خلاصه انگلیسی این خبر را می توانید در زیر ببینید

چهارشنبه، 21 خرداد ماه 1404 = 11-06 2025

چگونه جزیره‌ای تحت استعمار به یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل شد؟

چگونه سنگاپور، جزیره‌ای تحت استعمار و تخریب‌شده با کمترین منابع طبیعی در طول ۶۰ سال به یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان تبدیل شد؟

سال ۱۹۶۵ هنگامی‌که سنگاپور رسماً استقلال یافت، کمتر کسی تصور می‌کرد این نقطه‌ی کوچک در جنوب شرق آسیا آینده‌ی روشنی داشته باشد. جزیره‌ای گرمسیری بدون منابع طبیعی، محاصره شده میان قدرت‌های منطقه‌ای و درگیر تنش‌ها نژادی، با نرخی بیکاری بالا، که حتی برای آب شرب مردم نیز به همسایگانش وابسته بود.

اما درست نیم‌قرن بعد همان جزیره در رتبه‌ی سوم فهرست ثروتمندترین کشورهای جهان قرار گرفت. تولید ناخالص سرانه‌اش از ۵۱۶ دلار به بیش از ۶۵ هزار دلار رسید، یعنی بالاتر از آلمان، ژاپن و حتی آمریکا. کشوری که نه نفت و معدن داشت و نه جمعیت بالا، از دل تمامی محدودیت‌های خود مدلی ساخت که نه‌تنها کشورهای درحال‌توسعه، بلکه قدرت‌های بزرگ جهان را نیز به تحسین واداشت.

آنچه در سنگاپور رخ داد یک بازطراحی کامل بود: از سیستم آموزشی تا سیاست مسکن، از فرهنگ دولتی تا معماری شهری. رشد ۱۲۵ برابری در طول یک نسل انسانی، بی‌سابقه‌ترین تحول اقتصادی تاریخ معاصر است، اما چطور جزیره‌ای که تقریباً هیچ‌چیزی نداشت، به چنین موقعیت اقتصادی فوق‌العاده‌ای رسید؟

و مهم‌تر اینکه آیا «مدل سنگاپور» تکرارشدنی است؟

از آشفتگی تا استقلال: تولد دردناک یک ملت

داستان سنگاپور مدرن از دل تاریکی و تحقیر آغاز می‌شود.

اوایل قرن نوزدهم، بریتانیا با کمک افسری استعماری به نام استمفورد رفلز، این جزیره‌ی گرمسیری را به یک پایگاه تجاری در مسیر هند و چین تبدیل کرد. سنگاپور به لطف موقعیت جغرافیایی استراتژیکش، در حکم گرهی حیاتی در شبکه بازرگانی امپراتوری بریتانیا بود.

اما جنگ جهانی دوم همه چیز را به آتش کشید. فوریه ۱۹۴۲، ارتش امپراتوری ژاپن با حمله‌ای برق‌آسا، سنگاپور را اشغال کرد. طی سه سال و نیم، هزاران نفر کشته و زیرساخت‌ها نابود شدند و روح جزیره در وحشت، قحطی و شکنجه فروپاشید.

وقتی جنگ به پایان رسید، آنچه باقی‌مانده بود، شهری خسته و بی‌پناه و اقتصادی ورشکسته بود.

پس از پایان جنگ، بریتانیا سنگاپور را به فدراسیون تازه‌تأسیس مالزی واگذار کرد. اما این اتحاد از همان ابتدا روی شکاف‌های نژادی و تبعیض بنا شد. درحالی‌که بخش قابل‌توجهی از جمعیت سنگاپور را چینی‌ها تشکیل می‌دادند، سیاست‌گذاری‌های دولت مرکزی مالزی به نفع مالایی‌ها تنظیم می‌شد. شورش‌های خونین سال ۱۹۶۴ که ۳۶ کشته و صدها زخمی برجا گذاشت، ناکارآمدی و سقوط این اتحاد را منعکس می‌کرد.

و سرانجام ۹ اگوست ۱۹۶۵، همه‌چیز تمام شد.

