سفیرنیوز: آیت الله مجتبی تهرانی با تشریح مسئله نفرین در اسلام و نیز روش ائمه اطهار(ع) در جذب افراد، تأکید کرد: مفاد دعا هم دفع ضرر و جلب منفعت، اعمّ از معنوی و مادّی است. شبهای ماه رمضان برای دعا کردن به ضرر خود و غیر نیست.
به گزارش مهر، آیت الله مجتبی تهرانی در جلسه سوم سخنرانی خود که با عنوان «دعا» برگزار می شود با رد مسئله نفرین در اسلام به بحث جذب در اسلام و سیره ائمه اطهار(ع) پرداخت که در پی می آید:
أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ؛
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ»
مروری بر مباحث گذشته
عرض شد ماه مبارک رمضان، ماه تلاوت قرآن، کلام الهی و ماه دعا است؛ یعنی اینکه شخص آنچه از مصدر وحی و از ناحیه ربّ صادر شده را بازگو کرده و در راز و نیاز با ربّ خویش، از او تقاضا داشته باشد. این دعا است. مفاد دعا هم دفع ضرر و جلب منفعت، اعمّ از معنوی و مادّی است. شبهای ماه رمضان برای دعا کردن به ضرر خود و غیر نیست. این مطلب را از جلسه گذشته وارد شدم و الآن میخواهم آن را به صورت واضح و صریح بیان کنم.
نفرین هم شرایطی دارد
فرض کنید نسبت به غیر مطلبی پیش آمده، در این شرایط شما نباید راجع به او نفرین کنید! «نعوذبالله»! اصلاً در قاموس اسلام چنین مطالبی نیست. اگر چنانچه فرصتی باشد راجع به به کفّار و مشرکین هم بحث خواهم کرد.
اصل در اسلام جذب است
اصل در اسلام جذب است، نه دفع. صرف اینکه مثلاً شخصی «نعوذبالله»! خلافی کرده و امثال اینها و تو ناراحت شدی و امیدی نداری، پس او را نفرین کنی و در شب ماه رمضان از خدا بخواهی که: خدایا! او را نابود کن و... رفتار درستی نیست. اینکه عرض کردم، اصل در اسلام جذب است نه دفع، مسئله ای مسلّم است؛ چه از نظر سیرة عملی معصومین و اولیاء خدا و چه از نظر ترغیبی که در سخنانشان وجود داشته است؛ آنها به تعبیری عملاً و لفظاً و قولاً می خواستند جذب کنند.
جذب در شیوه رفتاری امیرالمؤمنین(ع)
جریانی را ابن ابیالحدید از جنگ صفّین نقل میکند، میگوید: در آنجا دو گروه آمدند. آن طرف معاویه و همراهان او از شام و این طرف هم علی(ع) و اصحاب او از کوفه. چند روز منتظر شدند؛ یک روز، دو روز، سه روز، امّا خبری نشد. نه امیرالمؤمنین کسی پیش او فرستاد، که بیا بجنگیم و نه معاویه آمد تا اعلام جنگ کند. امیرالمؤمنین هم تا او چیزی نگفته، چیزی نگفت.
چند روز گذشت. اصحاب علی(ع) خسته شدند. پیش امیرالمؤمنین(ع) آمدند و گفتند: ما از کوفه که بیرون آمدیم زن و بچّههایمان را آنجا نگذاشتیم تا بیاییم اینجا و بمانیم! با این تعبیر گفتند: «یا اَمیرَالمُؤمِنین خَلَّفْنَا ذَرَارِیَّنَا وَ نِسَاءَنَا بِالْکُوفَة» زن و زندگی را در کوفه گذاشتیم، «وَ جِئْنَا إِلَى أَطْرَافِ الشَّامِ لِنَتَّخِذَهَا وَطَنا»، و آمدیم اطراف شام که اینجا را برای خودمان وطن بگیریم؟ یعنی آمدیم اینجا تا قصد اقامه کنیم؟ اصحاب امیرالمؤمنین طعنه ای به او زدند، «ائْذَنْ لَنَا فِی قِتَالِ الْقَوْمِ»، اجازه بده تا برویم و بجنگیم، «فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ قَالُوا»؛ مردم به خاطر اینکه ساده بودند، با شنیدن این، زمزمهای درونشان افتاد؛ به قول ما، بین آنها پچ پچ افتاده بود.
