نه تنها وجود سرکوب و تبعیض بلکه حذف آنها نیز نه از «تعلق» قومی، نژادی و یا مذهبی و جنسی بلکه از ساختار سیاسی و فرهنگی ناشی میشود! با تبلیغ نمیتوان این حقیقت را به یک عامل اکتسابی مانند «زبان» که هر کسی میتواند آن را بیاموزد یا فراموش کند، کاهش داد. مدافعان تمامیت ارضی ایران نیز نه «فارس»ها بلکه همه اقوام ایرانی به مثابه یک ملت هستند که در سراسر کشور پراکندهاند. در مقابل، تأکید بر «نژاد آریایی» نیز نوع دیگری از قومگرایی و در عمل، آن روی سکه «امت اسلامی» است!
*****
کیهان لندن 6 سپتامبر 2012
الاهه بقراط
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
تمامیت ارضی ایران بحث و مجادله ندارد!
سه دار و دسته ایران را به سوی تجزیه هدایت میکنند: رژیم جمهوری اسلامی که مهمترین و بیشترین مسئولیت را به دلیل سیاست سرکوب و بی اعتنایی به مطالبات برحق همه اقوام ایرانی، از جمله فارسها، بر عهده دارد؛ آن گروه از مخالفان رژیم که ظاهرا طرفدار تمامیت ارضی ایران در یک ایران آزاد و آباد هستند اما حاضر نیستند در عمل، منافع ملی را با گردن نهادن بر یک اتحاد ملی فراگیر و گسترده بالاتر از منافع شخصی و گروهی خویش قرار دهند، و اینان را در میان جمهوری خواهان، چپها، ملیون و مذهبیها میتوان یافت؛ و سرانجام، تجزیه طلبان که با تعصب و نفرت و قومگرایی که ریشهای در تاریخ و فرهنگ و جغرافیای ایران ندارد در میان همه اقوام ایرانی، از جمله فارسها حضور دارند! با این تفاوت که برخی از متعصبان فارس، ظاهرا برای حفظ تمامیت ارضی ایران، نادانسته و ناخواسته، به نفرت قومی و راندن ایرانیان به سوی دشمنی و بیگانگان، دامن میزنند.
نهایتا اما نتیجه کار این سه گروه برای ایران و آینده آن بسیار خطرناک است به ویژه آنکه «تجزیه ایران» در میان برخی محافل سیاسی شرق و غرب و هم چنین اسراییل طرفداران مهمی دارد زیرا همه اینها با مردمانی پراکنده و حکومتهای ضعیفی که قرار است با پشتیبانی همانها روی کار بیایند، بهتر میتوانند منافع بلندمدت خود را به ویژه در زمینه انرژی و بازار کار و مصرف و هم چنین امنیت خود، حفظ کنند. بیهوده نیست که بیشترین طرفداران جنگ و حمله نظامی را میتوان بین گروههای متعصب قومی (از جمله فارس) دید اگرچه ظاهرا اهدافشان از یک حمله نظامی، متفاوت به نظر میرسد!
