روزنامه داخلی: فرهنگ فروشی کنار خیابان
به آثارشان که نگاه میکنی آنقدر غنا و ارزش درون آن میبینید که حسرت حضور این همه هنر در کنار پیادهرو را با تمام وجود احساس میکنید، هنرمندان جوانی که مجبورند در میان قدمهای عابران پیادهروهای شهر آثارشان را به نمایش بگذارند.
روزنامه کسب و کار در گزارشی نوشت: به آثارشان که نگاه میکنی آنقدر غنا و ارزش درون آن میبینید که حسرت حضور این همه هنر در کنار پیادهرو را با تمام وجود احساس میکنید. هنرمندان جوانی که جایی برای عرضه آثارشان در گالریهای مختلف و رنگارنگ شهر نیست و مجبورند در میان قدمهای عابران پیادهروهای شهر آثارشان را به نمایش بگذارند.
حتما برای شما هم پیش آمده است که در هیاهوی شهر وقتی که با سرعت در حال گذر از پیادهروهای شلوغ هستید افرادی را ببینید که بساط کوچکی راه انداختهاند و اجناس خود را میفروشند اما این اجناس چه چیزی میتواند باشد؟ روزگاری در بساط کنار پیادهرو فقط آدامس و سیگار دیده میشد اما کمی بعد این بساطها تا لباس و کفش هم گسترش پیدا کرد ولی نوع دیگری از این کار هم وجود دارد که کاملا متفاوت از دسته قبلی است، نوازندگانی که در کنار پیادهرو ساز میزنند، جوانانی که زیورآلات دستساز خود را میفروشند یا نقاشانی که طراحیها و تابلوهای کوچک خود را برای نمایش و فروش در کنار دیوار قرار میدهند.
رهگذرانی که در حد فاصل بازارچه پارک لاله تا موزه هنرهای معاصر تهران درگذرند، میان سکوهای محوطه این موزه دختری را میبینند که آثار هنری خود را روی سکو چیده و در انتظار خریدار کنار آنها نشسته است.
آسیه شکری که متولد نخستین سالهای دهه شصت است از سالهایی میگوید که در آکادمی باکو درس خوانده و مجسمهسازی را هم از هماتاقیاش یاد گرفته و درسی که آنسالها برای خواندنش به دانشگاه میرفته هرگز به دردش نخورده است و حالا هم ترجیح میدهد که برای گذران معاش با مهارتی که یادگار سالهای دانشجوییاش است، کار کند.
آسیه درباره زندگی شخصیاش میگوید: در خانوادهای به دنیا آمدم که همه به هنر علاقهمند بودند، دو عمو داشتم که هر دو نقاش بودند و من هم در کودکی به نقاشی علاقهمند بودم و در زمان بیکاریام نقاشی میکشیدم ولی بعدها مسیر زندگیام بهگونهای رقم خورد که برای ادامه تحصیل به باکو مهاجرت کردم.
او درباره بازگشتش به ایران گفت: دوست داشتم در باکو بمانم. اکنون کمتر از یک سال است که به خاطر مشکلات ویزا به ایران آمدهام، در صورتیکه کارم درست شود بار دیگر به باکو برمیگردم.
این مجسمهساز بیان کرد: تاکنون که من اینجا بودهام ماموران شهرداری و... با من برخورد نکردهاند. امیدوارم که این وضعیت ادامه پیدا کند چون چندی پیش که برای فروش آثارم به غرفههای بازاچه لاله مراجعه کردم، متوجه شدم که این غرفهها به من تعلق نمیگیرد، بنابراین مجبورم فعلا آثارم را همینجا در کنار پارک بفروشم.
این هنرمند درباره برخورد مردم با کارهایش توضیح داد: برخورد بدی از مردم ندیدم. در ابتدا انتظار داشتم که تیپ خاصی از مردم، یعنی بیشتر هنریها جذب این کارها شوند ولی بعد متوجه شدم که عموم مردم علاقه بیشتری به این کارها نشان میدهند.
او افزود: البته به خاطر اینکه کارهایم را در خیابان میفروشم گاهگاهی مزاحمتهایی برایم ایجاد میشود ولی من سریع متوجه میشوم که شخص مزاحم قصد خرید ندارد و بعد طوری برخورد میکنم که برود. این مجسمهساز درباره مکان ارائه کارهایش گفت: اینجا یعنی کنار پارک لاله و بازارچه لاله را برای فروش کارهایم انتخاب کردم چون فکر میکنم که افرادی که میخواهند به پارک لاله بروند معمولا از این مکان میگذرند. معمولا کسانی هم که به پارک لاله میروند هنرمند هستند و کارهای مرا میبینند و این میتواند به فروش کارهایم کمک کند. در ضمن نظر خودشان را نسبت به مجسمههایم میگویند.
