یکشنبه، 10 خرداد ماه 1394 = 31-05 2015نوری زاد: زیر سایه آخوندا، زنم را با خودش برد و..با امضای قاضیان شکمی و زیر شکمی و پولپرست، مرد را یکسال و نیم در زندان نگه می دارند. و این یک سال و نیم، فرصت مناسبی بوده برای روبیدن اموال مرد و آمیختن با زن مرد و بردن زنش بجایی که مرد اکنون نمی داند کجاست.
محمد نوری زاد دستگاه قضایی، محمود سهرابی و چاقو کش هایش! هفته گذشته در پیاده روی یکی از خیابان ها، به مرد خسته ای برخوردم که از چین و شکنِ صورتش تراشه های یأس و دلمردگی بر می جهید. مرد، که شصت ساله می نمود، از بیست سال پیش مرده بود. کیفِ پف کرده ای در دست داشت، و رازهای خراشنده ای در برگه های داخلِ کیف. در آن غوغای نیم روز شهر تهران، با قدم های بی شتاب او همقدم بودم که ناگهان دیدم آهی کشید و از حال رفت و سنگینی اش در میان دست های من غنود. نشاندمش لب جوی. مرد، از بس که از درون خراش خورده بود، نا نداشت و تنها به کورسوی امیدی زندگی را می لنگید. به ضرب التماس های من، نیم نفسی از همان اعماقِ مُردگی بر کشید و به صورتم زل زد و با صدایی که از انتهای خراش خوردگی اش بیرون می خزید نالید: زیر سایه ی آخوندا، "محمود سهرابی" هم زندانی ام کرد و هم دار و ندارم را بالا کشید و هم به زن من پنج بار تجاوز کرد و زنم را با خودش برد که برد. مرد، بیست سال تمام به هر سوراخِ دستگاه قضا سر فرو برده بود و از هر سوراخ بارها گزیده شده بود. از وکیل گرفته تا قاضی تا آبدارچی تا بایگانی چی تا مأموران کلانتری تا حتی خود رییس قوه ی قضاییه تا هرکسی که گمان بر همراهی و اجرای قانونش می رفت، همه او را گزیده بودند و تا توانسته بودند مکیده بودندش و سرآخر خسته تر از روز پیش، روانه اش کرده بودند به امان بی کسی. یک به یک نامه های تمام نشدنی اش را به من نشان داد. همه اصل بودند و بی اعوجاج. در این نامه ها دیدم که به هر کجا شکایت برده است و بارها و بارها داستان "سهرابی" و تجاوز به زن و بالا کشیدنِ اموالش را تعریف کرده و تعریف کرده و با هر تعریف، قاضیان و مأموران و وکلا را سرگرم کرده بود و خود را بیش از پیش به گوری که به دوش می کشید فرو تپانده بود. مرد حتی به کمیسیون اصل نود مجلس نیز شکایت برده بود. دیدم که رییس این کمیسیون نامه ای برای رییس دادگستری تهران می نویسد و در آن ابراز شرم می کند از فاجعه ای که بر این مرد رفته در نظام اسلامی. اما چه سود؟ آخوند کمیسیون اصل نود احتمالاً این نامه را از سرِ سرگرمی نوشته به آخوندی دیگر. وگرنه گریبان می درید و عمامه بر زمین می کوفت. مگر می شود یک نفر را در روز روشن به زندان بیندازند و ثروت کلانش را هپلو کنند و ترتیب زنش را هم بدهند و تو به اسم آخوند کمیسیون اصل نود و دادستان و رییس قوه ی قضاییه و معاون و قاضی و قاضی و قاضی و قاضی و قاضی دست بر دست بسایی و در خلوت و جلوت به خودت بگویی: خودمانیم، عجب حکومتی علم کرده ایم ما! مرد، کارخانه دار بود و ثروتمند. خانه ای داشت در خیابان فرشته ی تهران به مساحت بیش از هزار متر مربع. با همسری و چهار فرزند و زندگی ای آرام. تا این که جوانی به اسم " محمود سهرابی" را به وی معرفی می کنند تا بکارش بگیرد. محمود سهرابی نرم نرم در گوشه های اعتماد مرد جا می گیرد و از همان گوشه ها کار