سایت الف: براي پرداختن به اين سؤال نياز به يك مقدمهاي است كه نظر غرب را در مورد قدرتهاي موجود در جهان روشن كند. از منظر فلسفه پراگماتيسمي حاكم بر قدرتهاي غربي خير و شر آن چيزي است كه براي آنها نفعي دارد يا ضرري. تقسيمبندي قدرتهاي موجود در جهان نيز از اين زاويه قابل تحليل است. به همين دليل وقتي روزي رئيس جمهور وقت امريكا ۳ كشور را به عنوان محور شرارت در جهان معرفي ميكند احتمالاً منظور او اين است كه اين ۳ كشور بيش از ديگران براي امريكا ضرر دارند.
اما قدرت از منظر غربيها از زاويه ديگري نيز قابل تعريف و طبقهبندي است. از اين نگاه قدرتها به ۳ دسته تقسيم ميشوند:
۱. قدرتهاي ناچيز: اين اصطلاح را در خصوص كشورهايي ميتوان به كار برد كه از مؤلفههاي متعدد قدرت بيبهره بوده و توان عرضاندام در مقابل غرب را ندارند. اگر روزي منافع غرب اقتضا كند بيترحم چون غولي پا بر روي اين مورچه خواهد گذاشت. وضعيت فعلي بسياري از كشورهاي ضعيف و فقير آفريقايي و افغانستان مثالي از اينگونه كشورهاست.
۲. قدرتهاي ديوانه: قدرتهايي كه به دليل اينكه منطق حاكم بر روابط بينالملل را نميپذيرند در يك سير برنامهريزي شده اول به قدر كافي تضعيف شده و بعد از ميان برداشته ميشوند حكومتهاي صدام و قذافي نمونهاي از اين نوع كشورها هستند.
۳. قدرتهاي همه جانبه: اولين اقدام غرب در برخورد با چنين قدرتهايي به رسميت نشناختن قدرت اين كشورها و تلاش جهت تضعيف آنهاست. غرب تلاش زيادي ميكند تا قطب جديد قدرت شكل نگيرد و به همين دليل در مراحل اوليه شكلگيري قدرتهاي همه جانبه تمام تلاش خود را ميكند تا اين قدرت را در قالب يكي از دوگونه فوق تعريف كند. ولي وقتي قدرت همهجانبه به شكل بالفعل درآمد دقيقاً به دليل همان رويكرد عملگرايانه و پراگماتيسمي ، هم آن قدرت را به رسميت ميشناسد و هم با او وارد مرحله تعامل ميشود، امريكا از دهه ۵۰ تا ۷۰ ميلادي تمام تلاش خود را كرد تا مانع شكلگيري يك قدرت بالفعل شود ولي به ناچار در اواسط دهه ۷۰ قدرت چين را به رسميت شناخت.
اما نحوة تعاول غرب با ايران بعد از انقلاب چگونه بوده است؟ شواهد متعددي ميتوان ارائه كه ايران در ۳۰ سال گذشته در نظر غرب در حال تبديل شدن از يك قدرت ناچيز به يك قدرت بالفعل همه جانبه است. در ابتداي انقلاب قدرت ايران چنان ناچيز به نظر غرب ميآمد كه ميخواست آن را حتي بدون مداخله تسليم و تنها از طريق يكي از نوچههايش آن هم در مدت ۳ روز نابود كند. توفيق ايران در جنگ تحميلي اولين مرحله از اين سير بود كه به غرب ثابت كرد ايران قدرت ناچيزي نيست. فاز دوم برخورد غرب با ايران از طريق تلاش براي ارائه تصويري نامعقول از ايران به جهانيان ادامه يافت. اگر چه اين موضوع از اوايل انقلاب شروع شده بود اما هرچه قدرت ايران تثبيت ميشد تلاش غرب براي ارائه يك قدرت ديوانه از ايران از طريق مسائلي نظير نقض حقوق بشر، مخالفت با صلح و مسائلي از اين دست تشديد ميشد. معرفي ايران به عنوان قدرتي كه به دنبال بمب اتمي است اوج اين مرحله بود. القاي تصويري تيره و تاريك از ايران در كنار تحريمهاي بسيار سختگيرانه بهويژه در سالهاي اخير با هدف تبديل ايران به عراق قبل از حمله امريكا بود يعني كشور ضعيف و ديوانهاي كه مستحق و آماده نابودي است. اصرار ايران بر پايبندي بر قوانين بينالمللي بهويژه پافشاري در باقي ماندن در NPT با وجودي كه شايد واقعاً حضور ايران در NPT به لحاظ فني و اقتصادي هيچ سودي براي ايران نداشت و ايفاي نقش سازنده در درگيريهاي منطقهاي نظير عراق و افغانستان باعث شد غرب نتواند ايران را به عنوان يك قدرت غير معقول در جهان جا بيندازد.