یا جنگ و تفرقه
طبیعی است که استراتژی و تاکتیک «تجزیه» را باید در پس شعار دموکراسی و از میان برداشتن تبعیض پنهان کرد. اما کیست که نداند نه تنها سرکوب و تبعیض بلکه حذف آنها نیز نه از «تعلق» قومی، نژادی و یا مذهبی و جنسی بلکه از ساختار سیاسی و فرهنگی ناشی میشود! درک این موضوع آن هم از سوی ایرانیانی با تجربه جمهوری اسلامی نباید چندان مشکل باشد: به زنانی بنگرید که علیه حقوق زنان شعار میدهند و اقدام میکنند! به مسلمانانی نگاه کنید که مسلمانان را زندانی و شکنجه میکنند! ایرانیانی را تماشا کنند که جلاد ایرانیان شدهاند! و کردها و ترکها و اعراب و بلوچها و ترکمنهایی را ببینید که که گروهی از آنها در کنار جمهوری اسلامی به سرکوب خویش پرداخته و میپردازند و گروه بیشتری از آنها به گواهی تاریخ، برای حفظ تمامیت ارضی ایران جان فدا کرده و خواهند کرد! در خارج از ایران نیز به پلیس سیاهپوست کشورِ نلسون ماندلا نگاه کنید که همین دو هفته پیش، چگونه دهها معدنچی سیاهپوست را به خاطر اعتصاب به خاک و خون کشید! پس با تبلیغ نمیتوان موضوع «ساختار» را به «تعلق» قومی و مذهبی و نژادی کاهش داد، آن هم با تکیه بر فقط یکی از عواملی که «میتواند» در شکلگیری یک «ملت» نقش داشته باشد: زبان! یعنی عاملی که اکتسابی و بسی بیرونیتر از نژاد، جنسیت، ملیت و تاریخ است و هر کسی میتواند آن زبان یا هر زبان دیگری را بیاموزد یا فراموشاش کند!
احزاب و گروههای قومی ایران، با تئوری پردازیهای بی پایه مانند «ملت» و «ملیت» سازی و یا دل خوش کردن به وعدههای احتمالی بیگانگان، فقط خود را از روند مبارزه آزادی خواهانه و دمکراتیک مردم ایران منزوی می سازند زیرا «ملت» یا «ملیت» کرد و عرب و بلوچ و ترک و آذری و ترکمن و غیره به همان اندازه بدون پشتوانه عینی، تاریخی و فرهنگی است که «ملت» یا «ملیت» فارس و یا «اُمت اسلامی»! این را نیز باید یادآوری کرد که در بین فارسها نیز کسانی هستند که به دلیل چپگرایی و یا توجیهات دیگر، نظرشان در عمل به چیزی جز تجزیه ایران نمیانجامد!
واقعیت اما این است، آنان که با سیاستهای جدایی طلبانه به مبارزه میپردازند، اتفاقا «فارس»ها نیستند بلکه همه اقوام ایرانی هستند که خود را به عنوان یک «ملت» تعریف میکنند و نه تنها در استانهای مرزی بلکه در سراسر ایران پراکندهاند و میل ندارند عامل دیگری برای سرکوب و تفرقه آنها بر رژیم اسلامی افزوده شود.
یا گفتگو و تفاهم
در عین حال، برخی احزاب و گروههای قومی باید این تبلیغ دروغ را که با داشتن یک «حکومت خودی» مسائل و مشکلات آنها حل خواهد شد، کنار بگذارند. مگر الان در میان نیروهای سرکوب رژیم از همه اقوام حضور ندارند؟! همان گونه که قدرت دمکراتیک و طرفداری از دمکراسی و حقوق بشر و مبارزه برای آنها را نمیتوان بر اساس تعلقهای قومی و مذهبی طبقهبندی و مرزکشی کرد، قدرت استبدادی و سرسپردگی به حکومتهای دیکتاتوری، از جمله حکومت دینی ایران را نیز نمیتوان بر اساس چنین تعلقهایی تقسیمبندی نمود.
عاملی که به طور واقعی در زندگی سیاسی و اجتماعی نقش بازی میکند بسی فراتر از آن چیزی است که هیچ انسانی در وقوع آن هیچ نقشی ندارد: جنسیت، نژاد، و اینکه به تصادف در کدام منطقه و در چه خانوادهای به دنیا آمده باشید که فلان مذهب را دارد یا ندارد، کمترین چیزیست که میتواند در تعلقهای فراگیر انسانی نقش بازی کند. اگر کسانی این عوامل را که خود مطلقا نقشی در آن نداشتهاند، برتر از همه چیز قرار میدهند، در واقع بینقشی و از خودبیگانگی انسانی خویش را بر زندگی و بر خط و ربط سیاسی خود حاکم کردهاند!