این هنرمند که در همسایگی دو دستفروش هنرمند دیگر آثارش را به نمایش گذاشته است درباره همسایگان خود میگوید: در همسایگی من کسی آثارش را ارائه میکند که دوازده سال آثار هنریاش را در خیابان فروخته است. با او رابطه خوبی دارم و هرگز با هم رقابت نمیکنیم. چندی پیش به کمک او توانستم آثارم را در بازاچه پارک هنرمندان ببرم و بخشی از آنها را آنجا بفروشم.
او درباره شمایل کارهای هنریاش توضیح داد: اغلب کارهای من نیمرخ صورت آدمهاست که میتوان از آنها به عنوان گردنبند استفاده کرد. من همیشه به نیمرخ آدمها علاقهمند بودم چون با ساختن نیمرخ میتوانم آنچه در ذهنم راجع به آدمها میگذرد را نشان دهم.
این هنرمند مجسمهساز گفت: فکر میکنم آدمها بخشی از درون و واقعیت خود را از دیگران پنهان میکنند و همه آنها نیمرخهای ناراحت و غمگینی هستند که خودخوری میکنند در حالی که پر از رنج و غم و غصه هستند. با ساختن این نیمرخها میتوانم حسم به آدمها را نشان دهم.
نفرت از جنگ در پیادهروهای کریمخان
محمدباقر رضایی، هنرمند جوان افغان است که در روزهای سرد و گرم سال کنار پیادهرو خیابان کریمخان زند ایستاده و طرحهایش را به نمایش میگذارد. بعضی از عابران لحظاتی جلوی کارها توقف میکردند و با تماشای آنها واکنشهای متفاوتی نشان میدادند، واکنشهایی که از تحسین تا تمسخر را دربر میگرفت. رضایی درباره خودش میگوید: من محمدباقر رضایی هستم، 24 ساله و دیپلم هنر دارم. سال 88 کنکور هنر دادم ولی آن سال برای اتباع خارجی شرط معدل گذاشتند و به همین دلیل من نتوانستم وارد دانشگاه شوم. افغان هستم اما متولد ایران. با این حال شناسنامه ندارم چون یا پدر یا مادر باید ایرانی باشند. وی درباره اینکه چرا کارهایش را در گالریها نمایش نمیگذارد، میگوید: من آبان سال 92 در گالری طراحان آزاد نمایشگاه داشتم. کارهایم طرحهایی بود که روی پوستر فیلمها نقاشی کرده بودم و موضوع آنها بیشتر درباره جنگ بود؛ جنگهایی که در افغانستان هست، جنگهای داخلی یا حتی جنگ عصبی.
وی درباره تجربه برپایی نمایشگاه در تهران میگوید: من ساکن قم هستم. یک روز تصمیم گرفتم به تهران بیایم و به گالریها سر بزنم و ببینم به من وقت میدهند یا نه چون خیلی امیدوار شده بودم که به من وقت بدهند. وقتی به تهران رسیدم از نخستین گالری که دیدم شروع کردم و به تعداد زیادی از گالریها سر زدم ولی هرکدام به دلایلی مرا رد کردند. در نهایت خیلی خسته و کلافه با آن همه کاری که همراهم بود به گالری طراحان آزاد رفتم و گفتم من نقاش هستم و میخواهم کارهایم را بفروشم. خانم شرف جهان کارهایم را دید و خوشش آمد و همانجا 3-4 تا از آنها را خرید. بعد هم به من وقت نمایشگاه داد و کارهایم را آنجا نمایش دادم. رضایی درباره فعالیتهایش در آینده میگوید: من فقط نقاشی میکنم و شغلم همین است. گاهی طرحهایم را میخرند و درآمدم از این راه است. در مدتی که نقاشیهایم را در پیادهرو نمایش دادم اتفاقات جالبی افتاده و با هنرمندان مختلفی آشنا شدم. چند گالریدار کارهایم را دیدند و صحبت کردیم که در نمایشگاههای گروهی آنها شرکت کنم.