آدرس پست الکترونيک [email protected]









سه شنبه، 10 مرداد ماه 1391 برابر با 2012 Tuesday 31 July

قصه ۲ دانه انجير و آن پيرمرد و اين اختلاس

روزنامه خراسان: آدم روشن ضمير و اهل دلي است، با صفا و مردم دار و فاميل دوست، اهل رفت و آمد و سفره پهن کردن و جشن به راه انداختن است.

در روزهايي مثل عيدنوروز فقط يکي، دو روز اول که فاميل و دوست و آشنا و در و همسايه ها از جاهاي مختلف به ديدنش مي آيند، در خانه مي نشيند تا ميهمان داري و ميهمان نوازي کند و پس از ۲ روز حاج علي اکبر شروع مي کند به بازديد از همسايه ها و فاميل و دوست و آشنا و به همه خانه هاي محله هاي دور و بر خودش بدون استثنا سر مي زند و چند دقيقه اي جوياي احوالشان مي شود.

اين يکي از رسم ها و سنت هاي هميشگي اين پير اهل دل و فرزانه بود تا همين چندي پيش که ديگر پاهايش چندان همراهي اش نکرد!

القصه اين باصفا و مومن مرد شاهرودي در سن بيش از نود سالگي و تا همين ۲ يا ۳ سال پيش همه کتاب ها و حتي قرآن جيبي اش را بدون کمک عينک مطالعه مي کرد، ولي مدتي است که هيچ عينکي به چشمش ساز نمي آيد و تنها از حافظه اش براي بازياد آن همه کتاب ها و قرآني که خوانده کمک مي گيرد و اگرچه اين روزها ديگر تنها به کمک عصاي چند پايه (والکر) مي تواند در داخل حياط خانه قدم از قدم بردارد اما هنوز همچنان با همه دوستان و آشنايان و فاميل و فرزندان و نوه ها و نبيره هايش که تعداد آن ها اين روزها به ۴۰نفر رسيده است، خوش خو و مهربان است و هنوز پراميد و با نشاط جشن هاي مختلفي از جمله جشن ولادت مولا را در خانه قديمي اما مصفا و بي ريايش برگزار مي کند.

او گرچه همسر مهربان و باوفايش را چند سالي است از دست داده اما ۲ پسر و ۳ دختر دارد که همگي قدرشناس پدر و نگاهدارنده حرمت اين پير فرزانه اهل صالح هستند و گرچه بعضي از آنان در شهرهاي ديگر زندگي مي کنند، اما تاکنون هيچ شبي پدر را در خانه قديمي و ساده اش با آن اتاق هاي کوچک و حياط نسبتا بزرگش تنها نگذاشته اند.

پسر بزرگ او را که بازنشسته يک موسسه فرهنگي است، به خوبي مي شناسم و با اين که خانه و خانواده و کار و زندگي او در مشهد است اما هيچ گاه در سر زدن به پدر و خدمت به او کوتاهي و قصور نکرده است. با اين که محمدآقا پسر بزرگ حاج علي اکبر، خود مردي پا به سن گذاشته و ۵۷ ساله است، اما هنوز و بسيار اين جمله بي ريا و از دل برخاسته پدر را بسيار دوست و عزيز مي دارد و خود را بسي به آن نيازمند مي داند.

وقتي محمدآقا آن جمله کوتاه را بيان مي کرد با چنان حلاوتي مي گفت که گويي دنيا را به او مي دهند. اين دوست شايسته و قديمي من همين ديروز که از خدمت پدر آمده بود، مي گفت: هر وقت کاري براي پدر انجام مي دهم مي گويد: «خدا خيرت بدهد بابا» و اين جمله چنان در جانم جاري مي شود که گويي رضاي خداوند را به دست آورده ام و هديه اي بس گران مقدار دريافت کرده ام.

