خلاصه انگلیسی این خبر را می توانید در زیر ببینید

شنبه، 24 آبان ماه 1404 = 15-11 2025

فرار از آلکاتراز؛ زندانی که هیچکس از آن زنده بیرون نیامد، جز این ۳ نفر!

چگونه ۳ زندانی با قاشق‌های دزدیده‌شده، ۵۰ بارانی کهنه و موتور یک جاروبرقی، از زندانی که فرار از آن «غیرممکن» بود، گریختند؟

وقتی اسم «آلکاتراز» می‌آید، همه یاد دژی غیرقابل نفوذ می‌افتند که وسط آب‌های یخ‌زده‌ی خلیج سان‌فرانسیسکو ساخته شده بود تا خطرناک‌ترین مجرمان را تا ابد زندانی کند. اما این افسانه‌ی شکست‌ناپذیری، در یک شب خنک ژوئن ۱۹۶۲ برای همیشه فروریخت.

آن شب، سه زندانی باهوش به نام‌های فرانک موریس و برادران انگلین، کاری را کردند که مقامات فدرال آن را «غیرممکن» می‌دانستند: فرار از زندان آلکاتراز.

اف‌بی‌آی سال‌ها اصرار داشت که آن‌ها قطعاً در آب‌های سرد غرق شده‌اند. اما شواهد عجیبی مبتنی‌بر زنده ماندن آن‌ها یکی پس از دیگری پیدا شدند.

این فرار آن‌قدر سیستم را تحقیر کرد که آلکاتراز ۹ ماه بعد برای همیشه تعطیل شد. اما آیا آن‌ها واقعاً موفق به فرار شدند و بقیه‌ی عمرشان را در آزادی زندگی کردند؟ دوست دارید بدانید چطور این سه نفر با قاشق و بارانی، بزرگ‌ترین سیستم امنیتی آمریکا را شکست دادند؟

خلاصه صوتی

ساعت ۷:۱۵ صبح ۱۲ ژوئن ۱۹۶۲. هوای نمناک و خنک خلیج سان‌فرانسیسکو از میان میله‌های فلزی بند B می‌گذشت و بوی زنگ و نمک در هوا پخش بود. بیل لانگ، نگهبان شیفت صبح طبق معمول در راهرو قدم می‌زد و با صدای تکراری و خسته‌ی خودش زندانیان را می‌شمرد. همه‌چیز طبق روال پیش می‌رفت تا اینکه به سلول B-138 رسید، جایی که فرانک موریس، زندانی شماره AZ 1441، می‌بایست خواب باشد.

پتو تا زیر چانه‌ی موریس بالا کشیده شده بود. لانگ، مثل هر صبح، با باتومش به میله‌ها ضربه زد ولی هیچ حرکتی ندید. بار دوم محکم‌تر زد. سکوت. در آلکاتراز، سکوت می‌توانست به‌اندازه فریاد ترسناک باشد. او فریاد زد، اما باز هم پاسخی نشنید.

در را باز کرد و به‌سمت تخت رفت. نوک باتومش را به سر زندانی زد تا او را بیدار کند. صدای خفه‌ای آمد و چیزی از روی بالش غلتید و روی زمین افتاد. وقتی نور کم صبح روی آن افتاد، رنگی سرد و مصنوعی درخشید: یک سرِ انسان‌نما با پلک‌های بسته.

صبح ۱۲ ژوئن ۱۹۶۲، شمارش روزانه در آلکاتراز با سه زندانی گمشده قطع شد

لانگ برای چند ثانیه خشک شد. فکر کرد مرتکب قتل شده یا با صحنه‌ی خودکشی روبه‌روست. اما نه، چیزی که روی زمین می‌دید فقط یک سرِ مصنوعی بود که با مهارتی باورنکردنی از خمیر صابون، گچ و سیمان ساخته شده بود: با رنگی شبیه پوست انسان و هولناک‌تر از همه، با موهای واقعی که مشخص شد که از کف آرایشگاه زندان جمع‌آوری شده‌اند.

