آدرس پست الکترونيک [email protected]









یکشنبه، 20 مرداد ماه 1392 = 11-08 2013

دختر جوان: هر روز در زندان می‌میرم

گفت‌وگو با نازنین، متهم به قتلی که با 50میلیون‌تومان از مرگ نجات می‌یابد

روزنامه شرق: نازنین دختر جوانی که متهم است مرد صاحبکارش را با همکاری فرد دیگری به قتل رسانده، در گفت‌وگویی تلفنی با «شرق» جزییاتی از زندگی پردردش را توضیح داد. او که توانسته وکیل اولیای‌دم را برای گذشت از قصاص راضی کند، اکنون برای نجات از چوبه‌دار با مشکل مالی روبه‌رو است زیرا دختری تنهاست که غیر از خواهرش هیچ‌کسی را ندارد. نازنین پنج‌سال قبل در پی کشته‌شدن مرد جوانی که در خانه‌اش کار می‌کرد، بازداشت شد و از همان زمان در زندان به‌سر می‌برد. این دختر اگرچه پذیرفته زمان قتل در خانه مقتول حضور داشته اما مدعی است خودش در قتل شرکت نکرده و اصلا خبر نداشته قرار است جنایتی اتفاق بیفتد. اگر نازنین بتواند 50میلیون‌تومان بپردازد دوباره به زندگی باز می‌گردد اما تهیه این مبلغ از عهده‌اش خارج است. گفت‌وگو با نازنین را بخوانید. (بخشی از داستان زندگی این دختر که به انجام یک عمل جراحی در کودکی‌اش مربوط می‌شود به خواست خود او حذف شده است.)

