سایت ندای آزادی: خشایار دیهیمی نویسنده و مترجم در یادداشتی در روزنامه شرق شاید توقیف نشر کوچک را روایت کرده است.
وی دراین یادداشت نوشته است: حدود دو هفته پيش از «واحد صدور و تمديد پروانه نشر» از وزارت ارشاد با دفتر نشر كوچك (كه اسمش واقعا هم با مسماست) تماس گرفتند. صاحب امتياز و مديرمسوول اين نشر همسر من است، اما همه امور اجرايي نشر بر عهده من است و همسرم كمتر حضور فيزيكي در دفتر دارد. پس طبيعتا گوشي را خودم برداشتم. از آن طرف خط امر فرمودند كه همسر من شخصا و با در دست داشتن پروانه در اسرع وقت به اين واحد مراجعه كند. علت را جويا شدم و خودم را هم معرفي كردم. فرمودند جز به شخص خود ايشان توضيحي نميتوانند ارايه كنند. اطاعت امر كردم و ديگر سوالي نپرسيدم. چند دقيقه بعد دوباره تماس گرفتند و فرمودند پروانه حتما همراهشان باشد. گفتم چشم. وقتي موضوع را به همسرم گفتم نگران شد. گفتم نگران نباش من و تو كه خوب ميدانيم هيچ تخلفي نكردهايم پس جاي نگراني نيست يا كاري اداري دارند يا سوءتفاهمي پيش آمده كه با اندك توضيحي برطرف ميشود. با هم ميرويم. اما من مشغلهام زياد است و در آن روز موعود نتوانستم همراهياش بكنم فقط باز دل و جراتش دادم و گفتم نگران نباش هيچ اتفاق سويي نميافتد. رفت و آشفته و پريشانخاطر بازگشت. مسوول مربوطه پروانه را گرفته بود و گفته بود تمام. همين. پروانه باطل است. پرسيده بود، دليلش؟ گفته بودند دستور حراست است و من مامورم و معذور و دليلي هم نميتوانم ارايه كنم.
این نویسنده در ادامه یادداشت خود افزوده است:همسرم نامهاي نوشته بود همانجا و درخواست كردكه دليل را كتبا به او ابلاغ كنند تا اگر سوءتفاهمي پيش آمده برطرف كند. از او خواستم ديگر به همين اكتفا كند و باقي ماجرا و پيگيري را بر عهده من بگذارد. حاصل پيگيريهاي من اين بود كه هرگز جوابي نميدهند و تهديدي ضمني كه اگر پافشاري كنيد با عواقب بدتري مواجه خواهيد شد. و حال تفسير من از اين ماجرا. اولين وظيفه اخلاقي از نظر من اين است كه آدم واعظ غيرمتعظ نباشد. من بارها و بارها به جوانان اين كشور، كه همگيشان را فرزندان خودم ميدانم، با تاكيد گفتهام كه يك راه بيشتر نداريم: ايستادگي بر سر حق، به جا آوردن تكليف، حفاظت از قانون با شهامت مدني.
این نویسنده در پایان یادداشت خود خاطرنشان کرده است:جزايي كه به شهروندان دلير ميدهيد تا دليري را از آنان بستانيد جزايي است كه به خود ميدهيد نه به آنان. در آن روز مبادا، كه بيگمان باز فراخواهد رسيد، باز هم اين شهروندان دلير خواهند بود كه پاس اين مرز و بوم را خواهند داشت بيآنكه اونيفورم به تن داشته باشند بيآنكه «رييس» بوده باشند. آقاي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي شما ميهمان دو، سه روزه اين خانه فرهنگ هستيد، خانهاي كه خشت خشتش را آناني گذاشتهاند كه «دلشان به عشق زنده بوده و هست» و لاجرم نخواهند مرد. لطفا در همين دو، سه روزه كاري كنيد كه «نامتان را به نكويي برند.