مرد را می سازد. در یک سفر که مرد به راه دوری رفته است، سهرابی به چک های امضاء شده ی داخل گاوصندوق مرد دست پیدا می کند و با هماهنگی و همراهی و همکاری و امضای قاضیان امضادار، مرد را در بازگشت و از همان فرودگاه به زندان می اندازند. با امضای قاضیان شکمی و زیر شکمی و پولپرست، مرد را یکسال و نیم در زندان نگه می دارند. و این یک سال و نیم، فرصت مناسبی بوده برای محمود سهرابی و روبیدن اموال مرد و آمیختن با زن مرد و بردن زنش بجایی که مرد اکنون نمی داند کجاست. مرد از میان برگه هایی که با خود دارد، برگه های بازجویی از زنش را نشانم می دهد که به پنج بار همبستری با سهرابی اقرار کرده است. و برگه هایی که اعترافات سهرابی در باره ی همبستری و چک های ربوده شده در آنهاست. بهتِ مرد از این است که چرا سهرابی و چاقو کشانش در امنیت کامل همچنان در باند مافیایی خود برای مردان و زنان سرگردان در دستگاه قضایی سفره پهن می کنند و وی خودش سرگردان دستگاههای بی بنیان اسلامی است. چرا نگویم: دستگاه قضایی ما و خیلی جاهای دیگرِ این نظام هردمبیلِ اسلامی، از محمود سهرابی ها فراوان دارند. سهرابی هایی که رگ ضعف قاضیان و مأموران و اکره های دستگاه قضایی و مسئولان غیر قضایی را نیک می شناسند. اینان بساطی می آرایند و در همان بساط از حضرات با زن و شراب و دود و دم و هدایایی از قبیل سفرهای خارجی و پرداخت پول و به نام کردنِ سند ویلا و اتومبیل، پذیرایی می کنند. در بساط سهرابی ها، هماره چاقو کشانی نیز پرسه می زنند برای عملی کردنِ اراده های ویژه ی سهرابی ها. و اگر قاضی ای و مسئولی تمرد کرد و به خواسته ی سهرابی ها تمکین نکرد، یا با همان چاقو کش ها تیغ کشش می کنند یا با تسلط سهرابی ها به دادسرای انتظامی قضات و هرکجای دیگر، وی را به دوردست ها تبعید می کنند و پرونده را از وی می گیرند و می سپرند به قاضی و مسئولی که اهل دل باشد و دلش برای دختری باکرده و زنی زیبا و اتومبیلی شیک و ویلایی با سند منگوله دار بلرزد. بقول یک پدر شهید: اگه ما این عدالتو نخوایم کیو باید ببینیم؟! از این بی عدالتی ها آنقدر شنیده و دیدیم که تعجب هم نمیکنیم آقای نوریزاد ای کاش اینها را حکومتی های که کمی شرف دارند به خوانند و دست از حمایت این جنااتکاران بردران گر چه از این قماش دیگر خبری نیست و هر چه مانده از دزدان و متجاوزین هستن و بس خوش حالم که حکومت عدل علی اینها را دیدیم که اگر روزی مردیم حسرت به دل نیستیم که ای کاش زنده میماندیم و حکومت عدل علی را میدیدیم آنقدر خود و اطرافیان و فامیل بی عدالتی دیدیم در این حکومت مافیا که چشم بسته این نقل قول را باور میکنیم ، هیچ شکی نیست این آقا عین واقیت را نقل کرده و اینجاست که باید گفت تف به شرف هرچی حکومتی (افرادی که در این حکومت در رده بالا هستن و یا چاقو کش و مزدور این آخوند های کثیف هستن ) اگر روزی اسلحه را از این بی شرف ها به گیریم دماری از اینها در بیاوریم که برای همیشه من نوشتم تونوشتی او نوشت چی چیز تعغیر کرد شنیدم که یکی میگفت بنویسند تا دلشان می خواهد بنویسند شنیدم که در تاکسی یکی میگفت باید وارد شویم گفتم چی گفت شنیدی باید بجای نان سنگک خرید و به سیم اخر زد هرچه بادا باد جناب نوری زاد این بمب منتظر یک چاشنیست تا جهان ویرانه سازد |