یک دسته میگفتند: امیرالمؤمنین میترسد بجنگد تا نکند هلاک شود. دسته دیگر میگفتند: اصلاً خودِ علی شک دارد که این جنگ درست است یا نه؟ ببینید چطور میخواستند امیرالمؤمنین را به خیال خودشان تحریک کنند که وارد جنگ شود! امیرالمؤمنین در جوابشان، گفت: امّا آن مطلب اوّل که ظاهراً برای من وصله ناجور است! همه من را میشناسند که، من مرد جنگ هستم؛ یعنی سوابق تاریخی من از کوچکیام در اسلام نشان میدهد که این مورد در من صدق نمی کند.
امّا مطلب دوّم که شک داشته باشم؛ اگر بنا بود شک کنم باید موقعی که جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد، شک میکردم. در آنجا افراد چه کسانی بودند؟ میدانید؛ اُمّالمؤمنین! بود که جای شک وجود دارد؛ طلحه و زبیر بودند؛ ببینید چه کسانی در مقابل علی(ع) قرار داشتند! آنا اصحاب پیغمبر بودند. او می خواهد با چه کسانی بجنگد؟ گفت: اگر بنا بود شک کنم، آنجا باید شک می کردم. در آنجا شک هم نکردم و جنگیدم. این وصلهها به من نمیچسبد.
امید به جذبِ یک نفر
امّا مطلب چیست؟ «وَ لکِنِّی أستَأنِی بِالقَومِ عَسَى أن یَهتَدُوا أو تَهتَدِی مِنهُم طائِفَة»، حضرت فرمود: من در وارد شدن به جنگ تأمّل دارم و امیدم این است که گروهی از اینها بیایند و هدایت شوند و به تعبیر ما حقّ را شناسایی کنند و این شرایط به جنگ منتهی نشود؛ چرا؟
سیره رسول الله(ص) در جذب
«فإن رَسُولَ الله(ص) قالَ لِی یَومَ خَیبَر»، رسول خدا در جنگ خیبر به من گفت: «لَأن یَهدِی الله بِکَ رَجُلاً واحِدًا خَیرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمس»، اگر به دست تو یک نفر هدایت شود بهتر است از آنچه که خورشید بر آن میتابد. این مسئله اینقدر ارزش دارد. این جمله از پیغمبر را در چند روایت دیدهام. حضرت این جمله یک بار به معاذ فرمود و یک بار هم به سعد. به معاذ فرمود: «لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدِک رَجُلاً مِن أهلِ الشِّرک خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ تَکُونَ لَکَ حُمُرُ النَّعَم»، این یک اصل مسلّم است؛ یعنی اصل جذب، نه دفع. اینکه برای دفع برویم و بکشیم و بگوییم ریشهاش را بکن، درست نیست! این حرفها یعنی چه؟ مگر ما حیوان هستیم!
جاذبه در غیر اسلام
اسلام این را میگوید. حتّی در غیر از دین اسلام هم این مسئله مطرح شده است. در روایتی دارد که: «وَ رُوِیَ أَنَّ دَاوُدَ(ع) خَرَجَ مُصْحِراً مُنْفَرِداً»، داود تنهایی به صحرا رفت؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ یَا دَاوُدُ مَا لِی أَرَاکَ وَحْدَانِیّاً»، خدا به او وحی کرد: ای داود! چه شده؟ تو را در بیابان تنها میبینم که قدم میزنی؛ «فَقَالَ إِلَهِی اشْتَدَّ الشَّوْقُ مِنِّی إِلَى لِقَائِکَ» گفت: خدایا! شوق من نسبت به اینکه تو را ملاقات کنم شدّت پیدا کرده است؛ یعنی برای دیدار تو آمدهام! به عشق دیدار تو این طور سر به بیابان زدهام! «وَ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَ خَلْقِکَ»، این بین من و خلق تو حائل شده است؛ «فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ»، خدا به او وحی کرد: «ارْجِعْ إِلَیْهِمْ»، برگرد و به سوی مردم برو! «فَإِنَّکَ إِنْ تَأْتِنِی بِعَبْدٍ آبِقٍ»، اگر یکی از بندههایی را که از من روگردان شده، برگردانی و به سوی من بیاوری؛ «أُثْبِتْکَ فِی اللَّوْحِ حَمِیدا».