تو متهم هستی مردی را که در خانه‌اش کار می‌کردی با همدستی پسری دیگر به قتل رسانده‌ای، چرا این کار را کردی؟
راستش من در دادگاه هم گفتم در آن قتل نقشی نداشتم اما مدارک علیه من بود و دادگاه رای بر قصاص من و هم‌دستم صادر کرد. دادگاه اتهام من را مشارکت در قتل تشخیص داد.
به هر حال تو حالا محکوم به قصاص هستی و قضات متعددی در این خصوص رای داده‌ و تو را مجرم تشخیص داده‌اند. همچنین تو در این قتل حضور داشتی.
قرار نبود قتلی اتفاق بیفتد. پسری که به‌عنوان هم‌جرم من دستگیر شد معتاد به شیشه بود. آن روز هم مواد مصرف کرده ‌بود و در حالت عادی نبود با مقتول درگیر شد و او را زد. مقتول معلول بود و نتوانست از خودش دفاع کند.
با آن جوان رابطه داشتی؟
رابطه خاصی نداشتم فقط همدیگر را گاهی می‌دیدیم. من مدتی مواد مصرف می‌کردم البته معتاد نبودم به‌خاطر وضعیت زندگی‌ام خیلی آشفته بودم و برای کم‌کردن فشاری که رویم بود با این مرد رابطه برقرار کردم.
چه مدتی بود که در خانه مقتول زندگی می‌کردی؟
مدت زمان زیادی نبود. البته من برای اینکه کارهایش را انجام دهم به خانه او رفته‌ بودم. در آنجا کار می‌کردم بعد از مدتی مقتول به من علاقه‌مند شد و پیشنهاد ازدواج داد. من هم به این پیشنهاد امیدوار بودم، فکر می‌کردم زندگی‌ام در حال درست‌شدن است اما آن جوان همه چیز را خراب کرد.
آنچه در پرونده آمده این است که هم‌جرمت، به خاطر اینکه مقتول به تو پیشنهاد ازدواج داده ‌بود ناراحت شده و او را به قتل رساند.
مدت زمانی که من در خانه مقتول بودم و کار می‌کردم، هم‌جرمم هم به آنجا رفت‌وآمد می‌کرد در واقع با مقتول دوست شده ‌بود. رفت‌وآمدها به‌خاطر من نبود و بیشتر به‌خاطر رابطه دوستی‌ای بود که با هم برقرار کرده ‌بودند من نمی‌دانستم او تا این حد حسادت می‌کند وگرنه جلویش را می‌گرفتم. در این رفت‌وآمدها بود که متوجه شد قرار است من و مقتول با هم ازدواج کنیم و همین هم باعث شد دست به چنین کاری بزند.
بعد از قتل فرار کردی؟
بله، فرار کردیم در آن موقع من چاره‌ای نداشتم مجبور بودم همراه مرد جوان بروم چون همه چیز گردن من می‌افتاد و کسی هم حرفم را باور نمی‌کرد.
آنطور که خودت گفتی مدت زمان زیادی را در خانه مقتول بودی و ظاهرا آنجا زندگی می‌کردی مگر خودت خانه و خانواده نداشتی؟
هیچ‌کس نمی‌داند فقر و بی‌کسی یعنی چه، مگر آنهایی که تجربه کرده‌اند. من قربانی فقر و بی‌کسی خودم بودم در اوج جوانی چنان بدبخت و بی‌کس بودم که حتی ممکن بود برای فراموش‌کردن بدبختی‌هایم به هرکسی اعتماد کنم. البته خدا را شکر مقتول مرد خوبی بود و هیچ‌وقت به من آسیبی نزد چیزی که من را نابود کرد تنهایی‌ام بود.
خانواده‌ات آن زمان کجا بودند؟
دردی که می‌کشم از خانواده‌ام است. وقتی بچه ‌بودم مادرم سرطان گرفت و مرد. آن موقع هنوز هفت‌سالم تمام نشده‌ بود. هنوز یک‌هفته از مرگ مادرم نگذشته بود که برادرم به‌دلیل مرگ مادرم خودش را مقابل چشمان من حلق‌آویز کرد. هیچ‌وقت لحظه‌ای که برادرم را آویزان از طناب دیدم یادم نمی‌رود و هنوز هم کابوس آن را می‌بینم.
فقط یک برادر داشتی؟
نه دو خواهر هم دارم. یکی از خواهرانم به‌دلیل مشکلاتی که بعد از مرگ مادرم در زندگی‌مان به‌وجود آمد و خودکشی برادرم دیوانه شد و حالا در بیمارستان روانی بستری است، یک خواهر دیگر هم دارم که تنها کسم در این دنیاست.
درباره پدرت حرفی نزدی؟
پدرم چندسال بعد از مرگ مادرم مریض شد و مرد. من و خواهر بزرگم و یک خواهر بیمار تنها ماندیم.
چه کسی خرجی زندگی شما را می‌داد؟
من و خواهر بزرگم درس خواندیم و در رشته عکاسی مجالس کار می‌کردیم اما کار ما همیشگی نبود، پول زیادی در نمی‌آوردیم، بخورونمیر بود اما به هر حال راضی بودیم.
با مقتول چطور آشنا شدی؟
او را در یکی از مجالسی که برای عکاسی و فیلمبرداری رفته ‌بودم، دیدم. از ظاهرم مشخص بود که وضعیتم چگونه است، به من پیشنهاد داد در خانه‌اش کار کنم، گفت جای خواب و مبلغی هم حقوق می‌دهد، این برای من خیلی خوب بود دیگر سربار خواهر بزرگم نبودم او باید از خواهر کوچکم که بیمار بود، نگهداری می‌کرد. این پیشنهاد را قبول کردم و در خانه‌اش مشغول به کار شدم. کارهای روزمره‌اش را انجام می‌دادم. لباس‌هایش را آماده، خانه را تمیز و آشپزی می‌کردم.
اولیای‌دم چطور به گذشت راضی شدند؟
من یک خواهر دارم که به زحمت می‌تواند هزینه ماندن من در زندان و نگهداری خواهر دیگرم در بیمارستان روانی را بدهد. چندبار تلاش کرده ‌بود با اولیای‌دم تماس بگیرد اما جوابش را نداده ‌بودند. درست وقتی که احساس می‌کردم مرگ قطره‌قطره بر من می‌چکد و کاملا ناامید بودم، مددکاران زندان بودند که تلاش کردند با اولیای‌دم صحبت کنند. آنطور که مددکاران به من گفتند مادر مقتول در این مدت وضعیت زندگی من را فهمیده و چون خودش به‌شدت ناراحت است، گفته دیگر نمی‌خواهد در این‌باره صحبت کند و تصمیم درمورد سرنوشت من را به وکیلش سپرده است. کاری که هیچ‌کس در زندگی برای من نکرد این زن کرد. او انسانیت را نشان داد. من در زندان هر روز می‌میرم، هر روز بدبختی را با پوست و استخوانم احساس می‌کنم. هر روز زندگی واقعیت‌های تلخش را بیشتر به من نشان می‌دهد. بدبخت‌تر از من خواهر بزرگم است که میان من و خواهر بیمارم مانده بیچاره اصلا معنای زندگی را نمی‌فهمد و مدام کار می‌کند تا خرجی ما را بدهد.



Translate by Google: English | Français | Deutsch | Español
به اشتراک بگذارید: