* اسلام زمانی بمثابه یک مذهب پذیرفته میشود که عرصه سیاست، روابطه اجتماعی و فرهنگی را رها و به مردم واگذار کند و بدون هرگونه توقع خاصی به دورن مراکز دینی خود بازگردد و در پوسته بسته کانونهای مذهبی خود به تبلیغ قوانین این کیش مشغول گردد، آنهم با پذیرش یک اصل که بطور رسمی تعهد بسپارد هرگز در عرصه سیاست و روابط اجتماعی مردم و فرهنگ جامعه حق مداخله جویی نخواهد داشت.
* ازهمین رو است یکبار دیگر تأکید میشود جمهوری اسلامی از هرنوع و فرم اش نمی تواند حاکمیت مردمی و نماینده سیاسی همهء آحاد اجتماعی باشد، بلکه اقتدار استبدادگرایانه گروهی اسلامگرای بنیادگرا است که نتایج بارزش همین انسان کشی است که بمدّت پیش از سه دهه در ایران رواج دارد.
کوروش اعتمادی
22 ژوئن 2012
[email protected]
***
اسلام، چه از همانَ آغازِ تبین اش و تا به امروز، برخلافِ برداشتها و تفسیرهای معمول، هرگز بمثابه یک مذهب در پهنهء اجتماعات ظاهر نشد، بلکه اندیشه سیاسی است که همیشه توجیه گر اقتدار سیاسی گروه معینی از باورمندان به این آئین برجوامع بشری بوده است. بر اساس همهء داده های تاریخی، هدفِ نهایی این کیش نه فقط سُلطه گری بر محدودهِ جغرافیای زایش این مذهب بوده است، بلکه استیلا بر جهان و تغییرمدنیت بر پایه آنچه که قوانین اسلامی نامیده میشوند. این قوانین بنا به تفسیر زعمای این دین، نامتغییر وابدی هستند و در همهء ادوار و همه جا برای ایجاد خلافت اسلامی و یا همان حاکمیت اسلامی تدوین شده اند. پس اسلام هیچگاه در طول تاریخِ موجودیتش دین بحساب نیامده است، بلکه همانگونه که تأکید میشود دستگاهِ فکری مسدودی است که در وحله نخست قدرت سیاسی را مدّ نظر داشته تا در شرایطی خاص با برنشاندن منادیان این آئین بر رفیع ترین مدارج حکومتی، همهء حوزه های اجتماعی اسلامیزه گردند. حتی در تاریخ سیاسی امروز کشورمان آنهم در سخت ترین روزها، در هنگامیکه آماج رگبار گلوله های سپاهیان جمهوری اسلامی سینه فرزندان این مرز و بوم را نشانه رفته اند، مدعیان «اصلاح گر» این حکومت مذهبی در تکاپو میباشند تا به هر قیمت از اساس و موجودیت همین رژیم مذهبی دفاع کنند. در همین رابطه میتوان به اظهارات میرحسین موسوی «رهبر» برگمارده جنبش اعتراضی موسوم به جنبش سبز در پاسخ به پرسش رادیو بی بی سی در خصوص اهداف این جنبش توجه کنید که ایشان صریحا ً میگویند :« هدف جنبش سبز حفظ نظام ، تقویت وحدت ملی، احیای هویت اخلاقی نظام و باز سازی اعتماد ملی از خواسته های جنبش سبز است که جز با پذیرش حق حاکمیت ملی میسر نیست (بی بی سی، 6 سپتامبر 2009).
این ابرازِ نظر سیاسی آنهم در آن روزهای سرنوشت ساز، بیانگر یک واقعیت بیش نیست که حفظ نظام اسلامی از وظایف اصلی سیاستمداران مسلمان در کشور محسوب میشود. چرا که همانگونه که اشاره شد اساس و جوهرهِ اسلام، سیاسی و ایدئولوژیک بوده است آنهم جهت ایجاد یک نظام حکومتی مذهبی مبتنی بر قوانین اسلامی. حکومتی که بنیادیش بر دفاع از ارزشها و باورهای سیاسی گروهی برگزیده تحت عنوان مسلمانان است، که این باورها و ارزشها سخت در تقابل با منافع ملی و عمومی جامعه میباشند. یقینا ً میرحسین موسوی آگاهی دارد که مفاهیمی چون «تقویت وحدت ملی» و یا «حق حاکمیت ملی» از جمله مقولات سیاسی متعلق به حکومتی مردمی و ملی هستند که بر بستر ارادهِ ملی همهء آحاد اجتماعی استوار میباشند. نظام مذهبی جمهوری اسلامی که پاسدار منافع گروهِ اجتماعی معین در جامعه میباشد، هیچ وجه اشتراکی با حاکمیت ملی مردم که متکی بر اراده ملی مردمان یک کشور میباشد، ندارد؟ در حقیت ملی گرایی و دفاع از حق حاکمیت ملی نقطه مقابل اسلامگرایی میباشد که مبتنی است بر منافع فرقه ای گروهی مسلمان که با چنگ و دندان به ارکان قدرت آویخته اند تا اسباب ظهور «مهدی» را فراهم آورند. پس بیایم قدری با خود و مردم صادق باشیم و پیش از این از مفاهیم و مقولات سیاسی که هیچ وجه اشتراکی با منافع تنگ نظرانه گروهی مسلمانِ برگزیده در قدرت را ندارند، استفاده ابزاری نکنیم.
