دوشنبه، 16 آذر ماه 1394 = 07-12 2015دولت و ملت به منشاء سرطان فکر کننداگر مسئله برای دولتمردان شوخی است، من به عنوان شهروندی که مسئولیت اجتماعی فرض کرده؛ میگویم مسئله بسیار جدیست چون آثارش را در روان مردم شهر مشاهده میکنم. شاید در مواردی بتوان چنین ایدهای را پذیرفت اما تجربه اخیر او با گروه جوان و با استعدادش حکایت از امری دیگر داشت. اینکه دشتی به درستی درک کرده است که نمیخواهد هنر را در راه شهرت و کسب درآمد – این دو بیماری مهلک سالهای اخیر عرصه نمایش – هزینه کند. نمایش «متاستاز» نماد درخشان احساس مسئولیت یک هنرمند صاحب دغدغه اجتماعی و انسانی است که با خاطری آسوده میتوان تماشای آن را به مردم پیشنهاد داد و به کیفیت فرم و محتوای آن افتخار کرد. به همین منظور همراه با نمایندهای از گروه اجتماعی خبرگزاری کار ایران با او به گفتگو نشستیم که حاصل آن در ادامه میآید. 1 گروه اجتماعی: دغدغه شروع کار از کجا ناشی شد؟ چون تمام آثار هنری با محوریت بیماری تنها به شخص بیمار توجه میکنند. دشتی: اوایل پاییز 93 کارگاهی برگزار کردم براساس رویکرد "بدن" و "عواطف معاصر".پرسش این بود که نسبت ما با عواطف معاصر چیست؟ هنگام برگزاری کارگاهها در عین حال درباره نکته دیگری نیز حرف زدیم؛ و اینکه چطور وقتی یک تراژدی رخ میدهد تعدادی در این حادثه قهرمان میشوند و به حق در کانون توجه قرار میگیرند و همراهانشان به حاشیه رانده میشوند. چنین چیزی در تراژدی جنگ هم وجود دارد. اگر شما به فیلمهای سینمایی که در دوران جنگ، بعد از جنگ و با فاصله زمانی زیاد از جنگ خلق میشود دقت کنید، خواهید دید هرچه فاصله زمانی هنرمند با موضوع بیشتر میشود نتایج پیرامونی تراژدی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. به نظرم سرطان امروز یک جنگ است و من علاقه داشتم زمانی که داخل جنگ هستیم به حواشی فکر کنیم نه بعد از جنگ که البته نمیدانم این جنگ بعدی دارد یا نه! گروه اجتماعی: ممکن است مثال دقیقتری بزنید؟ دشتی: ماجرا زمانی آغاز شد که یکی از دوستان من به نام شیما مهدوی بعد از شش سال کار حرفهای در زمینه رقص و نمایشهای سنتی هندی ناچار شد برای ادامه درمان سرطان مادرش به ایران بازگردد. یعنی در اوج موفقیت کاری به عنوان اجراگر به ایران آمد و من از او تقاضا کردم تجربههایش را در اختیار افراد حاضر در کارگاه قرار دهد. در همین دوران یکی از بازیگران به نام ایلناز شعبانی متوجه سرطان روده مادرش شد. مادر هر دو اینها بهطور اتفاقی سرطان روده داشتند، هر دو در یک بیمارستان بستری بودند و پزشکان مشترک داشتند، حتی دوره تزریق داروی هر دو مشابه بود. اینکه دو نفر از هشت نفر حاضر در کارگاه یعنی یکچهارم افراد جمع مستقیما با بیماری درگیر بودند و زندگی روزمره آنها را مختل میکرد و طبیعتا کارگاه را تحت تاثیر قرار میداد، تلنگری مهم بود. به این فکر کردم که چه نسبت عمیق و درستی بین رویکرد کارگاه(بدن و عواطف معاصر) و اتفاقی که برای بچهها رخ داده است وجود دارد. بنابراین شب 6 آذر 93 از همه حاضران در کارگاه خواستم تا نسبت و اولین موجهه خود با سرطان یکی از عزیزانشان را در قالب یک مونولوگ بیان کنند. آن شب شگفتانگیز بود و کار عجیبی با ما انجام داد. به شکل غیرقابل انتظاری بخشی از عواطف شیما و ایلناز بروز پیدا کرد که تازه متوجه شدیم