.........به نظر ميرسد در چنين شرايطي، مردم بيش از آنكه پي «زندگاني» باشند، براي «زندهماني» ميكوشند.
جوان آنلاین: اين روزها بيشتر از هر زمان ديگري احساس ميكنم داريم در مسير اشتباهي پيش ميرويم. رفتار آدمها پر از غلط، جامعه سرشار از ناهنجاري، فرهنگ و هنر آكنده از ضعف و ضايعه.
ميخواهيد بدانيد اين نگاه نااميدانه و سياه از كجا ناشي ميشود؟ براي همه نظراتم دليل دارم. از اين شماره، هر هفته در همين ستون، يكي از ناهنجاريهاي اجتماعي و ضعفهاي اخلاقي و رفتاري را نقد و بررسي ميكنيم. به اين نيت كه يادمان بيايد ما كه بوديم و كدام مسير، مقصدمان بود؛ مسيري كه انگار امروز داريم به آهستگي از آن منحرف ميشويم.
به قصد محل كار، از خانه ميزنم بيرون و طبق معمول تا رسيدن به خيابان اصلي، پيادهرو را با قدمهايي تند و پيوسته طي ميكنم. حين گذر از كنار مغازهها و تماشاي شتابزده ويترينها و پوستر محصولات مختلف روي شيشهها، نوشتهاي نصبشده روي در يكي از سوپرماركتهاي محله، توجهم را به خود جلب ميكند. ابتدا درست متوجه قضيه نشدم. چند قدم جلوتر، به نظرم آمد چيزي غيرمعمول ديدم يا خواندم. برميگردم به عقب و نوشته روي يك پوستر تبليغاتي را يك بار ديگر و اين مرتبه با دقت بيشتري ميخوانم: «فيلمي مستند درباره زندگي و قتل روحالله داداشي.» نكته ظريفي در جمله روي پوستر تبليغاتي اين فيلم درج شده بود كه سبب تعجب و بعدتر تأسفم شد. توليد و عرضه فيلمي مستند در مورد زندگي يكي از قويترين مردان ايران به خودي خود جاي شگفتي نداشت، بلكه موضوع اصلي و حساسيتبرانگيز در آن جمله يا بهتر بگويم، آن پوستر اين بود كه طراح پوستر، واژه «زندگي» را با فونت (قلم) معمولي و در سايز (اندازه) و با رنگ سفيد مانند ساير كلمهها نوشته و لغت «قتل» را با رنگ سياه و بسيار مخصوص و درشتتر از باقي كلمههاي مندرج در پوستر آورده بود. از اين حسن خلاقيت طراح پوستر براي چنين فيلم تلخي متأثر شدم. تمام روز را به اين تلخي مضاعف فكر كردم و بارها از خود پرسيدم چه اتفاقي افتاده كه برخيها هر مسئله مربوط به خشونت، جنايت و قتل، اين همه برايشان جذابيت دارد؟ آنقدر كه خالقان يك فيلم و پوستر را واميدارد با استفاده يا بهرهبرداري از كلمه «قتل» به تبليغ و فروش بيشتر محصولشان بينديشند. به نظر شما، روانشاد «روحالله داداشي» در زمان حيات، به خاطر فعاليتهاي ورزشي و كسب مقامهاي قهرماني، به حد كافي مشهور و محبوب نبود كه اينك تهيهكنندگان يك فيلم مستند درباره او، براي بازاريابي و جذب مشتري، تنها بر كلمه «زندگي» تأكيد و مخاطبان را به خريد اثر مربوطه ترغيب كنند؟ گويا در جامعه كنوني ما، زندگي آنقدر كوچك و بيارزش شده كه برخيها بيشتر از آن، به واژه دهشتناك و درشتي مانند «قتل» توجه ميكنند. به خاطر بياوريد زماني را در اواسط دهه ۷۰ كه ماجراي قتل دختر و پسري خردسال توسط خواهرشان، نقل محافل و موجب سرگرمي و هيجان اينجور افراد شده بود. هر روز و هر هفته اخباري سريالي از ماجراي جنايت خيابان گاندي و دو عامل آن، «شاهرخ» و «سميه» در برخي جرايد منتشر و خوانده ميشد. به هر حال قتل يك دختربچه (يا هر انسان ديگر)، آنقدر فاجعه و نابخشودني بود كه افراد را به واكنش و قضاوت واميداشت وبرخي ميخواستند سر از رمز و رازهاي حادثه و انگيزه و انديشه مسببان آن درآورند.
سرقتهاي كلان و كلاهبرداريهاي ميليوني (در قياس با ارزش ريالي وقت)، چنان نادر بود كه كوچكترين رويداد خلاف قانون، بزرگترين ابعاد خبري را در پي داشت، ولي افسوس از امروز. اخبار مجلههاي خانوادگي، روزنامهها و رسانههاي ديداري و شنيداري را بيش از هر چيز، بخش حوادث به خود اختصاص داده. قتل، آدمربايي، كيفقاپي، مزاحمت براي نواميس و تجاوزهاي فردي و گروهي به عنف، زورگيري، كلاهبرداري، اختلاس و... بيداد ميكند و مردم براي افزايش صبر و تحمل خود در برابر ناملايمات و فشارهاي زندگي همت نميكنند. درگيري و جنايت، نخستين راهحلي است كه در هر موقعيت به ذهن افراد خطور ميكند، بنابراين با اين اوضاع و احوال، آيا جاي پرسش نيست كه چرا مردم با تشديد بحرانهاي اجتماعي و هرچه نابسامانتر كردن اوضاع، زندگي را بر خود و اطرافيان سختتر ميكنند؟ نكند آداب مهرباني فراموششان شده؟ آيا از خاطر جماعت رفته ما ايرانيها، ساكن سرزميني هستيم كه در تمام ادوار تاريخ، به عنوان نسلي نوعدوست، مهماننواز و جوانمرد معرفي شدهايم؟ پس به راستي چرا وقتي ميتوانيم خوب باشيم، بدي را انتخاب ميكنيم؟ آيا نگران قضاوت جهان و آيندگان در مورد تاريخ معاصر اين آب و خاك نيستيم؟ به نظر ميرسد در چنين شرايطي، مردم بيش از آنكه پي «زندگاني» باشند، براي «زندهماني» ميكوشند. قصد ندارم شعار بدهم. ميپذيرم كه شرايط به سهولت گذشته نيست، با اينحال، هنوز ميتوان لبخند به لب آورد و اميدوار بود، ميتوان از برخي خطاها چشمپوشي كرد و زندگي را ساده گرفت. ميتوان با ترويج زندگي و اميد به فرداي بهتر، نسلي مقاوم و خوشبين پرورش داد. ميتوان به جاي خشونت و جنگ، صلح و نوعدوستي را آموخت. پيش از آنكه خيلي دير شود، از پررنگكردن فاجعه دست برداريم و به زندگي، معنا و ارزش دوباره ببخشيم.