از منظری دیگر میبایست اذعان داشت این تعبیر و ادعا بغایت غیرمنطقی و غیرعلمی است که عده ای همچنان تلاش میورزند تا با ایجاد «هاله ای مقدس» پیرامونِ دیواره های زمخت اسلام، آنرا چون مذهبی «مقدس» در بین افکار عمومی معرفی کنند که هرگونه نقد و انتقاد به آن گناهی بزرگ و نابخشودنی محسوب شده و کیفر خواستش مرگ است. سیطره جویی و ادعای اداره سیاسی جهان از ویژگیهای بنیادی و ذات اسلام بوده است و اکنون نیز شاهد هستیم که چگونه بخش بزرگی از جهان در اقتدار و تهدید گروهها و دولتهای اسلامگرا میسوزند و نابود میشوند که پاسخ هر نقد و انتقادی به این اندیشه غیر انسانی هم گلوله سرخ سربی است.
بدیهی است هر زمان هر اندیشهء سیاسی و یا ایدئولوژی خاصی، حاکمیت سیاسی کشوری را در اختیار گیرد، نقد و انتقاد به آن جایز و معمول میباشد. بی شک آنجا که اقتدار سیاسی سرکوبگرایانه ای تحت عنوان یک نظامی اسلامی بر جامعه تحمیل گردد، میبایست این انتظار برود تا این تفکر و حاکمیت جابرانه مورد نقد، بررسی و انتقاد قرار گیرد. پرسش این است بین عملکردِ حکومتهای اسلامی در اقصی نقاط این گیتی و آن فجایع بشری که در دوره های معین برخی نظامهای حکومتی بر بخشهایی از جوامع انسانی تحمیل کردند، چه تفاوتهای اساسی وجود دارد؟ منظور همان نظامهای حکومتی که در دوران اقتدار سیاسی شان بر بخشهایی از این جهان هستی، آنچنان جنایات دهشتناکی علیه بشریت مرتکب شدند که امروز در مقابل قتل و عام نظامهای دولتی و گروههای تندرو اسلامی ذره ای ناچیز برشمرده میشوند. اسلام زمانی بمثابه یک مذهب پذیرفته میشود که عرصه سیاست، روابطه اجتماعی و فرهنگی را رها و به مردم واگذار کند و بدون هرگونه توقع خاصی به دورن مراکز دینی خود بازگردد و در پوسته بسته کانونهای مذهبی خود به تبلیغ قوانین این کیش مشغول گردد، آنهم با پذیرش یک اصل که بطور رسمی تعهد بسپارد هرگز در عرصه سیاست و روابط اجتماعی مردم و فرهنگ جامعه حق مداخله جویی نخواهد داشت. یقین بدانید تا هر زمان دخالت سُلطه گرانه شما چون مسلمانان بنیادگرا و یا «اصلاح گر» در عرصه سیاست، اجتماع و فرهنگ بر جامعه تحمیل شده باشد، اهل قلم و اندیشه کوتاه نخواهند آمد و با روشنگری تمام همهء تار و پود افکار و اعمال ضد بشری شما را برملا خواهند کرد. اگر مدعی هستید که اسلام صرفا ً مذهب است پس میبایست بپذیرید که جای واقعی شما در مراکز مذهبی تان است و نه دخالت های زورمدارانه تان در سیاست و اداره جامعه. حوزهء سیاست و اداره امور جامعه در همهء عرصه ها متعلق به مردم هستند که با توّجه به ضرورتهای جهانی و نیازهای روز واقعی مردم، ابعاد و محتوی آنها را تعیین میکنند. ازهمین رو است یکبار دیگر تأکید میشود جمهوری اسلامی از هرنوع و فرم اش نمی تواند حاکمیت مردمی و نماینده سیاسی همهء آحاد اجتماعی باشد، بلکه اقتدار استبدادگرایانه گروهی اسلامگرای بنیادگرا است که نتایج بارزش همین انسان کشی است که بمدّت پیش از سه دهه در ایران رواج دارد.