وحشت در بند پخش شد. نگهبانان دیگر دویدند به سمت سلول‌های اطراف. در سلول B-140 جای جان انگلین و در سلول B-142 هم تخت کلارنس انگلین خالی بود. زیر پتوهایشان همان سرهای مصنوعی مشابهی جا داشت؛ بی‌حرکت، با همان دقت وهم‌انگیز.

آژیر خطر به صدا درآمد. در عرض چند دقیقه صدای فریاد، قدم‌های شتاب‌زده و زنگ‌های اضطراری در تمام زندان پیچید. برای نخستین و آخرین بار در تاریخ ۲۹ ساله‌ی آلکاتراز، شمارش صبحگاهی با سه زندانی گمشده روبه‌رو شد.

فرار از زندان، چیزی که مقامات فدرال رسماً آن را غیرممکن می‌دانستند، اتفاق افتاده بود.

فراریان صخره که بودند؟

خبر فرار مثل برق در سراسر جزیره پیچید. آلکاتراز نماد اقتدار دولت فدرال بود. در میان آب‌های سرد و جریان‌های مرگبار خلیج سان‌فرانسیسکو، «صخره» به‌عنوان مکانی شناخته می‌شد که حتی فکر فرار از آن غیرممکن به نظر می‌رسید. زندانی برای کسانی که دیگر جایی نداشتند؛ قاتلان، دزدان بانکی و فراری‌های حرفه‌ای که همه‌ی زندان‌های کشور را امتحان کرده بودند. حالا سه نفر از همان‌ها، از درون دژی که غیرقابل‌نفوذ خوانده می‌شد، ناپدید شده بودند.

آلکاتراز مأمن «اصلاح‌ناپذیرترین» مجرمان بود

در گزارش‌های رسمی نوشته می‌شد که آلکاتراز مأمن «اصلاح‌ناپذیرترین» مجرمان است. زندانیان حق داشتند فقط غذا، لباس، سرپناه و درمان داشته باشند و هیچ امتیاز دیگری وجود نداشت. در واقع، آلکاتراز برای تنبیه طراحی شده بود، نه بازپروری.

اما این سه مرد هم زندانیانی معمولی نبودند. هرکدام ذهن و مهارتی داشتند که کنار هم نقشه‌ی بی‌نقصی را ساخت.

فرانک لی موریس، مغز متفکر گروه، مردی درون‌گرا، دقیق و به طرز عجیبی باهوش بود. طبق پرونده‌ی روان‌سنجی، ضریب هوشی‌اش در میان ۲ درصد بالای جامعه قرار داشت. از سیزده‌سالگی در مسیر بی‌پایان فرار و بازداشت افتاده بود: سرقت، بازداشت، زندان، فرار، دوباره دستگیری.

فرانک لی موریس مغز متفکر گروه، ضریب هوشی بسیار بالایی داشت

همه‌ی زندانیان آلکاتراز از او می‌ترسیدند و نگهبانان بااحتیاط به او نگاه می‌کردند. لقبش میان زندانیان «هودینی» بود؛ مردی که می‌توانست فقط با نگاه‌کردن به یک قفل، سازوکارش را در ذهنش باز کند.

جان و کلارنس انگلین، برادرانی اهل فلوریدا، بازوهای عملیاتی و تدارکاتی گروه بودند. چهره‌های آرام و همیشه خندانشان دیگران را به اشتباه می‌انداخت، اما سابقه‌شان سنگین بود. سارقان بانک، با ذوقی کودکانه برای خطر. در یکی از مشهورترین سرقت‌هایشان، با تفنگ اسباب‌بازی بانک زده بودند.

