستیزی، که از ویژگیهای عقیدتی و مذهبی است، همان گونه که مواضع سیاسی افراد و گروهها در سال 57 و پس از آن نشان داد، یک خصوصیت عمومی و چه بسا «ملّی» است؟ پس آن عقلی که در فاصلهای کمی بیش از نیم قرن بر «مشروعه خواهان» پیروز شده بود، در کجای تاریخ گم شده است؟
سالهاست اشخاص و گروههای مختلف به طور انفرادی یا در گروههای خودی به جستجو مشغولند. اگر هم گاهی چند «ناخودی» با هم گرد آمدهاند، هنوز با هم وداع نکرده، متفرقتر از پیش میشوند. گمان نمیکنم هیچ کشوری تا این اندازه حزب و گروه و جبهه و شورا و اتحاد و... داشته باشد! به راستی، مشکل در چیست؟! آیا دقیقا به دلیل همین «مشکل» نبود که خمینی به طور قاطعانه و سلطه جویانه از بالا توانست سازهای مختلف دیگران را از دست آنها به در آورد و خود با نی سحرآمیز «وحدت کلمه» آنها را به درون قفس براند؟! آیا «وحدت کلمه» واقعا زبان مشترک همگان در آن سالها بود؟ نه، نبود! ولی شرایطی که نادانی و ناآگاهی و البته فرصت طلبی، ویژگی آن را تشکیل میداد، آن وحدت را که دیر یا زود از هم میپاشید، به آنها تحمیل کرد. «پنجاه و هفتیها» نه زبان مشترک بلکه تنها یک جمله مشترک، یک شورِ مشترک و یک شعار مشترکِ خالی از شعور داشتند: «شاه باید برود!»
امروز اما نمیتوان زبان را به شعارِ «جمهوری اسلامی باید برود» تقلیل داد. اگرچه برخی از گروههای سیاسی به هر بهایی به دنبال تحقق فقط این «شعار» هستند. زبان مشترک اما نه در رد و امتناع از نظامی است که بیشترین مردم ایران خواهان پشت سر نهادن آن هستند (این را خود رژیم نیز میداند وگرنه نیازی به سرکوب مداوم و تقلب آشکار و حکم حکومتی نداشت) بلکه اتفاقا در آیندهای یافت میشود که باید پس از جمهوری اسلامی بنا شود. و جالب اینجاست: کیست که نداند نشستهای گوناگون و نزدیکیهای مختلف برای اتحاد و ائتلاف اتفاقا برای نقشی است که همه اینها ممکن است و یا مایلاند در آن آینده بازی کنند؟!
پس با وجود تفاوتهایی که دیده میشود، و با توجه به آنچه به مثابه هدف، از سوی همه اینها اعلام میشود، بر روی یک اصل، توافقی ناگفته صورت گرفته است: آیندهای در راه است که در آن جمهوری اسلامی، دست کم به این شکل، نمیتواند وجود داشته باشد. این، الفبای آن زبان مشترک است. شکلگیری بقیه آن زبان، بر خلاف تصور بسیاری از مخالفانِ رژیم، نه در دست آنها بلکه به خود حکومت (و تا حدی کشورهای خارجی) وابسته است:
اگر نیروهای درون رژیم از رفسنجانی و خاتمی تا موسوی و کروبی و حتا «تیم احمدی نژاد» امکان بیابند نقشی در برون رفتن رژیم از بحران کنونی ایفا کنند، «راه سبزِ امید» باز میشود تا کشور به شرایط سی سال پیش و به «دوران طلایی امام» بازگردد و مردم بتوانند در بهترین حالت، به زبان الکن «بهار عربی» در سیاست و فرهنگ و اقتصاد سخن بگویند. این زبان، گذشته از سرکوب مخالفان (مانند دوران طلایی امام) بیش از همه حق و حقوق زنان را همچنان به چالش خواهد کشید و من فقط به همین دلیل هم که باشد، با تمام وجود با آن مخالفم! برای درک این ادعا، به تحولات «بهار عربی» نگاه کنید که در سکوت خبری کشورهای غربی و مجامع بینالمللی، حقوق زنان مثله میشود.
اما اگر جمهوری اسلامی در باغِ سبز را به روی خودیهای خویش نگشاید، و بر ادامه سیاستهای ماجراجویانه اصرار بورزد، آنگاه نقش کشورهای خارجی، از آن «تا حدی» که در بالا گفته شد، فراتر میرود.
به نظر من، شکلگیری اتحادها و ائتلافها که این اواخر بیش از پیش فعال شدهاند، چه بسا بدون آنکه برخی از گردانندگان و شرکت کنندگان آنها بر آن آگاهی داشته باشند، در رابطه با این دو احتمال و تقویت هر یک از آنهاست. زبان مشترک اینها اما کدام است؟! تا زمانی که موضع نیروهای سیاسی نه بر اساس تحلیل و برنامه و هدف آنها، بلکه به صورت واکنش در برابر یک رژیم تعیین شود، جستجو برای یافتن یک زبان مشترک به جایی نخواهد رسید. در چنین حالتی، بیشتر این نیروها ترجیح میدهند در تنهایی و افتراق شکست بخورند اما با هم و متحد، پیروز نشوند! درک و فهم این پدیده عملا موجود از توان من خارج است!
22 نوامبر 2012