نهایتا اما انسان مهم است. انسانی که خود را در بقای محیط زیست خویش در مییابد و برای حفظ آن میکوشد. اما این انسان در خلاء نیست بلکه از همان آغاز، بار سنگین تعلقاتی که هیچ نقشی در انتخاب آنها ندارد بر شانههای نحیفاش نهاده میشود. برای تحمل این بار سنگین باید آن را با یکدیگر تقسیم کرد: با خانواده، با همسایه، با همشهری، با هممیهن، و سرانجام با همه انسانها! نه دین و مذهب، نه قوم و نژاد، نه جنسیت و رنگ، نه شهر و کشور، هیچ یک به اندازه انسان و انسانیت، جهان شمول و فراگیر نیست. همه آنها یا ساخته دست و فکر بشرند یا مولود دست تصادف در طبیعت. و یک انسان چقدر باید نسبت به وجود خود بیگانه باشد که در بازیافت و تعریف هویت خویش، پدیدههای ساخت دیگران و یا دست تصادف را در صدر همه چیز قرار دهد!
وآنگاه خاک زیر پای این انسان است که تاریخ بر آن روی داده و هویت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی وی را شکل داده است! ایران نه یوگسلاوی است که صربهای جنگجو، مللی را به زیر یوغ خود در آورده باشند و ژنرال تیتو نیز بتواند یکپارچگی مصنوعی آن را چند سالی حفظ کند و نه «اتحاد شوروی» که دهها کشور و صدها فرهنگ و تاریخ را از تزارهای روس به ارث برد که با جنگ بر وسعت «قلمرو روسیه» میافزودند. بلکه برعکس! ایران که نامش نه چند دهه پیش بلکه به گواهی تاریخ و ادبیات ایران از جمله شاهنامه فردوسی، کهنتر از آن است که بتوان آن را جعل و تحریف کرد، همواره بر اثر حمله بیگانگان، از یونان و مغول و عرب تا همین روسها، از پیکرش کنده شده است!
این است که دست یازیدن به تحریف تاریخ، به طرفداران تجزیه کمکی نمیکند مگر آنکه آنان نیز مانند رژیم ایران به دنبال خام کردن عوامِ خویش باشند. از سوی دیگر، آن کسانی نیز که بر «نژاد آریایی» تأکید میورزند، گویی نه بر اختلاط نژادی ناشی از حملات تاریخی بیگانگان آگاهی دارند و نه جهانی را میبینند که در آن، مرزهای نژادی و قومی و مذهبی در حال از میان برداشته شدن است. تأکید بر «نژاد آریایی» به جای آنکه به خودآگاهی ملّی یاری رساند، خود، نوعی دیگر از قومگرایی است و بیشتر جایگاهی مانند اصرار بر «امت اسلامی» دارد!
در شرایط کنونی اما نمیتوان از میان برداشتن تبعیضها، از جمله درباره اقلیتهای قومی و مذهبی و سیاسی سخن گفت، زیرا ابزاری در دست نیست! هم محافل بیگانه که دل به ساختن مناطق ناتوان با حکومتهای دست نشانده خوش کردهاند، هم احزاب و گروههای سیاسی که گمان میکنند میتوانند همه اعضای قوم خود را گرد خویش متشکل کنند، این واقعیت تاریخی را نمیبینند که اتفاقا بیشترین مدافعان تمامیت ارضی ایران در میان همین اقوام وجود دارند که فارس ها فقط یکی از آنها هستند! این، آن نکته تعیین کننده است که بی اعتنایی به آن میتواند به جنگ برادرکَشی بیانجامد و در همین نکته است که مسئولیت و نقش احزاب قومی و محلی بسی فراتر از رژیم جمهوری اسلامی میرود زیرا در جایی که تمامیت ارضی ایران به طور تاریخی و فرهنگی همواره یک اصل بدون بحث و مجادله بوده است، فقط با جنگ برادرکُشی میتوان آن را مورد تعرض قرار داد و در عین حال، تنها با گفتگو و تفاهم میتوان از آن جنگ اجتناب کرد.
30 اوت 2012