انگلین‌ها دقیقاً برعکس موریس، شخصیتی پر سروصدا و اجتماعی داشتند، اما در یک چیز با او مشترک بودند: میل سیری‌ناپذیر به فرار. آن‌ها هم پس از چندین تلاش ناموفق برای گریختن از زندان‌های فدرال آتلانتا و لیون‌ورث، به آلکاتراز تبعید شده بودند.

اما چهره‌ی چهارمی به نام آلن وست هم در این داستان نقش پررنگی ایفا کرد؛ مردی که از قضا طرح اولیه‌ی نقشه را او ریخت، اما آن شب، تنها کسی بود که جا ماند.

در صبح همان روز، وقتی مأموران به سلولش رسیدند، نشانه‌های واضحی از دست‌کاری دیدند: دیوار تراشیده شده، ابزارهای دست‌ساز و حتی یک «سر» مصنوعی مشابه. وست در زندان ماند، اما مجبور شد سکوتش را بشکند. تحت فشار بازجویی، جریان نقشه را فاش کرد: جزئیاتی که نشان داد این فرار هیچ ربطی به شانس و اقبال نداشته، بلکه مستلزم ماه‌ها صبر، دقت و مهندسی بوده است.

طبق اعترافات او، ماجرا از یک مشاهده‌ی ساده شروع شد: بتن فرسوده‌ی دیوارها.

راز پنهان در پشت دستشویی سلول

آلن وست در بازجویی گفت همه‌چیز با یک «صدا» شروع شد؛ صدای زنگ‌دار و خفه‌ای که از پشت دیوار بتنی سلولش می‌آمد. آلکاتراز که در میان مه و رطوبت دائمی خلیج ساخته شده بود، پس از دهه‌ها در برابر نمک و باد پوسیده شده بود. آن دیوارهای خاکستری که روزی غیرقابل‌نفوذ به نظر می‌رسیدند، حالا مثل استخوانی پیر ترک خورده بودند.

به گزارش زومیت، زیر دستشویی سلول، دریچه‌ای فلزی برای تهویه وجود داشت؛ دریچه‌ای که به‌جای فولاد، در بتن جاگذاری شده بود. وست فهمید که بتن اطرافش نرم‌تر از حد معمول است؛ فرسوده از رطوبت و زمان. همین کشف ساده، جرقه‌ی یکی از جاه‌طلبانه‌ترین نقشه‌های فرار تاریخ شد.

English Summary

In June 1962, three prisoners—Frank Morris and brothers John and Clarence Anglin—successfully escaped from Alcatraz, a prison notorious for being impenetrable. Authorities deemed the escape impossible, but it was achieved through meticulous planning and exploiting weaknesses in the prison's design. Using stolen spoons and old raincoats, they crafted tools to break through walls and access ventilation shafts. Their audacious escape not only shocked the justice system but also led to the eventual closure of Alcatraz nine months later. The fate of the trio remains a mystery, with some evidence suggesting they may have survived.

Frank Lee Morris was the mastermind of the group, known for his exceptionally high IQ. He inspired fear among fellow inmates and caution from guards, earning the nickname "Houdini" for his ability to unlock any mechanism just by observing it.

The Anglin brothers, John and Clarence, hailing from Florida, served as the operational and logistical arms of the escape plan. Their calm, cheerful demeanor often misled others, yet they had a heavy criminal background, including a notorious bank heist carried out with a toy gun.

Unlike Morris, who was reserved, the Anglins were social and outgoing, sharing an insatiable appetite for escape. They had both faced multiple failed attempts to break free from federal prisons in Atlanta and Leavenworth before being sent to Alcatraz.

A fourth individual, Alan West, played a significant role in the escape as the original architect of the plan but ultimately was the only one left behind on that fateful night.


Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
  به اشتراک بگذارید:









تبلیغات







به ایران پرس نیوز بپیوندید

آدرس پست الکترونيک [email protected]

ایران‌پرس‌نیوز به هیچ گروه سیاسی وابسته نیست و از هیچ کجا حمایت مالی دریافت نمی‌کند.



بازگشت به برگ نخست