در جلسه گذشته روایتی از پیغمبر اکرم راجع به آن جوان خواندم که وضعش ناجور بود. حضرت گفت: هیچ وقت به ضرر او دعا نکن! «قالَ رَسوُلِالله(ص): لا تَمَنّوا هَلاکَ شِبابِکُم وَ اِن کانَ فیهِم غَرام»، هرکس را میبینی که دارد ضرر میزند و به اصطلاح منحرف است، از خدا نخواه که او را مرگ بدهد؛ چرا؟ حضرت چند حالت را مطرح کرد، فرمود: ممکن است متنبّه شود، ممکن است چه شود و... حضرت به موارد متعدّدی اشاره کردند.
جوان، حق جو است
اتّفاقا در باب مسئله پذیرش خیر و حقّ، جوان سریعتر میپذیرد. هم زود خراب میشود و هم از آن طرف زود آباد میشود. البتّه در اینجا نمیخواهم این بحث را مطرح کنم، امّا از نظر غالب انبیا مسئله همین است. ائمّة ما هم به این نکته توجّه داشتهاند که جوانýها زودتر رو به خیر میآورند. پس چرا به ضرر آنها دعا میکنی؟ برایش دعای خیر کن! برای هدایتش دعا کن! چون گرفتاری پیدا کرده، دعا کن تا مشکلش حلّ شود! مگر خدا نمیتواند!؟
تلقّی نادرست ما از خدا
نمی فهمم چطور است که خدای ما همه کاره نیست؟ یعنی ما خدا را همه کاره نمیدانیم. چطور به او میگویی: خدا مرگت بدهد! پس معلوم میشود خدا میتواند او را مرگ بدهد. آیا اگر نتواند به او میگویی؟ تو میدانیکه خدا میتواند او را مرگ بدهد، لذا میگویی: خدایا مرگش بده! بنابراین همانطورکه خدا میتواند، مرگ بدهد آیا میتواند اصلاح هم بکند یا نه؟ این چه دیدگاهی نسبت به خدا است؟ نسبت به ضرر چنین دیدگاهی است، امّا نسبت به نفع، مشکوک عمل می کنیم! چرا باید اینطور باشد؟
در روایت دیگری دارد که امام صادق(ع) به شخصی از اهل بصره رو کرد و گفت: «أَتَیْتَ الْبَصْرَةَ»، بصره رفتهای؟ «قَالَ: نَعَمْ قَالَ کَیْفَ رَأَیْتَ مُسَارَعَةَ النَّاسِ فِی هَذَا الْأَمْرِ»، بصریها را راجع به گرایششان به ما چطور دیدی؟ «هَذَا الْأَمْرِ»، به این معنی اشاره دارد، یعنی امامت ما؛ «وَ دُخُولَهُمْ فِیهِ»، و گرایش آنها در ورود به تشیّع چگونه است؟ «فَقَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ لَقَلِیلٌ»، گفت: خیلی کم است! حضرت به او فرمود: «فَقَالَ عَلَیْکَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَى کُلِّ خَیْر»، بر شما باد به جوانها! اینها زودتر رو به خیر میآورند. پیغمبراکرم چه گفت؟ گفت: برای جوانانتان هیچ وقت تمنّای شرّ نکنید! چرا؟ چون از چند تا حالت خارج نیست و در روایت گذشته به تک تک آنها اشاره کردند.