در کنفرانسی خبری، تونکو عبدالرحمان، نخست‌وزیر مالزی، اعلام کرد که سنگاپور از فدراسیون اخراج می‌شود. در حقیقت سنگاپور ناخواسته و برخلاف میل ساکنانش به استقلال رسید؛ رویدادی کم‌نظیر در تاریخ معاصر.

مردم از تلویزیون دیدند که لی کوان یو، نخست‌وزیر سنگاپور، اشک می‌ریزد. او خوب می‌دانست این استقلال بیشتر شبیه حکم اعدام است تا جشن آزادی. جزیره‌ای منزوی با تنها دو میلیون نفر جمعیت، بدون منابع طبیعی، بدون ارتش قدرتمند، بدون دوستان منطقه‌ای و با اقتصادی که کاملاً به مالزی وابسته بود.

آمارها نیز تصویری تیره‌تر از آینده ترسیم می‌کرد: نرخ بیکاری ۱۴ درصد، نرخ سوادآموزی تنها ۵۲ درصد. ۷۰ درصد جمعیت در کلبه‌های حلبی زندگی می‌کردند.

و بدتر از همه، تنش‌های قومی که هر لحظه ممکن بود دوباره شعله‌ور شوند.

لی کوان یو و فلسفه‌ بقای سنگاپور

اگر وضعیت امروزی سنگاپور را شبیه معجزه بدانیم، لی کوان یو همان کسی بود که نقشه‌ی این معجزه را طرح‌ریزی کرد. مردی که سرنوشت جزیره را نه برای یک دوره، بلکه برای نیم‌قرن آینده رقم زد.

لی کوان یو، متولد ۱۹۲۳، وکیلی بود که تحصیلات خود را در کمبریج گذرانده بود. با روحیه‌ای برآمده از دوران استعمار، جنگ و آشوب، ترکیبی نادر از هوش تحلیلی، انضباط شخصی و عمل‌گرایی محض.

او می‌دانست تنها راه سنگاپور برای بقا، تبدیل‌شدن به چیزی بود که هیچ‌کس انتظارش را نداشت. که جزیره‌ی کوچک آن‌ها باید بهترین، کارآمدترین و قابل اعتمادترین منطقه‌ی آسیایی باشد تا بتواند در میان غول‌های منطقه زنده بماند.

لی کوان یو به‌جای تکیه بر آرمان‌گرایی یا ایدئولوژی‌های محبوب دوران، فلسفه‌ای سه‌گانه برای گذر از بحران طراحی کرد:

بقا مهم‌تر از ایدئولوژی است: نه کمونیسم، نه سرمایه‌داری محض، نه هیچ مکتب کلاسیک دیگری؛ باید روی هر آن‌چیزی متمرکز شد که کار می‌کرد. لی عمل‌گرا بود و برای توسعه از ابزارهایی استفاده کرد که نتایج واقعی می‌دادند، نه آنچه تئوری‌ها تجویز می‌کردند.

منافع جمعی بر منافع فردی اولویت دارد. در جامعه‌ای با اقوام گوناگون و خاطره‌های تازه از شورش‌های خونین مانند سنگاپور، این اصل برای بقا حیاتی بود. لی معتقد بود که آزادی‌های فردی باید تا جایی باشد که آسیبی به انسجام اجتماعی نزند.

حکمرانی باید مبتنی بر شایستگی باشد، نه پوپولیسم. لی سیستمی طراحی کرد که بهترین ذهن‌های کشور را به خدمت عمومی بکشاند. دستمزدهای بالا برای مقامات دولتی، انتخاب مدیران بر اساس صلاحیت تخصصی، و مسئولیت‌پذیری کامل در برابر نتایج.
لی کوان یو: «نظم، پیش‌نیاز شکوفایی است.»

اما شاید مهم‌ترین ویژگی لی، درک او از محدودیت‌های سنگاپور بود. او می‌دانست که این جزیره هیچ حق اشتباهی ندارد. یک تصمیم غلط می‌توانست همه چیز را نابود کند. شاید همین احساس فوری بودن و ضرورت، موتور محرک تمام تحولات بعدی سنگاپور شد.

