شنبه، 25 اردیبهشت ماه 1395 = 14-05 2016دهان بد بوی آیت الله - محمد نوری زاد...پرده برداری از این فحش، ما را به درون این جماعت راه می دهد. که: به صورت آرام و متین و سر به زیرش اگر می نگری، از باطن پلیدش نیز سراغ بگیر... محمد نوری زاد یک: درمیان آیت الله های موجود، آن که اسمی و بساطی و عرض و طولی در اخلاق و سواد و سابقه دارد، وی، حتماً جناب آیت الله جوادی آملی است. من با اعتنا به مخمل گونگیِ حس و حالِ برجستگانِ اخلاقیِ حوزه، و برای سر زدن به پس و پشتِ عَلَم و کُتلی که حوزویان ما از اخلاق بزرگان خویش بر کشیده اند ، ناگزیر از واگفتنِ واژه ی "دیوث سیاسی" هستم که از زبان مبارک حضرت جوادی آملی بیرون خزید و بر سفره ی پاره پاره ی آقای عارف – که به دیدنشان رفته بود – نشانده شد. وگرنه مرا با فحش و یادآوری اش نسبتی نبوده و نیست از شانزده هفده سالگی بدینسوی. بعد از تراویدنِ این واژه ی مقدس از میان دو لب مبارک آیت الله، گرچه دفترِ حضرتش پرپر زد تا مگر با صدور بیانیه ای بتواند بوی گندی را که از دهان آیت الله بیرون جهیده بود به بوی خوش مراد کند، اما نه که پای اخلاق و لباس پیغمبر و هشتاد سال مراقبه و درس و بحث و مرجعیت شیعه و چند هزار طلبه و چند میلیون مردمِ گوسفند و منگ در میان است، این رفوکاری، به سخنِ تیزِ ملانصرالدین طعنه زد که: حالا که صدایش را پوشاندی، فکری برای بوی گندش بکن! مردی در مجلسی بادی از خود خارج کرد. و چون دید کار بالا می گیرد، پایش را بجایی زد که مثلاً این صدا از آنجا بوده. که ملا به وی گفت: حالا که با این کار صدایش را پوشاندی، فکری برای بوی گندش بکن! دو: حضرت آیت اللهی که هشتاد سال تلاش کرده تا پرچم اخلاق را بالا نگه دارد و خود بدان متصف باشد، با بکار بردنِ این ناسزای غلیظ، نشان داد که در این سالهای دراز، اگر کشک می ساییده و سماق می مکیده، سود افزون تری نصیب مردم و خودش می شده حتماً. پرده برداری از این فحش، ما را به درون این جماعت راه می دهد. که: به صورت آرام و متین و سر به زیرش اگر می نگری، از باطن پلیدش نیز سراغ بگیر. مگر نه این که جناب رهبر نیز در سخنانِ رایجِ خود از همینجور الفاظ سود می برد مدام؟ سه: تن پوشِ فحشی که آقای جوادی آملی بر تنِ سیاستمداران وابسته پوشاند، نشان از این دارد که در بزنگاهی حساس، همین آیت الله، فتوای حمام خون صادر می کند برای رهاییِ خودش و برای رهایی هم صنفانش و رهاییِ این نظامِ همینجوری مقدس. وگرنه حضرت آیت الله خود را بر اریکه ای می دید که صفی از دختران و بانوانِ ما درست از یک قدمی اش به تن فروشی اعراب می روند در همین کشور خودمان، و جوانان ما را می دید که در هرزگی و اعتیاد و بی هویتی مستغرق اند در همین نظام اسلامی و ولایی. و من، دختری دوازده ساله را می بینم که از جمع تن فروشان خروج می کند و به منبر آیت الله دست می ساید و به خود وی بر می خروشد که: آهای حاج عبدالله جوادی آملی، آن فحشی که به سیاستمدارانِ بی غیرت نثار کردی، کاربرد حرفه ای اش همینجاست ها!؟ چهار: به شهر آفتاب و نمایشگاه کتاب رفتم. مرا با تماشای آن فضای وسیع و فهیمانه، جز آفرین و سپاس و تحسین نبود. سه نکته اما سپاس و تحسین مرا به حاشیه برد. یک این که: نمایشگاه از بزکِ ظاهری کم نداشت اما از باطن تهی بود. یعنی کتاب بود اما روح نبود. جمعیت بود و کتابخوان نبود. که البته این کاستیِ بزرگ، همان دره و خندقی است که از روحِ جاری جامعه دهان گشوده است. در جامعه ای که رهبر و مسئولین و صغیر و کبیرِ مردم دروغ می گویند و دروغ می شنوند و همگی به دزدی و فریب و خرابکاری مشغول اند، از کتاب بی نوا چه بر می آید مگر؟ وکتاب، چه راهی در این بن بستِ ولایی می تواند گشود؟ دو این که: در یک غرفه، پرده ای از تصویر ویرانه و درهم کوفته شده ی یکی از شهرهای سوریه آویخته بودند و در کنارش لباس و ابزار جنگی نهاده بودند. تا مردم در لباس رزم با پس زمینه ی آن شهر ویرانه، عکسی به یادگار بگیرند و حظّی ببرند. این ناجوانمردیِ آشکار نشان از این دارد که جماعتِ ولایتیون به چه مذلت اخلاقی و انسانی ای گرفتار آمده اند. ترغیب مردم به این که در کنار ویرانه ای عکس بگیرند که با اسلحه و پول و حمایت رهبر و سرداران سپاه به این روز افتاده و مردمش بکلی آواره و کشته و زخمی اند، از جنسِ همان فحشی است که حضرت جوادی آملی بر زبان آورد و دفترش به بحث دیاثت در مباحث فقهی ماله اش کشید. ملانصرالدین کجایی برادر؟ سه این که: دانستم باران های اخیر سیلابی شده و به داخل سالن های نمایشگاه راه یافته و غرفه های کتاب را در نوردیده است. عکس این آبگرفتگی را که دیدم، یاد مصلای تهران افتادم که ظاهراً قرار است حالا حالاها ساخته شود و تمامی نگیرد. یکی می گفت: شما وقتی یک جایی را می سازی و تحویل می دهی، باید تسویه حساب کنی و بروی پیِ کارت. اما اگر بخواهی در یکجا بمانی و نگران تسویه حساب و رفتن نباشی و کیسه ات رونقِ مدام بگیرد، باید همینجور که می روی، رشته ی کار را از پی بکشانی تا هرکجا که می شود و می توانی. پنج: سه شنبه ای که گذشت، روز تولد مصطفی کریم بیگی بود. که در عاشورای 88 بضرب تیر مستقیم برادران از پا در آمد. به خانه اش رفتیم و تولد دو سویه اش را به مادر و خواهرش تبریک گفتیم. پنجشنبه نیز- همین دیروز - رفتیم منزل آقای بهشتی لنگرودی. معلمی که به تازگی از بیمارستان و از زندان خلاصی یافته است. یکی از تابلوهای عاشقانه ام را با خود برده بودم تا تقدیمش کنم. دیدم آقای بهشتی لنگرودی در میان نشسته و همه پروانه وار در اطراف وی اند و مستِ پایداری و صلابت و ایستادگی و انسانیت وی. در آن جمع گفتم: ما که به زندان می رویم و از زندان بدر می آییم، همه جا خود ما در معرض نگاه ها و گفتگوها هستیم. و حال آنکه بزرگترین حامی و پشتیبان ما خانواده ی ما بوده است. آنها بوده و هستند که مرارت ها و تلخی ها را بجان می خرند. و در ادامه از همسر آقای بهشتی سپاس گفتم و تابلوی خود را به وی تقدیم کردم. که در این سالهای تلخ، همراه و همدوشِ شوی دلاورش بوده بی آنکه صدایی از وی برآمده باشد که این منم! جناب نوری زاد از کدام اخلاق صحبت میکنید در اسلام جیزی بنام اخلاق وجود ندارد پایۀ اخلاق برابری انسانهاست و در اسلام انسانها برابر نیستند انواع گوناگون انسان در اسلام عبارتند از: مرد، زن، مومن، کافر ذمی، کافرحربی، برده، کنیز درود بر "بى دين تبريزى" كه اسلام را اينقدر خوب و در چند كلمه تشريح كرديد، درود بر شما! از فریبرز سپاسگزارم |