عدم جذب مردم به خاطر بیعرضگی ما است
غرض اینکه در اسلام اصل بر جذب است نه دفع. اگر من نمیتوانم، بی عرضهگی من است که نمیتوانم. بگذار یک نفر دیگر این راه کج را راست کند. اگر بنا بود انبیا خسته شوند قبل از همه باید پیغمبر خسته میشد؛ امّا محکم ایستاد و الآن نگاه کنید که هدفش عالمگیر شده. او آن روز را نگاه نمیکرد، بلکه چیز دیگری را میدید.
ائمّه، کشتیِ جاذبه
در مورد ائمّه ما همینطور است. حتّی این اصطلاح را خیلی شنیدهاید و در روایاتمان هم داریم که از آنها به سفینه، یعنی کشتی تعبیر میکنند. کشتیها معمولاً این گونهاند؛ بهýخصوص در بین آنýها کشتیِ خاصّی هم داریم که اسم خاصّی روی آن گذاشتهاند. کشتی نجات، «سَفِینَةُ النِّجَاة». ائمّه جذب میکردند و همیشه دنبال این بودند که به تعبیر ما دستگیری کنند. طرد کردن در بین آنها وجود نداشته است. نه لفظاً و نه عملاً طرد نمیکردند، چه برسد به اینکه دعای به ضرر کنند! چنین چیزی اصلاً و ابداً در بین آنها وجود نداشته است. جلسه گذشته گفتم که خودِ پیغمبر را اینقدر اذیّت میکردند، امّا می گفت: خدا هدایتتان کند و تحمّل میکرد. در بین آنها یک نفر داریم که اسم خاصّ خودش را دارد و او حسین(ع) است.
حسین، کشتی نجاتبخش دریای آفرینش
«إنَ الْحُسَیْنَ مِصْبَاحُ الْهُدَى وَ سَفِینَةُ النِّجَاة»؛ درباره امام حسین 10 سال در ابعاد گوناگون بحث کردم که یک بُعد آن همین بود. حضرت در تمام مسیر دستگیری میکرد. به هیچ معنا طرد کردن در رفتار او راه نداشت. البتّه ممکن است بخشی از رفتار حضرت را ببینیم که بر اثر عدم تأمّل ما طرد کردن در نظر بیاید و حال اینکه اینطور نیست. من آن یک مورد را هم توضیح خواهم داد.
روز عاشورا اصحاب رفتند و همه شهید شدند. یک وقت امام حسین نگاه کرد و دید غلامش «جون» آمد. به امام حسین(ع) رو کرد و گفت: اجازه بدهید؛ میخواهم به میدان بروم! امام حسین(ع) به او اجازه نداد. به حسب ظاهر، امام به دنبال افراد، این طرف آن طرف میرفت، امّا حالا که او خودش آمده، حضرت به او میفرماید: نه! گفت: تو یک عمر در خاندان ما بودی و... تو خودت را مبتلا به بلای ما نکن! این تعبیر تعبیری نیست که بخواهد او را طرد کند. اینکه میگوید: خودت را مبتلای به بلای ما نکن، لطف خاصّی است که میخواهد به غلام خودش داشته باشد، نه اینکه تو از ما نیستی.
امّا بعد ببینید چطور برخورد میکند: میگویند: جُون به امامحسین(ع) رو کرد و گفت: «وَ اللَّهِ إِنَّ رِیحِی لَمُنْتِنٌ وَ حَسَبِی لَلَئِیمٌ وَ لَوْنِی لَأَسْوَدُ فَتَنَفَّسْ عَلَیَّ بِالْجَنَّةِ فَیُطَیَّبَ رِیحِی وَ یُشَرَّفَ حَسَبِی وَ یَبْیَضَّ وَجْهِی» به خدا قسم! من شرافتِ نسب و خاندان ندارم. چهرهام هم سیاه است. بد بو هم هستم. به تعبیر من، جا دارد مرا طرد کنی. امّا یک منّتی به من بگذار، که من شرافت نسب پیدا کنم، رو سفید بشوم، خوش بو بشوم! امامحسین گوش میکند. بعد میگوید: «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُکُمْ»، به خدا قسم از تو جدا نمیشوم...