البته لی از آغاز مسیر تنها نبود. او به‌خوبی فهمیده بود که یک رهبر، بدون یک تیم نخبه، جز رؤیاپردازی راه به جایی نمی‌برد. پس بهترین‌های سنگاپور را دور خود جمع کرد:

گو کنگ سوی، وزیری که هم اقتصاد کشور را بازسازی کرد، هم ارتش حرفه‌ای آن را بنا نهاد.
اس. راجاراتنام، معمار سیاست خارجی مدرن سنگاپور و صدای این کشور در جهان.
هان سوی سن، چهره‌ی اصلی ساختار مالیاتی پیشرفته و سیستم ذخیره‌سازی ملی.

همه‌ی مردان نخست‌وزیر، تنها یک هدف داشتند: تبدیل یک بندر فقیر به قدرتی در کلاس جهانی، آن هم در یک نسل. مأموریتی غیرممکن، در زمان محدود که آن‌ها مصمم بودند عملی‌اش کنند.

جالب اینکه نقطه‌ی آغاز این تحول، نه از بالا، که از خانه‌های مردم شروع شد.

مدل هیبریدی اقتصاد سیاسی

در دهه ۱۹۶۰، جهان به دو اردوگاه تقسیم شده بود: شرق سوسیالیست و غرب سرمایه‌دار. اما برای لی کوان یو این قوانین بازی مفهومی نداشت. او مدلی خلق کرد که لااقل در آن زمان، از اساس متناقض به‌نظر می‌رسید: ترکیب نقش فعال دولت در اقتصاد با آزادی کامل بازار.

پایان مرحله بقا، آغاز مرحله رقابت

تا سال ۱۹۸۰، سنگاپور از مرحله‌ی بقا عبور کرده بود: اقتصادش رشد پایداری داشت، نهادهای اجرایی‌اش کارآمد بودند و ساختار اجتماعی‌اش برخلاف بسیاری از همسایگان، منسجم و کنترل‌شده بود.

لی کوان یو ثابت کرده بود کشورهایی با منابع طبیعی صفر هم می‌توانند به رشد دست یابند، اگر در منابع انسانی، ثبات سیاسی و موقعیت جغرافیایی به‌درستی سرمایه‌گذاری کنند.

به گزارش زومیت، اما چیزی که غالباً در این تحلیل‌ها ناگفته می‌ماند، نقش زمینه‌های تاریخی، فرهنگی و نهادی سنگاپور است. سنگاپور در عین اقتدار حکومتی، از ظرفیت بالای پاسخ‌گویی، شفافیت، و سرمایه انسانی برخوردار بود و نخست‌وزیرانش به داده، شایسته‌سالاری و آزمون‌پذیری باور داشتند. در واقع آنچه در سنگاپور کار کرد، حاصل اقتداری بود که با تخصص و تعهد گره خورد.

ازاین‌رو مدل سنگاپور را نمی‌توان نسخه‌ای آماده برای صادرات دانست. این مدل، بیش از آنکه یک نقشه باشد، نوعی تفکر است: اینکه چگونه می‌توان با منابع محدود، نظم، عقلانیت و هدفمندی را به ساختار حکمرانی تزریق کرد. تفکری که می‌گوید موفقیت الزاماً نیازمند هیاهو نیست و گاهی سکوت، انضباط و حتی پیش‌بینی‌پذیری، ابزارهایی قدرتمندتر از شعار و تبلیغ‌اند.

English Summary

In just 60 years, Singapore transformed from a resource-poor, colonized island into one of the world's wealthiest nations. Gaining independence in 1965, it faced high unemployment and ethnic tensions, relying on neighbors for basic needs. However, under the leadership of Lee Kuan Yew, Singapore adopted a pragmatic approach prioritizing collective over individual interests, meritocracy, and effective governance. By blending state intervention with market freedom, it achieved unprecedented economic growth. This unique model, rooted in historical and cultural contexts, emphasizes that success can arise from discipline and rational governance, rather than mere ideology.


Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
  به اشتراک بگذارید:









تبلیغات







به ایران پرس نیوز بپیوندید

آدرس پست الکترونيک [email protected]

ایران‌پرس‌نیوز به هیچ گروه سیاسی وابسته نیست و از هیچ کجا حمایت مالی دریافت نمی‌کند.



بازگشت به برگ نخست