چقدر نسبت به یک نکته مهم در اطرافمان ناآگاه هستیم. عدم آگاهی نسبت به عواطف آنها من را مصر کرد که آنچه قرار است رخ دهد، نه درباره بیمار بلکه درباره همپای بیماران است. جایی در نمایش این مونولوگ وجود دارد و شیما میگوید «همه چیز خوب پیش میرفت؛ رفتیم برای دوستم پردهای با گلهای زیبا خریدیم» اما بعد از سفر به ایران و بازگشت دوباره به هند درباره این تجربه میگوید «انگار گلها ریخته بودند و رنگ تمام آنها تغییر کرده بود.» یا ایلناز میگوید: «مادرم بعد از شیمی درمانی به حمام رفت و بیرون آمد، سشوار دست گرفت و انگار باد سشوار همهی موهایش را با خود میبرد.» اصلا برای نگارش این مونولوگها برنامهریزیخاصی درکار نبود و کاملا خودجوش از بازیگران بیرون آمد. گروه اجتماعی: میتوان آن را به یک بارش آنی تشبیه کرد؟ دشتی: دقیقا؛ و این بارش آنی موجب شد ما متوجه شویم بیرون از بدن بیمار اتفاقی رخ میدهد که در حال تکثیر است. از اینجا به بعد تصور کردیم باید از دو نمونه مثالی و نزدیک خود فاصله بگیریم و با اجتماع وارد گفتگو شویم. بنابراین با تعداد زیادی همپا، از جنسیتها و نسبتهای مختلف با بیماران به صورت گروهی وارد مصاحبه شدیم. هرچه پیش رفتیم یقین بیشتری پیدا کردیم که جامعه فرد کنار بیمار مبتلا به سرطان را از یاد برده و این موضوع به شدت با غفلت مواجه شده است. معنای صحبت من این نیست که ما سراغ نمیگیریم، خیر؛ به این معناست که اگر میانگین بگیریم، خواهیم دید جامعه برای این افراد نقش یک واسط یا پرستار قائل میشود و غفلت میکند که همپا شخصی در حال حیات است. گروه اجتماعی: در جریان این گفتگوها به خلاءها یا نیازهای خاصی اشاره شد؟ مثلا مشکلات آنها بعد از مراجعه به بیمارستان در مراحل گوناگون درمان. دشتی: اتفاقا قصد دارم بگویم موضوع من مشکلات بیمارستانی و کمکاریهای مسئولان و موارد دیگر نیست. موضوع ما همپایان افراد بیمار است که بیشتر آنها در تمام گفتگوها مشترکا به یک نکته اشاره کردند. همه اینها از فاصله گرفتن جامعه صحبت کردند. گویی وقتی فردی زمان بیشتری را صرف کمک به درمان سرطان عضو خانواده خود میکند از کارکرد اجتماعی و دوستی خارج میشود. یا اینکه دیگران تصور میکنند شاید ادامه دوستی با چنین فردی کمی دردسر داشته باشد و در نتیجه فاصله رخ میدهد و نکته دیگر استفاده از جملههای کلیشهای و غیر کاربردی مانند «انشاءالله خوب میشود» در کلام دیگران بود که همپایان به آن اشاره داشتند. به قول آقای نادری که در مراسم افتتاحیه «متاستاز» گفت، بدترین حرف به خانواده بیمار این است که بگوییم «توکل به خدا، انشاءالله خوب میشود.» نه به این معنا که امید و ایمان نداشته باشیم؛ به این معنا که بر این مبنا افراد را تنها میگذاریم. کمپین- تئاتر متاستاز قرار است در مرحله نخست غفلت اجتماع از همپایان بیماران مبتلا به سرطان را یادآوری کند. قصد ما این است که یادآوری کنیم وقتی با همپای بیمار صحبت میکنید، متوجه باشید این شخص نیز در حال زندگی است و البته بسیار رنج میبرد. باید به احوالات او هم توجه کنیم که نیاز است علم پزشکی و روانپزشکی اقدامهای جدیتری در این زمینه انجام دهد. وظیفه ما به عنوان گروه تئاتری فقط طرح مسئله است. گروه اجتماعی: آیا مصاحبه شوندگان به مشاوره مراجعه کرده بودند؟ دشتی: اطلاع چندانی ندارم؛ اما زمانی با بچههایی که در نمایش ایفای نقش میکنند، جلسه خصوصی برگزار کردم و گفتم اگر تکرار هر شب این رنجها و تراژدیها برای آنها آسیب روحی بیشتر به دنبال دارد، کار را به شکل دیگری دنبال کنیم. به این دلیل که اصلا راضی به چنین آسیبی نبودم؛ اما آنها عنوان کردند اتفاقا این ایفای نقش موجب التیام دردهایشان شده و یکی از بازیگران قصد داشت، حاصل تلاشهایش را به نوعی به مادر خود هدیه دهد و به او بگوید چقدر به فکرش بوده است. گروه فرهنگی: چقدر به این فکر کردید که اجرای متاستاز میتواند برای بازیگران و مخاطبان نمایش کارکرد روان درمانگرانه داشته باشد؟ دشتی: در اجرای تراژدیهای کلاسیک موضوع «کاتارسیس» مخاطب مطرح بود و او در انتهای کار از اینکه سرنوشت قهرمان تراژدی برایش رخ نداده احساس رضایت داشت. تراژدی محالی برای هیچیک از ما وجود ندارد و این عاطفه جمعی معاصری که دربارهاش صحبت میکنیم به هیچوجه به فرد خاصی اختصاص ندارد. آمار رسمی به ما میگوید در کشور چهارصد هزار بیمار مبتلا به سرطان هستند که البته آمار غیررسمی چهار برابر این تعداد است. بهازای هر بیمار، زندگی سه نفر درگیر ماجرا میشود و به این ترتیب با رقمی حدود ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر مواجه هستیم. سالی ۹۰ هزار نفر هم به این تعداد اضافه میشود و شما افرادی که نزدیکان خود را به این دلیل از دست میدهند در نظر بگیرید. اتفاق قابل تامل دیگر، توهم سرطان است که تعداد زیادی از مردم دچار شدهاند و بلافاصله بعد از یک سردرد یا دل درد ساده افراد از ترس به پزشک مراجعه میکنند. بنابراین واقعیت این است که نمیتوان در برابر این تراژدی ایستاد و من با تقطیعهایی که حین اجرا بوجود آوردم؛ در تلاش بودم کمی از بار فشار کار کم کنم. برای نخستین بار در این گفتگو اعلام میکنم، احساسم این است یک تعزیه در حال اجراست. به این معنا که تا پیش از این فکر میکردم با تکنیکهای تعزیه کاری انجام میدهیم اما امروز تصور میکنم کار تعزیه تلنگر به یک اعتقاد اجتماعی است. آنجا عواطف در حوزه اعتقادات عمل میکنند و به دلیل کاربرد جمعی؛ پیش از مواجهه نسبت به حجم تراژیک ماجرا آگاه هستیم و هر بار با یادآوری آن فضا خودمان را تخلیه میکنیم. «متاستاز» پروژهای است که عاطفه جمعی را نشانه رفته و چیزی را مطرح میکند که به محض مواجه شدن با آن متوجه ابعاد دهشتناک ماجرا میشویم. گاهی تصور میکردم اگر قرار بود متاستاز مانند یک قدیس عمل کند چه ایرادی داشت؟ اینجا هم قرار است به ما یادآوری شود تراژدی چقدر حجیم است و میخواهیم با پناه بردن به آن آرامش پیدا کنیم. 11 گروه فرهنگی: نشانههای ارائه شده در نشست رسانهای و تبلیغات نمایش مخاطب را به این سو هدایت کرد که قرار است کمی با او همدردی شود؛ اما بهنظر در عمل شاهد چنین اتفاقی نیستیم. یا حداقل این اتفاق برای من به عنوان یک همپا رخ نداد که احساس کنم تنها نیستم. دشتی: اگر به میزانسنهای اجرا توجه کنید رابطه بازیگران با یکدیگر، میزانسنها، تکثیر شدنها، گردآمدنها و بدل شدن آنها به یک تراژدی جمعی در مسیری حرکت میکند که بگوید یک مسئله جمعی اتفاق افتاده و کسی تنها نیست. نمایش متاستاز برای این نیست که من تئاتری اجرا کرده باشم؛ بلکه برای به مشارکت طلبیدن جامعه است. حالا اگر تلنگر بتواند از طریق این تئاتر اتفاق بیفتد بسیار خوب است. من به عنوان یک هنرمند تلاش میکنم ببینم در مواجهه با انسانی که هر روز با چنین مسئلهای دست و پنجه نرم میکند چه نمایشی میتوان اجرا کرد و ما این انسان را بدون دستکاری با خاصیت عاطفی خودش روی صحنه میآوریم. گروه اجتماعی: شما به مشارکت جمعی اشاره کردید اما آیا در این مسیر از حوزه سلامت و وزارت بهداشت طلب کمک شد یا سنگاندازی وجود داشت؟ دشتی: ما بسیار زودهنگام به وزارت بهداشت رجوع کردیم چون به نظرمان رسید یکی از مهمترین مراکزی که باید به چنین مسئلهای توجه کند وزارت بهداشت است. من حتی در یکی از جلسههای شورای فرهنگی وزارت بهداشت شرکت کردم که حتی رئیس اداره سرطان وزارتخانه برای حضور در جلسه بازبینی کار دعوت شد. چالشهایی وجود داشت چون اینطور به نظر میرسید ارادهای وجود دارد مبنی بر اینکه خیلی درباره دهشتناک بودن ماجرا صحبت نشود. گروه اجتماعی: با وجود اینکه وزارت بهداشت بارها درباره سونامی سرطان در کشور ابراز نگرانی کرده است؟ دشتی: اتفاقا در جلسه مشترک تاکید داشتم کسی که باید به تماشای اجرا بنشیند رئیس اداره سرطان نیست، بلکه اگر در حوزه بهداشت روان مسئولی وجود دارد باید ابتدا وارد عمل شود. من با هر نگرشی که قصد کوچک جلوه دادن این تراژدی دهشتناک در کشور را داشته باشد مشکل دارم؛ اتفاقا باید درباره این تراژدی صحبت کنیم و در پی کشف منبع آن باشیم. اما به صراحت میگویم تا اینجا در حق این پروژه و گسترش نگرانی که در نظر داشت اجحاف شده است. دستی به سوی کسی دراز نخواهیم کرد چون تا دقیقه آخر پای تصمیم خود ایستادهایم و پنجاه و چهار اجرای گروه در هر شرایطی اتفاق میافتد. حتی از شهرداری تهران درخواست کردهایم در پوشش شهری این اتفاق و گسترش موضوع با گروه همکاری کند، اما تا این لحظه کمکی دریافت نکردهایم. اما امیدوارم کمکهای لازم صورت گیرد. متاستاز باید به مسئله شهر بدل شود، به همین دلیل هم در این پروژه شهر را به مثابه بدنی فرض کردهام که نمایش ما در آن متاستاز میکند و خودش را گسترش میدهد. این تئاتر برای شهر است نه تئاتر شهر و تماشاخانه باران؛ بلکه سالنها به عنوان اعضای مختلف این بدن کمک میکنند تا مسئله به تمام نقاط سرایت کند. نمیدانم در این آشفته بازار اجرای بعضی آثار نمایشی در نهایت چه اتفاقی میافتد و آیا شهر یاری میکند یا خیر. اما برای ما آمادگی ادامه اجراها در دیگر شهرهای کشور وجود دارد، ولی نیازمند حمایت جدی است چون مسئله سرطان و همپا شوخی ندارد. اما اگر مسئله برای دولتمردان یک شوخی است، من به عنوان شهروندی که در حوزه کاریاش مسئولیت اجتماعی فرض کرده میگویم مسئله بسیار جدیست چون تمام آثارش را در بدن بازیگران، عواطف اطرافیانم و روان مردم شهر مشاهده میکنم. زندگی مردم زیادی از وقتی خبر سرطان را میشنوند دستخوش تغییر میشود و هر لحظه با مرگ دست و پنجه نرم میکنند. ما با افرادی مصاحبه کردهایم که به عنوان نمونه یکی از آنها عنوان میکند هر بار که به مادرم میگویم خداحافظ با دقت به او نگاه میکنم مبادا آخرین بار باشد. دیگری میگوید؛ شبها یکهو از خواب میپرم و به پشت در اتاق پدرم میروم تا ببینم صدای تنفس او میآید یا نه و دردناک اینکه جامعه تصور میکند فقط بیمار با رنج ناشی از بیماری دست به گریبان است؛ درحالیکه نگرانی و شرایط ناشی از آن در اطرافیان بیمار و جامعه متاستاز میشود. |