از طرفي شدت تحريمهاي اعمال شده عليه ايران با تحريم بانك مركزي به مرحلهاي رسيده است كه فراتر از آن ديگر چيز زيادي قابل تصور نيست، به بيان ديگر همه تيرهاي موجود در تيردان تحريم غرب پرتاب شده كه اگر به هدف ننشيند غرب ناگزير است استراتژي خود در برخورد با ايران را بهطور كامل تغيير دهد. بعد از اين مرحله در صورت استقامت مردم ايران ديري نخواهد پاييد كه فاز سوم تعامل غرب با ايران يعني به رسميت شناختن ايران به عنوان يك قدرت همهجانبه آغاز خواهد شد. البته در كنار استقامت ايران در مقابل شدائد اقتصادي جهتگيري تحولات منطقهاي در بستر بيداري اسلامي نيز ميتواند سرعت اين تصميم غرب را كمتر يا بيشتر نمايد. اما واقعيت اين است كه به نظر نگارنده چند صباحي است كه وارد اين مرحله شده است كه نامههاي مكرر اوباما به مقام معظم رهبري يا درخواست آنها براي ايجاد خط تلفن مستقيم براي جلوگيري از تنشهاي احتمالي نمونههايي از اين نشانههاست.
اما آخرين اقدام غرب براي اينكه به جهانيان نشان دهد كه ايران يك قدرت قابل اعتنايي است كه ارزش تعامل را دارد اهداي جايزه اسكار به فيلم اصغر فرهادي بود. دريافت جايزه اسكار توسط فيلم جدايي نادر از سيمين فارغ از پيامي كه متن اين فيلم دارد يك پيام سياسي قوي براي دنيا دارد كه ايران در كنار قدرت مسلط سياسي، اقتصادي و نظامي در منطقه و جهان داراي قدرت فرهنگي در حد بسيار عالي آن هم با استانداردهاي خود غرب است.
جايزه اسكار در عالم فرهنگ كما بيش شبيه نوبل در رشتههاي علمي است كه هم به دانشمندي كه آن جايزه را ميگيرد و هم كشور متبوعش اعتبار زيادي ميبخشد. اسكار فرهادي نيز كاملاً در راستاي ارائه يك قدرت فرهنگي از ايران بود، بهويژه با سخناني كه او در هنگام دريافت جايزه ايراد كرد كه تصوير غلطي از ايران به بهانههايي مانند مسائل اتمي به جهانيان ارائه ميشود حال آنكه ايران فرهنگي غني و الهام بخش دارد. اگر چه من هم افعال غرب را هيچگاه خالي از اغراض سياسي نميدانم ولي اين بار غرض سياسي آنها لزوماً به ضرر ايران نيست، بهويژه اينكه فيلم جدايي نادر از سيمين در ايران نيز عاليترين جوايز را نصيب خود كرده و به هيچ وجه يك تصوير تيره و تاريك از ايران نمايش نميدهد.
اين فيلم مانند بسياري ديگر از فيلمها تصويري خاكستري از ايران ارائه ميدهد كه ميتواند در رده فيلمهايي قلمداد شود كه ابرقدرتها با تكنيكي قوي به نقد خود در آن ميپردازند. بنابراين اگر از اين زاويه به اين فيلم نگاه كنيم اسكار فرهادي دستاوردي براي نظام جمهوري اسلامي ايران است. فقط بايد هنر اين را داشته باشيم كه از زاويه مناسبي به اين موضوع بنگريم و پيامهاي تبريك غربيها امثال ساركوزي يا وزارت خارجه امريكا را به غرب زده بودند فرهادي ربط ندهيم.
بلكه بايد با يك استقبال گرم و البته رسمي از اصغر فرهادي مانع از آن شد كه غرب اين توفيق ايران را به نفع خود مصادره كند. با اين نگاه نه فقط اصغر فرهادي كه در ايران رشد كرده و باليده بلكه همه نوابغ ايراني ساكن غرب هم دستاورد ايران هستند كه در صورت اصلاح نحوه تعامل با آنها پرفسور سميعيهاي زيادي هستند كه حاضرند به دليل علايق خود به وطن و مردم ميهنشان خدمت كنند. مهم اين است كه با اين نخبگان بهگونهاي تعامل كنيم كه به جاي تحميل سوژه به آنها دغدغههاي مشتركي در ما ايجاد شود كه اگر اينگونه شود هيچ بعيد نيست روزي اصغر فرهادي هم مثلاً داستان موفقيتهاي يكي از دانشمندان شهيد هستهاي را سوژه فيلم خود قرار دهد. اصغر فرهادي و اسكارش دستاوردي براي ايران است كه در صورت تدبير مناسب او و امثال او ميتوانند نقش مهمي درگذر ايران از يك قدرت معمولي به يك ابرقدرت همه جانبه ايفا كنند.