گوشه ای از وطن؛ یادی از بهمن جلالی و شعر م.سحر
گوشه ای از وطن
در نمایشگاه 165 سال تاریخ عکس در ایران
و یادی از بهمن جلالی
یک شعر از : م.سحر
این یادداشت را از دفترهای پراکندهء خودم نقل می کنم . یادداشتی ست که در اوایل بهمن 88 نوشته ام پس از شنیدن خبر مرگ بهمن جلالی عکاس شهیر ایرانی. در ادامه یادداشت ، شعری خواهد آمد که من در دفتر یادبود نمایشگاه عکاسان ایرانی در پاریس ، که بهمن جلالی هم در آن حضور داشت نوشته بودم .
این است آن یادداشت :
شنیدم که بهمن جلالی یکی از برجسته ترین عکاسان ایرانی در 65 سالگی درگذشت.
من بهمن جلالی را جز در تصویر ندیده ام. وی علاوه بر این که با من هم نام بود گویا شباهتی نیز با من داشته است زیرا پیش آمده بود که چندین بار دوستانی شباهت ظاهری مرا با وی یادآوری کرده بودند.
به هر حال این سابقهء هم نامی و شباهت احتمالی ظاهری و صد البته کارهای زیبا و بسیار حرفه ای او در هنرعکاسی ، نادیده ، حس دوستداری وی را در من بر می انگیخت تا این که اطلاع یافتم که در نوامبر و دسامبر 2009 در پاریس (موزه کِ برانلی) نمایشگاهی زیر عنوان تاریخ 156 سالهء عکاسی در ایران دایر است و برای دیدار ازین نمایشگاه به موزه «ک. برانلی » رفتم .
با آن که از پادشاهان قاجاری دل خوشی نداشتم ، اما بابت آن که جزء تحفه هایی که با پول قرض الحسنه از فرنگ آورده بودند دوربین عکاسی هم بوده است ، برای نخستین بار از آنها احساس رضایت می کردم (به گمانم ناصر الدین شاه در نخستین سفرش دوربین عکاسی به ایران آورده بود).
به هرحال نمایشگاه زیبایی بود به ویژه آن که کار عکاسان نامی و پرسابقه ایرانی همچون بهمن جلالی و کاوه گلستان ، در کنار عکاسان جوان که از شیوه های مدرن و تازه تر بهره می جویند در کنار یکدیگر به نمایش در آمده بودند و ترکیب زیبایی از روش های گوناگون هنر عکاسی ایرانیان (کلاسیک و مدرن) در کنار هم به تماشا گذاشته شده بودند.
طبق معمول و مرسوم ، دفتر یادبود بزرگی هم در آنجا بود که دیدار کنندگان ، یادداشتی یا نشانه ای از خود در آنجا می گذاشتند و دست مریزادی به هنرمندان می گفتند.
من نیز پس از تماشای عکس ها که به واقع دیدنی و شایسته هزاران آفرین بودند به سراغ دفتر یادبود آمدم و به تأثیر از آنچه در نمایشگاه دیده بودم ، شعر زیر را به بدیهه در آن دفتر نوشتم .
اکنون که چند روزی از درگذشت بهمن جلالی عکاس و هنرمند بزرگ عکاسی در ایران می گذرد ، سیاههء آن شعر را که برای خودم برداشته بودم در اینجا به یاد او پاکنویس می کنم.
این بود آن شعر نوشته شده در دفتر یادبود نمایشگاه عکاسان ایرانی در موزه ک برانلی:
گوشه ای از وطن
گوشه ای از وطن در اینجا بود
گرچه غمناک بود ، زیبا بود
رازِ اندوه ِ میهنی مغموم
در تصاویر ِ تلخ و گویا بود
زندگی موج می زد از آوار
سطح ِ مانداب و روح ِ دریا بود
جانِ ایران ، سرود بر لب داشت
گریه اش نغمهء نکیسا بود
زُهد ِ ابلیس بود و عشق ِ خدا
جنگ ِ اهریمن و اهورا بود
دل ِ من نیز در دل ِ تصویر
گاه پنهان و گاه پیدا بود
مرگ در ازدحام می رقصید
دار ، همسایهء چلیپا بود
جدّ ِ من کیسهء چُپُق در دست
مرگ را غرق در تماشا بود
راستی را که دوربین خدا
در کف ِ کودکان ِ دنیا بود
من از ایران عبور می کردم
در و دروازه بر دلم وا بود
گذرِ لحظه های خویشاوند
گرچه خود جمع بود ، تنها بود
این شعر با جملات زیر پایان می یافت
« درود بر بهمن جلالی و کاوه گلستان و به همه هنرمندانی که تاریخ را به سخن بر می انگیزند».
م.سحر شاعر تبعیدی
پاریس ک ِ. برانلی
دسامبر 2009
http://msahar.blogspot.fr/