محمدآقا مي گفت: حاج آقا در همين سن ۹۴سالگي با آن احوالي که دارد به لطف خداوند هنوز همه روزه هايش را تمام و کامل مي گيرد و چون خودش يک عمر نمازش را به جماعت خوانده است در هنگام افطار حتي به من اجازه نمي دهد که اول براي او چاي و خرمايي بياورم تا روزه اش را باز کند و با تاکيد مي گويد: پسرم من که پايي ندارم و نمي توانم اما تو که مي تواني به مسجد برو و نمازت را به جماعت بخوان، من هم اطاعت امر پدر مي کنم و پس از اقامه نماز، زود به نزدش بر مي گردم اما مي بينم او منتظر است تا من برسم و با هم روزه خود را باز کنيم.

محمدآقا که تازه ديروز از شاهرود و خدمت به پدر، به مشهد بازگشته بود آن چنان عاشقانه و عارفانه از پدر بزرگوارش صحبت مي کرد که گويي او نه تنها پدر بلکه مرشد و مراد او و راهنماي هميشگي اوست. عشق و محبت و علاقه و ارادت حاج محمد به پدرش واقعا ستودني است، پدري که نه تنها در اين سن و سال همچنان با نماز اول وقت و روزه و قرآن و حلال خوري مانوس است بلکه از دوران جواني تا به حال توفيق داشته حتي روزه هاي مستحبي را روزه داري کند و هيچ گاه از دوستي با فاميل و صله رحم و مهرباني کردن با مردم فاصله نگرفته و لقمه اي حرام بر سر سفره خود نگذاشته است.

القصه حاج علي اکبر ۴ يا ۵ ساله بوده است که از کوچه باغي مي گذشته به اصرار دوست همسالش چند دانه انجير از درختي کنده اند و خورده اند و او پس از رسيدن به سن بلوغ و فهم لازم آن چه از دستش مي آمده براي حلاليت طلبيدن از صاحب آن ۲ دانه انجيري که در سن ۴ يا ۵ سالگي خورده انجام داده اما با اين حال همين هفته گذشته حاج علي اکبر شماره تلفني از فرزند صاحب آن باغ که سال ها پيش مرحوم شده مي يابد و در سن ۹۴ سالگي ديگربار قصه آن ۲ انجير را با پسر آن مرحوم که حالا حدود شصت سال سن دارد در ميان مي گذارد. مي گويد: من هر چه کردم به پدر شما دست نيافتم تا اين که شما را پيدا کردم و حالا از شما حلاليت مي طلبم!!

مي دانم که باور مي کنيد آن چه نگاشتم سراسر واقعيت است گرچه ممکن برخي را به ياد آن سيب در آب غلتان و پدر جناب مقدس اردبيلي بيندازد و هرچند ممکن است در دنياي امروزي لااقل ما از چنين آدم هايي کمتر سراغ داشته باشيم اما مي دانم که باور مي کنيد مثل چنين آدم هايي به لطف خدا هنوز در بين ما بسيارند که به دعاهايشان از آسمان باران مي بارد و برکات خداوندي به دعاي حضرت صاحب الزمان(عج) و مردان و زناني چنين پاک و پاکدامن بر زمين و زمان نازل مي شود.

ولي باز هم واي بر آنان که الزامات حلال خوري، عزت، شرف، پاک دستي و پاکدامني را رعايت نمي کنند و بر مال و آبرو و حيثيت افراد و بر بيت المال مي تازند و رشوه مي خورند و رشوه مي گيرند، ربا مي خورند و ربا مي گيرند، احتکار و اختلاس مي کنند و به سرمايه و اطمينان ملک و ميهن و مردم ضربه مي زنند.

اميد که آفتاب عمر اين پاک و پاکيزه مردان و زنان که نقل يکي از آنان را نوشتم بر اين سامان همچنان بتابد و خدا سايه شوم و کريه دزدان و ناپاکان و محتکران و مال مردم خوران، رباخواران و رشوه گيران و اختلاس کنندگان که ضربه زنندگان به اعتماد مردم و اعتبار ميهن هستند، از هر صنف و گروهي که هستند را از اين مملکت و مردم بردارد.




Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español

به اشتراک بگذارید:






© copyright 2004 - 2024 IranPressNews.com All Rights Reserved